بسم الله الرحمن الرحیم
خوش سابقه ی بد عاقبت !!
هویت !
خانه های بسیاری هستند که بسیار زیبا و مجلل ساخته شده اند و ظاهری زیبا و فریبنده دارند؛ دل همه را می ربایند و ذهن بسیاری از انسان ها را به خود مشغول می سازند؛ اما چه بسا با یک زلزله ی معمولی فرو ریخته و اثری از آثار آن همه جلال و شکوه پوشالی باقی نمی ماند.
چه بسیارند انسان های زیبارویی که روزگاری خدایی می کردند ولی گاه با یک بیماری پوستی، هنگامی که به موجودی زشت روی مبدل گردیدند از زندگی سیر گشته و حتی دست به خودکشی زده اند.
فراوانند انسان هایی که در روزهای خوشی و عافیت محکم و استوار جلوه می کنند ولی در روزهای سختی و فشار، تنها با اندکی از ناملایمات، آنچنان به هم ریخته و درهم می شکنند که گویا همه ی عالم بر سر آنها فرود آمده و ایشان را در فشار قرار داده است.
آری زندگی دو رو دارد و بلکه چهره هایی مختلف، و به بیان دیگر زندگی به مثابه صحنه هایی مختلف از تئاتر زندگی انسان است، صحنه هایی زشت و زیبا، خوش و ناخوش، شاد و اندوهناک، صحنه هایی با بازیگری انسان این موجود جهول و نادان، عجول و بی تاب، خود فریب و غافل.
همان طور که شنیده ایم یکی از دعاهای جامع و عالی، «دعای عاقبت به خیری» است.
عاقبت به خیری یعنی خدایا این که اکنون «من چه هستم و که هستم؟» و چگونه بنده ای برای تو می باشم؟، به تنهایی مهم نیست؛ اگر اکنون اهل خیر و صلاحم ولی در آینده اهل شر و فسادم؛ این، خسارت بار است. اگر امروز اهل فسق و فجورم ولی فردا به لطف تو و با دست یاری تو، به راه آمده و اهل خیر و صلاحم این گهربار و ارزنده است.
این که اکنون چه هستم؟ گر چه مهم است ولی مهم تر از آن این است که در آخر راه چگونه خواهم بود؟ اینکه در ابتدای مسابقه از همه ی دوندگان جلو بزنم و تا آخر از همه جلوتر باشم مهم و ارزشمند است و نه آنکه مثل یوزپلنگ تیزرو تنها برای مدتی کوتاه سریع بدوم ولی به همان سرعت نیز از توان افتاده و شکار خود را از دست بدهم و گرسنه و خسته به آشیان برگردم!
اینکه مثل خرگوشِ خوش خواب و تندرو از لاک پشت ساعیِ دارای پشتکار و مقاوم جلو زده ولی در میان راه در خواب خرگوشی فرو رفته و از او جا بمانم چه سودی دارد؟.
اما غرض از ذکر این مقدمات این است:
هستند انسان های بسیاری که فریب اکنون خویش را خورده و از آینده ی خویش غافلند، و هستند انسانهای فراوانی که به گذشته خویش دل خوش داشته و از اکنون غافلند؛ اگر اکنون اهل نماز و عبادتند، اهل حجاب و عفتند، اهل پرهیزاز گناه و معصیتند؛ گمان دارند که به انتهای راه رسیده اند، گمان دارند که به مقصد رسیده اند، گمان دارند که بیمه شده و دیگر خسارت و حادثه ای متوجه آنها نیست، اینها گمان دارند که در این مسیر هرگز احتمال خروج از جاده ی اصلی و گرفتار شدن در کوره راه ها و راه های غلط وجود ندارد! و حال آنکه این توهّم و گمان غلط دقیقاً همان اشتباه بزرگ و به تعبیر دیگر کوره راهی است که گرفتار آن گشته و متوجه آن نیستند!.
در روایتی آمده است که: « تا از پل صراط نگذشتی ایمن مباش» چرا که هر لحظه احتمال انحراف و سقوط فراهم است و انسانی که از این نکته غفلت ورزد در واقع راه نفوذ شیطان را باز گذاشته است.
اگر نگهبانان قلعه ای که احتمال حمله دشمن به آن همیشه وجود دارد لحظه ای غفلت ورزیده و به حراست و پاسداری صحیح از آن نپردازند؛ سقوط این قلعه هر چه که محکم نیز باشد، احتمالی دور از انتظار نیست.
همان گونه که اگر فنری را سالها بفشاریم حتی پس از گذشت سال ها اگر آن را لحظه ای رها سازیم به جای اول خود برمی گردد؛ زندگی ایمانی نیز همین گونه است اگر انسانی که خواهان سعادت و سالم رسیدن به مقصد است، سال های سال نیز تلاش کند تا در راه خدا گام بردارد، گاه لحظه ای غفلت می تواند خسارت بار باشد زیرا شیطان همیشه در کمین است و از هر لحظه غفلت به نفع خود سوء استفاده نموده و انسان را سرنگون می سازد.
اگر کسی ساعت ها از نردبان بالا برود؛ ساعت ها تلاش و بالا رفتن او نمی تواند حافظ و نگهبان او از سقوط باشد و تنها اندکی بی احتیاطی برای سقوط او کافی است.
از مجموع این سطور می توان به چند نکته مهم اشاره کرد:
1- در هر فعالیتی و مخصوصاً در یک زندگی ایمانی باید ابتدا زیربنا را محکم ساخت و زیرساخت های این زندگی در وهله اول «کسب معرفت» است. بدون معرفت دقیق و کامل سقوط انسان، گم کردن راه و نرسیدن به مقصد قطعی است.
هستند انسان هایی که با اندک شبهه ای اعتقاداتشان متزلزل شده است و احساس خسران و ضرر می کنند، مثلاً دختر خانم محجبه ای که سال ها اعتقاد به حجاب داشته و خود را به آن ملتزم می دانسته ولی به محض ورود به دانشگاه و گذشت یک یا دو ترم در اعتقاداتش به شک و تردید افتاده و راه زندگیش عوض می شود، گرفتار آفتی به نام «نقصان معرفت» و «فقدان هویت» گشته است و یا بهتر بگویم: «از ابتدا گرفتار این آفت بوده ولی متوجه آن نبوده است».
انسان بی هویت، بیدی است که به هر بادی می لرزد و «پر»ی است که با هر نسیمی جابجا شده و به این طرف و آن طرف می رود.
2- هر فعالیتی برای رسیدن به سرانجام و موفقیت در آن، مستلزم فضیلتی به نام «استمرار و دوام» است. بدون مداومت و پی گیری همیشگی هیچ کاری سرانجام خوبی نخواهد داشت. زندگی ایمانی نیز از این قاعده مستثنی نیست، یک انسان مؤمن انسانی است که در انجام وظایف بندگی در وهله ی اول به مداومت و همیشگی انجام آنها بیندیشد.
«عبادت فراوان» ولی «موقت و زودگذر» مانند آن است که انسان برای پرکردن یک لیوان آب یک بشکه ی 200 لیتری را یک باره برروی آن خالی کند، در این صورت گرچه یک لیوان و یا نصف آن را آب خواهد داشت اما 200لیتر آب به هدر رفته و دیگر وجود ندارد. ولی کسی که از شیر این بشکه لیوان خود را پر سازد زمان طولانی آب خواهد داشت.
به فرموده امام علی علیه السلام:
قلیلٌ مَدومٌ عَلیه خَیرٌ مِن کثیرٍ مَملولٍ مِنهُ
اندکی که بر آن مداومت ورزیده شود بهتر از کثیری است که از آن خسته شوی.
پس اگر یک روز 1000 تومان صدقه بدهی و روزها و ماه های بعد هرگز صدقه ندهی، هرگز بهتراز آن نیست که هر روز پنج تومان صدقه داده و نام خود را در لیست صدقه دهندگانِ هر روز، ثبت نمایی.
پس همانگونه که ساختمانی که در زلزله سقوط می کند ریشه و زیربنای محکمی ندارد؛ انسانی که در سختی ها می شکند و فرو می ریزد نیز ریشه و زیربنای مستحکمی ندارد. انسانی که با اندکی شک و شبهه پایه های اعتقاداتش فرو می ریزد نیز هویت ندارد و این امر نشانگر آنست که اعتقاداتش زیربنایی و محکم نبوده است، و بلکه اعتقاداتی سطحی، تقلیدی و یا مصلحتی بوده است.
فنری که هنگام رها شدن به جای خویش برمی گردد، استمرار و دوام و تحمل دائمی را فاقد گشته است.
اکنون؛ اگر خواهان دوری از لغزش ها و فرونریختن بنیان اعتقاداتمان هستیم باید در جهت کسب و تقویت هویت خویش گام برداریم و برای کسب هویت باید - در اعتقادات - به تقویت معرفت خویش پرداخته و -در اعمال خیرمان- مداومت، استمرار، خودسازی و مراقبه را پیشه خود سازیم.
و البته در همه حال از خداوند متعال و کسب توفیق از او با دعا و التجاء به حضرتش غافل نگشته و از او بخواهیم که: بارالها! ما را لحظه ای به خود وامگذار. زیرا در تاریخ، بسیارند خوش سابقگانِ بد عاقبت!
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
یُبَاهِی اللَّهُ تَعَالَى الْمَلَائِکَةَ بِخَمْسَةٍ ....وَ رَجُلٍ یَبْکِی فِی خَلْوَةٍ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ
خداوند متعال در نزد ملائکه به پنج گروه از انسانها مباهات و افتخار می کند........
5- مردی که از خوف خدا در گوشه ای خلوت می گرید.
(مستدرکالوسائل ج11 ص244)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
کفارات گناهان
یا
از بین برندگان گناه (7)
نماز های روزانه
قال رسول الله صلی الله علیه و آله
صَلَاةُ الْخَمْسِ تُکَفِّرُ الذُّنُوبَ مَا اجْتُنِبَتِ الْکَبَائِر
نمازهاى پنجگانه گناهان را از بین مىبرد مادامى که از گناهان کبیره اجتناب نمایى.
(بحارالأنوار، ج16 ،ص 347 )
یکى از الطاف خداوند متعال به بندگان خود اینست که به اَشکال مختلف و با بهانههاى گوناگون خطاها و گناهان آنها را نادیده گرفته و از پرونده اعمال، آنها را محو مىنماید. یکى از امورى که در نظر خداوند بسیار مهم و مؤثر است نمازهاى روزانه (پنجگانه) است که با خواندن آنها، گناهان انسان محو مىگردد. چنانچه در روایت فوق آمده است. البته با کمى دقت در حدیث فوق متوجه مىشویم که نمازهاى روزانه تنها گناهان غیرکبیره را از بین مىبرند لذا باید دقت نمود که از انجام گناهان کبیره به شدت اجتناب نماییم.
در روایت دیگر آمده است: هر نمازى که خوانده میشود، کفاره گناهانِ بین آن نماز و نماز قبلى است.
پس اى عزیز! جهت بهرهبردارى هر چه بیشتر از عمر کوتاه و زودگذر، سعى نماییم که در مورد خواندن نمازهاى روزانه بسیار دقت نماییم و نگذاریم که خداى ناکرده این گنج پربها به راحتى از دست ما خارج شده و فرداى قیامت با دست خالى محشور گردیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
قال رسول الله صلی الله علیه و آله:
لَو أنَّ دَلواً صبَّ مِن غِسلین فی مَطلَعِ الشَّمسِ لَغَلَّت مِنهُ جَماجِمُ مَن فی مَغرِبِها
اگر یک سطل از غسلین جهنم –یعنی چرک و خون جهنمیان- در محل طلوع خورشید – یعنی مشرق- ریخته شود
جمجمه های هر آنکه در مغرب زمین قرار دارد – از شدت حرارت آن – به جوش می آید.
( أعلامالدین ص196)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
حدیث قدسی
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِی بَعْضِ کُتُبِهِ الْمُنْزَلَةِ
أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِی فَلْیَظُنَّ بِی مَا شَاءَ
وَ أَنَا مَعَ عَبْدِی إِذَا ذَکَرَنِی فَمَنْ ذَکَرَنِی فِی نَفْسِهِ ذَکَرْتُهُ فِی نَفْسِی
وَ مَنْ ذَکَرَنِی فِی مَلَإٍ ذَکَرْتُهُ فِی مَلَإٍ خَیْرٍ مِنْهُ
وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ ذِرَاعاً
وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ ذِرَاعاً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ بَاعاً
وَ مَنْ أَتَانِی مَشْیاً أَتَیْتُهُ هَرْوَلَةً
وَ مَنْ أَتَانِی بِقِرَابِ الْأَرْضِ خَطِیئَةً أَتَیْتُهُ بِمِثْلِهَا مَغْفِرَةً مَا لَمْ یُشْرِکْ بِی شَیْئاً
خداوند متعال می فرماید:
من در نزد «گمان» بنده ام هستم پس هرچه می خواهد به من گمان [نیکو] برد
و آنگاه که مرا یاد می کند من «همراه» بنده ام هستم
پس هرکه مرا در نزد خود یاد کند من نیز او را در نزد خود یاد می کنم
و هرکه مرا در نزد دیگران یاد نماید من نیز از او در میان جمعی دیگر یاد می کنم
و هرکه به اندازه یک وجب به من تقرب جوید من به اندازه یک ذراع [یعنی فاصله بین آرنج و نوک انگشتان] به او نزدیک می شوم
و هرکه به اندازه یک ذراع به من نزدیک شود من به اندازه یک باع [یعنی اندازه بین یک دو دست از هم باز شده] به او نزدیک می شوم
و هرکه به سوی من راه برود من به سوی او می دوم
و هرکه به اندازه زمین به نزد من گناه آورد من به همان اندازه برای او آمرزشم را می آورم مادامی که به من شرک نورزیده باشد.
(مستدرکالوسائل ج5 ص298)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
====================
انواع عینک
برخی از آدمها نمی خواهند همه چیز را «آنگونه که هست» ببینند بلکه می خواهند «آنگونه که دوست دارند» ببینند .
برخی ها دوست دارند «عیبها» را ببینند، بنابراین تنها، «عینک بدبینی و عیب یابی» به چشم می زنند . برخی دوست دارند عیبها را نبیینند لذا عینک آنها «عینک خوش بینی و خوش باوری» است.
برخی دوست دارند همه جا را سیاه و تیره و تار ببینند، «عینک دودی» مهمان همیشگی چشم آنهاست و برخی دوست دارند همه جا را رنگین ببینند لذا عینکهایی با شیشه های سبز و آبی و ... به چشم دارند.
عینک بعضی ها «برای قشنگی و با کلاس بودن» است بنابر این گاه حتی در درون اطاق و محیط تاریک نیز عینک دودی به چشم می زنند!!
عینک برخی دیگر از اینها، عینک روی چشم نیست! بلکه کار «تِل موی سر» را می کند بنابراین همیشه روی سر قرار دارد نه روی چشم.
عینک بعضی ها برای آنست که «دیده و مطرح» شوند! و عینک برخی دیگر برای آنست که دیده و شناخته نشوند.
عینک بعضی ها برای کلاس آمدن از نوعی دیگر است یعنی همیشه دسته ی آن در گوشه ی دهان قرار دارد تا ژست و قیافه ی یک آدم روشنفکر و اندیشمند را برای آنها به ارمغان آورد.
عینک بعضی از آدمها، «عینک کار» است؛ برای آنکه چیزی توی چشمشان نرود و یا ماده ای درون چشم آنها نپاشد. کارگران و برخی از پزشکان جراح و یا دندانپزشک از این دسته اند.
عینک برخی از آدمها همیشه در جیب است این ها افرادی هستند که نمی خواهند باور کنند چشمشان ضعیف گشته و نمی خواهند که دیگران نیز متوجه این ضعف چشم آنها شوند.
عینک برخی از آدمها دسته ندارد و تنها روی تخم چشمان قرار دارد آنها از «لنز» بهره می گیرند که البته برخی از پولدارها نیز برای تغییر رنگ چشمان مبارک و احتمالا نازیبای خود! از انواع رنگین آن بهره می گیرند!
خلاصه هر کسی عینکی دارد که گاه دیده می شود و گاه دیده نمی شود؛ گاه از دیده دیگران و گاه حتی از دیده ی خود نیز پنهان است! و کم هستند افرادی که عینکی ندارند. افرادی که درست می بینند، واقع بینند، نه بزرگ می بینند و نه کوچک ، نه رنگین می بینند و سیاه و سفید، و البته هم رنگین و هم سیاه و سفید.
افرادی که نه عیبها را و نه زیبایی ها را «به تنهایی» نمی بینند بلکه هم عیبها و هم محاسن و زیبایی ها را «با هم» می بینند.
افرادی که اگر عینکی به چشم می زنند به جا و به موقع و با توجه به نیاز و کارآیی آن است نه برای ژست و قیافه و یا قشنگی و ....
اگر عینک می زنند برای آنست که «خوب» ببینند نه آنکه فقط «خوبی»ها را ببینند. آنان اگر به لیوان آب بنگرند تنها به نیمه پر آن –که به زعم بعضی ها باید همیشه به آن نگریست- نمی نگرند بلکه هم نیمه پر و هم نیمه خالی –هر دو- را می بینند، زیرا دیدن هر یک به تنهایی و بدون در نظر گرفتن نیمه دیگر نوعی «ناقص دیدن» و نگاهی غیر واقع بینانه است.
بعضی دیگر از این افراد که باز هم تعدادشان کمتر است؛ افرادی اند که نگاه آنها از ظاهر عبور کرده و حتی باطن را می بینند و در واقع «عینکی باطن بین» به چشم دارند.
آنها فریب ظاهر پدیده ها ، افراد، حوادث، سخنان، شعارها و ... را نمی خورند زیرا همیشه نیم نگاه –و بلکه تمام نگاهی- به باطن آنها دارند . بنابر این چه بسیار از «زیباها» که در نظر آنها زشت اند و چه بسیار «زشتها» که در نظر آنها زیبایند زیرا بسیارند اموری که ظاهر آنها زیبا و باطن آنها زشت است و بسیارند اموری که ظاهر آنها زشت و باطن آنها زیباست.
در واقع «واقع بینی» آنها بسیار دقیق و ژرف است. آنان گاه اکنون، «فردا» را می بینند. آنان براحتی با نظر به گذشته، آینده را می بینند وبه تعبیری دیگر گذشته، حال و آینده برای آنها یکی است!.
آنها محدود به زمان و مکان نیستند، انسانهایی فرازمانی و فرامکانی هستند که چند روزی را در زمین خدا به بندگی و خود سازی مشغولند.
عینک آنها خیلی دقیق بین و ژرف نگر است. آنها با چشمان بسته نیز می بینند زیرا آنها با عینکی به نام «عقل» که تقویت شده و تربیت شده ی دین است می بینند.
آنها برای آنکه درست ببینند می دانند که لازم است خیلی چیزها را نبینند!
غُضُّوا اَبصارَکُم تَرَونَ العَجائِبَ
چشمان خود را – از گناه - فرو بندید تا عجایب را ببینید.
آنان می دانند که اگر عینک آنها کثیف و آلوده باشد دیگر نمی توانند خوب ببینند از این رو مراقب عینک خود هستند.
آنان باطن دنیا، انسان، گناه، شهوت، قدرت، ثروت، و ...همه باطنها را خوب دیده اند و از این رو حاضر نیستند که خود را آلوده به ظاهر آنها نمایند و بدین گونه از آخرت غافل گردند.
آنان برخلاف بعضیها که جلوتر از نوک بینی خویش و گاه حتی نوک آن را نمی بینند خیلی آینده نگر و ژرف اندیشند.
آنان به خوبی می دانند که پرده ها مانع دیدن اند و برای آنکه بتوان دید باید پرده ها را کنار زد و از همین رو هرگز مفتون و واله نقشهای زیبا! و فریبنده ی روی پرده ها نمی شوند.
آنان به خوبی می دانند که «گناه» پرده ای ضخیم و رنگین است که به روی باطن زشت امور کشیده شده است و مانع دیدن «دیدنی ها» است پس گناه در زندگی آنها جایگاهی ندارد.
آنان افرادی هستند که آنچه را که جوان در آینه می بیند –ویا حتی نمی بیند!- در خشت خام –ویا حتی بدون خشت خام- می بینند.
آنان مصداق این شعرند:
تو مو می بینی و من پیچش مو – تو ابرو من اشارتهای ابرو
پس هنگام بروز شهوات چشمان آنها از ظاهرها به باطن آنها نفوذ کرده و با دیدن عواقب و آثار –دنیوی و اخروی- گناه، خود را از بند شهوات رهانیده و بدین گونه محبوب حق تعالی می گردند زیرا :
اِنَّ اللهَ یُحِبُّ البَصَرَ النّافذَ عِندَ مَجیءِ الشَّهوات
خداوند متعال دوستدار «چشم نافذ» به هنگام بروز شهوات است.
بگذریم برخی ها با عینک هم نمی بینند و برخی بدون عینک هم دقیق می بینند و ...
خلاصه عجب موجودی است این عینک؟!! .......................
والسلام
التماس دعا
با تکثیر این مقاله در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
پرواز شماره 34
چندی قبل نامهای به دستم رسید. نامهای از سوی یکی از بهترین دوستان دوران دانشجوییام که چند سال قبل پس از اتمام تحصیلات به همراه خانوادهی خود عازم کشور فرانسه شده و در آنجا ساکن گشته بود.
خیلی خوشحال شدم و به وجد آمدم چرا که مدتها بود او را ندیده بودم و از او خبری نداشتم. خوشحالیم زمانی به حد اعلای خود رسید که هنگام مطالعهی نامه به این جمله رسیدم: «عبدالله عزیز؛ به همراه این نامه یک دعوتنامه و بلیط رفت و برگشت به فرانسه و اجازهی اقامت دو هفتهای تو در این کشور را میفرستم و امیدوارم که دیگر هیچ بهانهای نیاوری و در این فرصت کارهای خود را انجام داده و در موعد مقرر تو را در پاریس ملاقات نمایم و ... ». راستش را بخواهید اول شوکّه شدم و گمان کردم که خواب دیدهام ولی وقتی به خود آمدم شدیداً به شعف آمده و در پوست خود نمیگنجیدم. باور نمیکردم؛ من که تا آن زمان به هیچ کشور خارجی سفر نکرده بودم الان در مقابلم بلیط رفت و برگشت هواپیمای پاریس و اجازهی اقامت دو هفتهای در آنجا بود.
خلاصه درد سرتان ندهم به سرعت همهی کارهایم را کرده و به همهی آنهایی که میبایست پُز سفر فرانسهام را بدهم خبر این مسافرت را داده و روز موعود در فرودگاه حاضر شدم. بعد از مدتی انتظار صدای بلندگو بلند شد و از مسافران پرواز شمارهی 34 برای سوار شدن به هواپیما دعوت نمود عدهی زیادی از جا بلند شدند. افراد مختلف با تیپهای متفاوت، عدهای با ظاهری ساده و عدهای دیگر با ظاهری کاملاً متناسب! با شهر پاریس، کاملاً اتو کشیده، مانتوهای رنگین و کوتاه، موهای از پشت سر بستهی آقایان، آرایشهای غلیظ خانمها، دخترکان 10-9 سالهی کاملاً بی حجاب و بعضاً با آستینهای نیمه رکابی و... .
سعی کردم خودم را از تک و تا نیانداخته و به اصطلاح از آنها کم نیاورم و به گونهای رفتار کنم که کسی متوجه نشود که من تا آن زمان حتی سوار هواپیما نیز نشدهام چه رسد به سفر پاریس.
درد سرتان ندهم بالاخره سوار هواپیما شده و برای آنکه خطایی نکنم و با آداب داخل هواپیما بیشتر آشنا شوم تمام توجهم به رفتار دیگران بود. خلاصه آن هم به گونهای آبرومندانه! به خیر گذشت. کلیهی آداب پرواز رعایت شد کمربندها بسته شد توضیحات مهمانداران ارائه شد و هواپیما از زمین کنده شد. شانس خوبی آورده بودم و جای من در کنار پنجرهی هواپیما بود، عظمت شهر تهران و ... .
در این هنگام یک نفر که ظاهراً او هم مثل من تازه وارد و ناشی بود [و بعداً که کنارم نشست فهمیدم که یک جانباز شیمیایی است و برای درمان به فرانسه میرود] گفت: «برای سلامتی امام زمان(علیه السلام) بلند صلوات بفرست»؛ امّا ظاهراً مشتری آنچنانهای نداشت و تک و توک صدای صلوات ضعیفی از اطراف بلند شد! من هم که دیدم اوضاع پَس است!؛ آرام توی دلم صلواتی فرستادم! راستش را بخواهید خجالت میکشیدم و ... .
عدهای از مسافران، آن مرد را با نگاههای خاص خود اندکی نوازش داده و ... هنوز صدای خلبان که میگفت: «مسافران محترم اکنون از خاک جمهوری اسلامی ایران خارج گشته و وارد کشور ترکیه شدهایم» تمام نشده بود که بعضیها که ظاهراً خیلی عجله داشتند روسریهای خود را برداشته و روی شانههای خود انداختند!.
بگذریم عدهای در قسمتهای عالیتر و به اصطلاح «لژ نشین» هواپیما جا داشتند عدهای نزدیک موتورها و ... جوانان دختر و پسر مشغول بگو و بخند با یکدیگر بودند، عدهای از پسرها در حال تغذیهی چشمان خود از مناظر! درون هواپیما! بوده و برخی از دختران به بهانههای مختلف در میان صندلیها قدم میزدند. خلاصه همه در حال خود بودند. مدتی نگذشته بود که ناگهان هواپیما تکان شدیدی خورد؛ همهمه و اضطراب بر همه مستولی شد. چشمها خیره گشته و قلبها به تپش افتاد. همان فردی که هنگام بلند شدن از زمین از مردم درخواست صلوات نموده بود مجدداً گفت: برای سلامتی خود و خانوادهتان صلوات، این بار عدهی زیادی! صلوات فرستادند و مجدداً نفسها در سینه حبس شد.
صدای بلندگو بلند شد و خلبان گفت: مسافران محترم نگران نباشید مشکلی جزیی پیدا شده بود که مرتفع گردید و جای هیچ نگرانی نیست. پس از مدتی همهمه و گفتگو در این خصوص و اطمینان از رفع خطر مجدداً بگو و بخندها آغاز گشته و گفتگوهای طنّازانهی دخترکان و پسرکان با نشاط! و ایما و اشارهها و چشمکها و ... آغاز شد.
مدتی طولانی نگذشته بود که مجدداً تکانهای شدیدی رخ داد، این دفعه افراد بیشتری به صدا در آمدند؛ و حتی برخی «یا ابا الفضل» میگفتند! و باز هم صلوات و... تکانها شدیدتر شد، صدای بلندگو بلند شد و خلبان از مسافران خواست خونسردی خود را حفظ نموده و به دستورات مهمانداران توجه نمایند، کمربندها مجدداً بسته شد. مهمانداران با حالتی مضطرب و پریشان شروع به آرام کردن مسافران کردند و ...
که ناگهان یکباره هواپیما رو به سقوط نهاده و بند دل همه پاره شد آری هواپیما در حال سقوط بود و به سرعت رو به پایین در حرکت بود.
در یک لحظه به خود آمدم دنیا در مقابل چشمم تیره و تار شد، باور نمیکردم که در این سن و سال! به سرعت به سوی مرگ در حال حرکت باشم. به خوبی معلوم بود که چند دقیقهی بعد چه اتفاقی میافتد مات و مبهوت مانده بودم.
به یکباره همه چیز تغییر نمود! دیگر از آن خندههای مستانه، نگاههای هوس آلود، کبر و نخوت ثروتمندان، طنازیهای دخترکان، بگو و بخندهای مهمانداران زن و مرد با هم و ... خبری نبود.
همهی چهرهها را وحشت فرا گرفته بود؛ دیگر فرقی بین فقیر و غنی نبود، پزشک و مهندس و جوان و پیر و ... همه و همه در برابر مرگ یکسان بودند. لژ نشینهای هواپیما با دیگران فرقی نداشتند، دیگر از ثروت و قدرت کسی کاری برنمیآمد. دیگر، پارتی و آشنایی با خلبان و کمک خلبان و ... به کار کسی نمیآمد. دیگر اگر کسی ذکر صلوات میخواست نه تنها مورد تمسخر و استهزاء کسی قرار نمیگرفت بلکه همه با صدای بلند به او لبیک گفته و او را اجابت میکردند. دیگر از سخنان لغو و بیهوده خبری نبود. ذکر همهی مسافران "یا الله، یااباالفضل، یا زهرا، یااباعبدالله و ... " بود.
امید همه تنها و تنها به خدا بود و دیگر جز خدا چیزی دیده نمیشد. اگر کسی خدا را صدا میکرد از روی اخلاص بود دیگر ریا و خودنمایی جایی نداشت، زیبا بر زشت و غنی بر فقیر هیچ برتری نداشت.
همه کاملاً تسلیم گشته و مرگ را با همهی وجود باور نموده بودند، دیگر تردیدی در مورد مهمترین واقعیت زندگی «یعنی مرگ» در دل کسی نبود. دیگر آن چیزی که همیشه از اندیشیدن به آن در هراس بوده و سعی میکردیم به آن فکر نکنیم از مقابل چشمانمان دور نمیشد.همه مرگ را میدیدند و به سرعت به سوی آن روان بودند.
لحظات به سرعت سپری میشد و هر چه بیشتر میگذشت امید همه کمتر و کم رنگتر میشد. صدای «خدایا! غلط کردم» و «توبه» خیلیها بلند بود. عدهای ذکر شهادتین سر داده و بلند «اَشهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ» میگفتند، دیگر کسی از گفتن ذکر صلوات و دیگر ذکرها خجالت نمیکشید بلکه حتی سعی میکرد بلندتر از دیگران! ذکر بگوید. دیگر کسی به فکر پاریس و لذت بردن از مناظر و دیگر لذایذ آن نبود.
و در این واهمه و محشری که برپا بود، من مات و مبهوت و حیران نظارهگر اعمال و رفتار دیگران بودم که ناگهان گویا دیگر هیچ صدایی نمیشنیدم. در خود فرو رفتم به لحظاتی بعد و پس از آن اندیشیدم؛ به راستی چه میشود آیا زندگیم در همین جا خاتمه مییابد؟ پس از مرگ چه چیزی انتظار مرا میکشد؟ گذشتهی خود را به سرعت نظاره و مرور کردم، آیا بندهی خوبی برای او بودهام؟ آیا گناهان و ناسپاسیهایم مرا گرفتار خواهد ساخت؟ آیا الآن میتوانم توبه کنم؟ آیا توبهی اکنون ثمر و فایدهای دارد؟ آیا خداوند مرا خواهد بخشید؟ و آیا ... .
با خود اندیشیدم: به راستی مگر این حادثه در زندگی تکتک ما انسانها همیشه در حال تکرار نبوده و مگر هر روز که از عمرمان میگذشت و هر نفسی که میکشیدیم گامی به سوی مرگ نزدیکتر نمیشدیم؟ مگر معصوم (ع) نفرموده بود:
اَنفاسُ المَرءِ خُطاهُ اِلی اَجَلِهِ
« نفسهای انسان، گامهای او به سوی مرگ است.»
پس چرا تا کنون این گونه به مرگ نیاندیشیده بودم؟! مرگی که تا این مقدار به من نزدیک بود، مرگی که رهایی از آن برای هیچ احدی میسر نبوده و نیست، مرگی که در وجود آن و در رسیدن آن تردیدی نیست. ولی برخورد ما با آن مانند برخورد افراد شاکّ و مردّد بوده است. همانکه هیچگاه نخواستیم به شکل جدی به آن فکر کنیم و هر وقت که میشنیدیم: «یاد مرگ سازنده است» و میشنیدیم:
اُذکُروا هادِمَ لَذّاتِکُم
« به یاد آورید از بین برندهی لذاتهایتان را»(علی «علیهالسلام»)
از فکر کردن به آن هراسیده و طفره میرفتیم! به راستی یاد مرگ عجب قدرتی داشت و من از آن غافل بودم؟! و اگر این مقدار که الآن خود را به آن نزدیک میبینم قبلاً نیز برایم رخ میداد چقدر زندگیم تغییر میکرد؟ چه گناهانی که هرگز به آن نمیاندیشیدم؟ و چه توبهی نصوح و کاملی که نمیکردم؟.
چه راحت، کسالتها و تنبلیها را کنار گذاشته و از تسویف[و فردا فردا کردن و تاخیر در انجام امور خیر] و تاخیرِ توبه، خود را بر حذر میداشتم؟. چه مقدار کار خیر که خود را برای انجام آن آماده و راضی میساختم؟. چه «حقالناس»هایی که سریع از گردن خود برداشته و صاحبانش را از خود راضی مینمودم؟.
چه دلهای شکستهای را که به دست نمیآوردم.
اگر مرگ را اینقدر نزدیک میدیدم چه سختیهای عبادت و شبزندهداریها که با جان نمیخریدم؟ چقدر صبور و شکیبا میشدم، از خطاهای دیگران در حق خود به راحتی میگذشتم و کینهی آنها را از دل خود بیرون مینمودم و ... .
آری، یاد مرگ و مرگ باوری اگر چه در ظاهر خوشایند نیست ولی آنچنان تاثیری در زندگی دارد که شاید بَدیل و جایگزینی برای آن نتوان یافت.
آری ای عزیزان! ما به ناچار مرگ را باور نموده و به ملاقات او رفتیم ولی حیف که دیر فهمیدیم، هنگامی که دیگر کاری از دستمان برنمیآمد و ای کاش لااقل آن زمان که اولین لرزش هواپیما رخ داده بود آن را اولین تَلنگُر به خود دانسته و بیدار میشدیم و....
و امّا شما که هنوز هستید تا فرصت هست مرگ ما را تلنگری به خود دانسته و خود را در حال نزدیک شدن سریع به آن بدانید و خطای ما را مرتکب نشوید. التماس دعا
-----------------------------
شماره 34 به حروف ابجد به معنای «اَجَل»
می باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
کفارات گناهان
یا
از بین برندگان گناه(6)
وضو
امام صادق (علیه السلام) مىفرمایند:
کانَ الوُضُوءُ الَىِ الوُضُوءِ کَفّارةً لِما بَیْنَهُما مِنَ الذّؤنُوبِ
هر وضو- یى که مىگیرید- تا وضوى دیگر موجب از بین رفتن گناهان بین آن دو
– وضو- مىباشد.
– (بحارالانوار، ج 80، ص314 )
اینکه شخص همیشه با وضو و طهارت باشد نکتهاى است که در شرع مقدس اسلام از اهمیّت قابل توجهى برخوردار گشتهاست. تأکید بر اینکه مؤمنین همیشه با وضو باشند و اینکه هر وضویى که مىگیریم کفاره گناهان مىباشد باید ما را متوجّه اهمیّت آن و آثار مخفى و عظیم آن بنماید. در روایت است که حضرت عیسى ( علیه السلام) مادر مکرمه خود حضرت مریم سلاماله علیها را در خواب مىبیند و از او سؤال مىکند که «آیا حاضرى به دنیا برگردى؟» ایشان مىفرمایند: بله به خاطر دو چیز، دلم مىخواهدبه دنیا برگردم؛ یکى از آن دو گرفتن وضو با آب سرد در شبهاى سرد زمستان، و دیگرى گرفتن روزه در روزهاى گرم تابستان.
توجه به حدیث فوق به ما مىفهماند که قطعاً در ماوراى یک چنین اعمالى گنجهاى پنهان قرار گرفته که دست یابى به آنها و آثار پر برکت آنها تنها از راههایى که بزرگان دین به ما معرفى نمودهاند مقدور و میسّر است. در پایان به حدیث دیگرى در مورد وضو اشاره مىنماییم که از زبان مبارک حضرت موسى ( علیه السلام) است که از خداوند متعال سؤال مىفرمایند که: خدایا پاداش کسى که از ترس و خشیت تو وضوى کامل مىگیرد چیست؟ حضرت حق در پاسخ مىفرمایند: او را در روز قیامت بگونهاى مبعوث مىکنم که در مقابلش نورى باشد که براى او بدرخشد( و راه را روشن نماید) ....
بار الها ما را از پاکیزگان و مطهران درگاهت قرار بده.
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
فرازهایی از دعای ابو حمزه ثمالی
الحَمدُ للّهِ الّذی یَحلُمُ عَنّی حَتّى کَأَنّنی لا ذَنبَ لی
الحَمدُ للّه الّذی تَحَبَّبَ إِلَیَّ وَ هُو غَنیٌّ عَنّی
سپاس خدایی را که در برابر [گناهان] من آنگونه بردباری پیشه ساخته که گویا اصلا گناهی نکرده ام
سپاس خدایی را که به من ابراز عشق و محبت نموده در حالی که [او به من هیچ نیازی ندارد و] از من بی نیاز است.
(بحارالأنوار ج 94 ص192 )
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
کفارات گناهان
یا
از بین برندگان گناه(5)
حُبّ اهل بیت «علیهم السلام»
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید:
إِنَّ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لَیَحُطُّ الذُّنُوبَ عَنِ الْعِبَادِ کَمَا تَحُطُّ الرِّیحُ الشَّدِیدَةُ الْوَرَقَ عَنِ الشَّجَرِ
«همانا محبت داشتن به ما اهل بیت گناهان بندگان خدا را فرو مىریزد همانطور که بادِشدید برگهاى درخت را بر زمین مىریزد.»
(بحارالأنوار 27 77 )
توجه به روایت فوق نشان مىدهد که محبت و دوستى خاندان پیامبر علیهم السلام یکى از دست گیرههاى محکم نجات و هدایت ما در دنیا و آخرت است چنانکه در احادیث بسیار زیادى به اهمیت این امر اشاره شدهاست و به اشکال مختلف شیعیان به کسب این محبت تشویق شدهاند. در روایتى از نبی مکرم اسلا م صلی الله علیه و آله آمدهاست:
حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ یَأْکُلُ الذُّنُوبَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ
حبّ على ( علیه السلام) گناهان را مىخورد و نابود مىکند همانطور که آتش هیزمها را خورده و نابود مىکند.
(بحارالأنوار 39 257 )
در این مختصر مجال پرداختن به اهمیت و آثار این امر نیست ولى همین مقدار بگوییم که شدّت تاکید معصومین علیهمالسلام به این امر، باید ما را به فکر فرو برده که چرا پیامبر مکرم اسلام که تمام هم و غمشان تنها هدایت امتش بوده و از دنیاى بى ارزش براى خود و خانوادهاش چیزى نمىخواسته و بهرهاى نگرفتهاست، تنها چیزى که از امتش خواسته محبت و دوستى خانوادهاش بودهاست به نص قرآن کریم؛ اِنّى لا اَسئَلَکُم عَلَیهِ اَجراً الّا المودّةَ فى القربى «یعنى من از شما اجر و پاداشى به جز دوستى با خاندان خود نمىخواهم» آیا گمان نمىکنید که این خواسته پیامبر از امت نیز براى صلاح و هدایت خود آنها بودهاست.
«خدایا محبت و دوستى خاندان رسولت علیهم السلام را در دل ما گنهکاران جاى بده»
التماس دعا
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |