بسم الله الرحمن الرحیم
خواب در بیداری!
========================
نبى اکرم (صلی الله علیه و آله) مىفرماید:
النّاسُ نیامٌ فَاِذا ماتُوا اِنتَبَهُوا
«مردم [در] خوابند و هنگامى که مردند، بیدار مىشوند»
در خصوص این حدیث شریف مىتوان نکاتى را در مورد این خبر و یا «تشبیه» نبى مکرم«ص» یادآور شد:
1ـ چنان که براى انسانهاى در حال خواب آن چه در پیرامون آنها مىگذرد قابل درک نیست؛ براى مردم ناآگاه و غافل نیز این چنین است و گویا آنها نمىدانند که کل این نظام هستى بر پایهى حکمت و نظمى از سوى خالق یکتا شکل گرفته و همهى موجودات به سوى هدفى متعالى در حرکتند.
2ـ انسانى که در خواب است نمىداند که در اطراف چه مىگذرد بدین معنى که حتى اگر دزد وارد منزل او شود و به غارت اندوختههاى او بپردازد، باز هم اقدامى شایسته از او سر نمىزند. بسیارى از انسانها نیز این گونهاند که در طول زندگى در حال غارت شدن اندوختهها و سرمایههایشان از سوى دیگرانند ولى آنها متوجه چنین خساراتى نیستند، سرمایههایى نظیر عمر، سلامت، جوانى، عقل، فراغ و عدم اشتغال و... 3ـ خواب بخش کوچکى از زندگى انسان است و اصل زندگى در بیدارى است. دنیاى برخى از انسانها نیز گویا در خواب مىگذرد و توجهى ندارند که اصل زندگى مربوط به سراى دیگر است و این دنیا تنها نظیر یک خواب و رویاست. به تعبیرى دیگر دنیا در برابر آخرت مانند خواب در برابر بیدارى و مانند لحظهاى در برابر ابدیت است از این رو ارزش آن در مقابل آخرت چیزى قابل اعتنا نمىباشد.
4ـ در خواب و هنگام خواب دیدن خوشىها و رنجها موقت و زودگذرند و نهایت عمر آنها به درازاى خواب انسان است. خوشىها و رنجهاى دنیا نیز در برابر آخرت عمرى کوتاه دارند و تحمل سختىها و یا گذشتن و دل کندن از لذایذ نامشروع در آن خیلى راحت و آسان است.
5ـ لذتهاى زندگى مثل رویاهاى شیرین در خواب است و نباید به آنها دل بست و سختىها و رنجهاى زندگى نیز مثل رویاهاى وحشتناک و ناخوشایند در هنگام خواب است که هنگام بیدار شدن انسان خوشحال از آن است که در خواب بوده و سختىها واقعیتى نداشتهاند.
در قیامت نیز هنگامى که به دنیا و حوادث تلخ و شیرین آن مىنگریم آن را نظیر یک خواب مىبینیم ولى با این فرق که رویاهاى موجود را در طول زندگى تماماً واقعیت داشته و باید پاسخگوى آنها باشیم و اگر در دنیا نیز به حوادث مانند رویاهاى تلخ و شیرین موجود در یک خواب بنگریم؛ دیگر تحمل سختىها و گذشتن از زرق و برق دنیا سخت نخواهد بود. به تعبیرى دیگر چنان که ثروتهایى که شخص در خواب مىبیند ارزشى ندارند و هنگام بیدارى هیچ چیز دست او را نمىگیرد؛ انسان عاقل نیز به زندگى دنیا به همین چشم مىنگرد و خود را اسیر «هیچ» نمىنماید.
6ـ خیلىها در خواب غنى و ثروتمند و در هنگام بیدارى فقیر و نیازمند و خیلىها در خواب فقیر و نیازمند و در بیدارى غنى و ثروتمندند، حال اگر انتخاب با شما باشد کدام یک را برمى گزینید؟
چه بسیار افرادى که در دنیا ثروتمند و در آخرت فقیر و تهىدست مىباشند و چه بسیار افرادى که در دنیا فقیر و در آخرت ثروتمند و بىنیازند.(البته باید دید ثروت و فقر دنیا و آخرت چه فرقى با هم دارند و ثروت و فقر آخرت به چیست؟)
7ـ خیلىها در خواب مریضند و در بیدارى سالم و خیلىها بر عکس؛ کدام بهتر است؟ افرادى که در طول زندگى در ظاهر سالم و تندرستند ولی در واقع گرفتار انواع امراض روحى و معنوىاند و به خاطر انجام گناهان از خداوند دورند و در قیامت بیمارى آنها نمایان گشته و امراض روحى آنها تجسم یافته و در آن هنگام ناخوش و ناسلامتند و برخى دیگر در حال زندگى در دنیا در ظاهر گرفتار امراض جسمى و مشکلات اقتصادی و فقر و ... ولى از آنجا که داراى صبر و رضا و توکل و سلامت نفسند در فرداى قیامت نیز دارای آرامش و برخوردار از سلامتند.
8ـ خیلىها در خواب قدرتمند و در بیدارى ضعیفند و خیلىها در خواب ضعیف و در بیدارى قوىاند. راستى «قدرت و ضعف» در آخرت به چیست؟
9ـ آنان که در خوابند [پرخوابها] از زندگى بهرهاى کمتر دارند و سحرخیزان و کم خوابها از عمر خود بیشتر بهرهمند مىگردند.
10ـ آنان که در خوابند گویا در حال رکودند و آنان که بیدارند در حال سیر و سلوکند. مومنین بیدارند و در حال بهرهگیرى از عمر و فرصتهای طلایی و غیر مومنین در خوابند و در حال خسران و زیان.
11ـ گاه از انسان خواب امورى سر مىزند که موجب شرمندگى او در بیدارى مىشود. پس باید مراقب بود که در طول زندگى دنیا کارى نکنیم که هنگام بیدارى [یعنی پس از مرگ] شرمنده و حسرتزده باشیم. 12ـ انسانى که از خواب بیدار مىشود گاه حسرت آن چه را که در خواب داشته است مىخورد و دلش مىخواهد به خواب برگردد؛ فرداى قیامت نیز کثیرى از انسانها حسرت دنیا را مىخورند و دلشان مىخواهد به دنیا برگردند و آن گونه که شایسته است زندگى کنند و به اصطلاح پس از، از دست دادن دنیا قدر آن را دانسته و دلشان مىخواهد به آن برگردند.
13ـ آنان که در خوابند، هنگام بیدارى و پس از شناخت کسانى که حقى را از آنان ضایع ساختهاند از آنان شاکى خواهند گشت، در روز قیامت نیز انسانها از خواب بیدار گشته و حق خود را از ظالمان و ستمگران طلب خواهند نمود به تعبیرى دیگر انسان خواب نمىداند چه کسانى حق او را خورده و به او بدهکارند ولی هنگام بیدارى و شناخت این افراد، حق خود را از آنها طلب مىکند. پس ممکن است در روز قیامت و هنگام محاکمه صف طویلى از طلبکارانى را که شاید در دنیا حتى برخى از آنها را نمىشناختیم، در برابر ما صف کشیده و حق خود را از ما طلب نمایند.
14ـ آنان که در خوابند تنها به لذایذى اندک و خیالى، دل خوش نمودهاند و آنان که بیدارند از لذایذ گوناگون، فراوان و واقعى بهره مىگیرند.
15ـ خیلىها هنگام بیدار شدن شاد مىشوند و خیلىها ناراحت.
16ـ خواب افراد متفاوت است خواب سبک، متوسط، سنگین، برخى زود از خواب بیدار مىشوند و بعضى دیگر دیر؛ در دنیا نیز انسانها این گونهاند برخى با اندک موعظهاى بیدار مىشوند و برخى حتى با مواعظ فراوان تغییرى نمىکنند به تعبیرى دیگر برخى تنها با مرگ بیدار مىشوند بیدارىاى که شاید فایدهاى نداشته باشد.
17ـ بهرهى افراد از خواب متفاوت است برخى فقط مىخوابند و برخى حتى خوابشان نیز عبادت است.
18ـ اساساً خواب براى بهره بردن از بیدارى است یعنى کسى که مىخوابد مىخواهد آرام بگیرد؛ رفع خستگى نماید تا در بیدارى داراى قدرت کافى براى بهرهگیرى از زندگی باشد ولى خواب برخى از آدمها تنها براى خوابیدن و لذت بردن از خود خواب است.
19ـ طالبان بیدارى از خواب مىگذرند آنان که از خواب گذشته و دل کندهاند به خیلى جاها رسیدهاند.
20ـ به تعبیرى دیگر همهى مردم غیر از معصومین(ع) در خوابند و بیدارى حقیقى حتى براى مومنین تنها در روز قیامت حاصل مىشود زیرا: «شنیدن کى بود مانند دیدن» و در آنجاست که وعدهها و وعیدهاى الهى رخ مىنماید و جلوهگر مىشود.
(هرگونه اقتباس و استفاده از این مطالب آزاد و موجب خوشحالیست)
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
درسهایی از «ساعت»
بدون آن، گویا خود را گم کرده و گذر سریع عمر را در نمی یابیم، موجودی که به کمک انسان آمده و او را در عرصه های مختلف زندگی یاری رسان است. موجودی که فلسفه ی وجودش تنبیه انسان و تذکر به اوست. تذکر به اینکه: ارزشمندترین دارایی خود را دریاب و مبادا غافل از آن شوی که این «خاک طلای عمر» از کیسه ی سوراخ غفلت فرو ریخته و تو قدر آن را درنیابی.
آری سخن از موجودی به نام ساعت است که وجودش برکتی بزرگ و ارزشمند است. براستی اگر ساعت نبود چه می شد؟
بسیاری از برنامه ریزی ها و زمان بندی ها نبودند، بسیاری از دقت ها و مراقبت ها نبود، نظم نبود، قول و قرارهای معین و منظم نبود.
اگر ساعت نبود؛ اتلاف عمر و به هدر رفتن اوقات ارزشمند زندگی بسیار بیش از آنی که هست؛ بود.
ساعت، خدمتگزاری بی ادعا و کم توقع است که گاه تنها سالی یک «باطری کوچک» از تو طلب کرده و گاه تنها به «کوکی روزانه» و یا «تکان های دائم» بسنده نموده و دیگر خواهان هیچ خدمتی از سوی صاحبش نیست.
موجودی وظیفه شناس و خدوم که گاه در اوج سکوت و بی صدایی به وظیفه ی خویش عمل نموده و یاری رسان انسان هاست.
ساعت با آن عقربه های کوچک و بزرگ و چاق و لاغرش که دائم به دور مدار بسته ای در حرکتند معلم بزرگی برای انسان است.
زندگی خیلی ها مانند «مدار بسته»ای است که سرانجامی ندارد؛ «خوردن برای زنده ماندن و زنده ماندن برای خوردن!!» یک زندگی کاملا حیوانی.
برخی ها مثل عقربه ثانیه شمارند که تند می دوند ولی تنها به دور خویش، برخی نیز مانند عقربه دقیقه شمار و یا ساعت شمارند که آرام و گویا بی حرکت اند ولی در عین آرامش و سکون ظاهری در تکاپو و جنبش اند، تکاپویی که منشاء آثار خیری در زندگی دیگر انسان هاست وجودشان برکت است و نبودشان ثلمه ای بزرگ، ولیّ خدا و صالحین کَتوم که کمتر کسی آنها را می شناسد از این دسته اند.
صفحه ساعت به هر شکل که باشد؛ دایره، مستطیل، یا مثلث، عقربه ها دایره وار در حرکتند؛ مؤمن نیز اینگونه است عرصه های زندگی هر شکل که باشند او از مسیر اصلی خارج نگشته و در مدار بندگی حق تعالی در حرکت است؛ خداوند، محور زندگی و مقصد اوست و او هرگز از خدا دور نمی شود.
در یک ساعت، وجود علائمِ بین اعدادِ اصلی ضروری نیست؛ بود و نبود آنها تاثیری در نقش ساعت ندارد؛ ولی وجود اعداد اصلی و یا عقربه ای آن، بسیار ضروری و لازمست؛ بسیاری از انسانها نیز وجودشان مثل آن علائم کوچک و غیر ضروری است؛ گویا بود و نبودشان در دنیا تاثیری ندارد؛ آنها بمثابه سیاهی لشگرند؛ نقشی در زندگی دیگران ایفا نمی کنند؛ هنرپیشه های نقش چهارم و پنجم اند ولی برخی از آدمها هنرپیشه های نقش اول فیلم اند؛ دقیقا مثل عقربه های ساعت شمار و دقیقه شمار و یا اعداد اصلی؛ وجودشان ضروری و تاثیرگذار است.
چنان که در یک ساعت سکون اعداد و نشانه ها و حرکت عقربه ها ضروری است، زندگی انسان نیز همین گونه است؛ انسان در حال حرکت است ولی سنت های الهی ثابتند. حوادث تاریخ بر اساس سنت ها، قوانین و جریاناتی ثابت در حال شکل گیری است، برای مثال نبرد حق و باطل و یا کاربرد مثلث زر، زور و تزویر در همیشه ی تاریخ امری ثابت و لایتغیر است؛ اموری که اگر درست شناخته شوند می توانند منشاء بسیاری از خدمات و آثار خیر در زندگی انسان گشته و او را از بسیاری خطاها و ضررها دور سازند.
پس در یک نگاه، زندگی انسان ها مانند صفحه ی یک ساعت است که در آن برخی از امور در حال حرکت و در جریانند؛ آهسته، متوسط و تند و برخی در حال ثبات و سکون اند.
چنانکه ساعت راهنمای انسان برای شناخت زمان است؛ تاریخ نیز این گونه است و از این رو بر هر عاقل لازم است که امور ثابت و متغییر تاریخ را شناخته و از آنها بهره برداری نماید.
برای نمونه گذر شب و روز مانند حرکت عقربه های ساعت در ظاهر تکراری است ولی این تکرار لازمه ی زندگی است؛ همان گونه که هر روز و هر شب عرصه ی جدیدی برای تجلی انسان و شکوفایی اوست هر دقیقه و ساعت نیز این گونه است پس هر تکراری عبث و بیهوده نیست.
همان گونه که عقربه های ساعت حول محوری واحد در گردشند و موتور و محرک آنها مرکز ساعت است. عالم هستی نیز حول محور حق تعالی در گردش و در جریان است و موتور محرک آنها خداوند سبحان است و این درس بزرگ از توحید افعالی است.
ساعت معلمی بزرگ است که نظم و هماهنگی بین اجزایش برای رسیدن به هدفی واحد درسی بزرگ برای انسان است
و همان گونه که همه ی حرکات و سکنات ساعت برای خدمتگذاری به انسان است همه ی عالم هستی و نظم موجود در آن نیز به برکت وجود انسان کامل و برای تجلی اوو در خدمت اوست.
ابرو باد و مه خورشید و فلک در کارند تا کمالی به کف آری و به غفلت نروی
برخی ساعت ها دیواری اند و برخی مچی، ولی برای دیدن هر دو باید سر یا دست را بالا برد. شاید این امر حاکی از آن است که زمان، شریف است و جایگاهش رفیع.
برخی از افراد از ساعت دیواری به جای ساعت مچی استفاده می کنند آنها گمان دارند که هر چه ساعتشان بزرگتر باشد قدر و منزلتشان نیز بیشتر است. البته اگر پا روی حق! نگذاریم این ساعت ها فایده ای دیگر نیز دارند زیرا می توان از آنها برای وزنه برداری و تقویت عضلات بازوان استفاده کرد!
برخی گمان دارند که اگر خلاف دیگران عمل کنند شایسته تر و گرامی ترند برای همین ساعتشان را به دست راست می بندند و در نظر این ها و عدّه ای دیگر، ساعت یک وسیله ی تجملی است از این رو غرض آنها در استفاده از ساعت صرفاً نمایش جمالات و کمالات خویش است و نه بهره گیری از زمان؛ ساعت های بند طلایی و یا دارای اعداد الماس و زمرد نشان در دست این گونه افراد است.
ساعت ها نیز می خوابند؛ اگر به آنها توجه نشود به خواب رفته و از زمان عقب می افتند؛ آدم ها نیز همین گونه اند گاه آنقدر در خواب غفلت فرو رفته که گذر عمر و به آخر خط رسیدن را متوجه نمی شوند.
بعضی ساعت ها کوکی اند و تند تند باید کوک شوند و برخی از ساعت ها تنها با یک باطری مدتهای طولانی در حال کارند.
انسان ها نیز همین گونه اند؛ برخی از آنها باید دائماً کوک شوند، دائماً به آنها تذکر داده شود، دائماً به آنها نهیب زده شده و یا تشویق شوند و گرنه از حرکت می ایستند و گرفتار رکود و خمودی می شوند؛ به خواب می روند و در خواب، عمر گران مایه ی خویش را صرف می کنند!.
بله چه خواب باشیم و چه بیدار عمر مانند گذر عقربه های ساعت می گذرد، او کاری ندارد که تو خواب باشی یا بیدار.
برخی از آدم ها مانند ساعت، باطری دارند که کافی است دقیقاً تنظیم شوند، این ساعت ها مدت ها دقیق و بی اشکال کاری می کنند، این آدم ها به خاطر معرفت عمیق و ریشه ای راه را یافته و دائم در تلاش برای رسیدن به هدفند؛ اینها مؤمنان واقعی و مستقیمند؛ راه یافتگانی که هرگز گرفتار خمودی و غفلت نمی شوند.
برخی از ساعتها عقربه ای اند؛ برای انجام وظیفه و نشان دادن زمان، نیاز به عقربه دارند؛
بعضی از آدم ها نیز این گونه اند آنها برای ادامه ی خدمات نیازمند به بازو و دست و پایند؛ ولی برخی دیگر از آدم ها مثل ساعت های بی عقربه و کامپیوتری اند آنها بدون داشتن دست و پا نیز خدوم، مؤثر و پرتلاش اند. مغز و اندیشه ی آنها گاه بسیار بیشتر از انسان های دارای دست و پا کار می کند؛ خدمت آنها گاه فراوان تر از انسان های سالم است بسیاری از جانبازان و معلولین با همت و پرامید این گونه اند.
ساعت شنی نوع دیگری از ساعت هاست که با حرکت گرافیکی و تصویری خویش به زیبایی سمبلی برای نشان دادن کوتاه شدن عمر انسان و تمام شدن آن است. او با نیست شدن خود نیستی انسان را به او گوشزد نموده و او را بیدار می سازد؛
اصلاً یکی از کارهای ساعت بیدار سازی انسان است. گاه با زنگ زدن او را بیدار می کند و گاه با همین نیست شدن و کم شدن ذرات وجود خویش او را بیدار می سازد.
ساعت خدمتگزاری شایسته که گاه صاحب خویش را متوجه مهمترین «قرار ملاقات ها»ی خویش می نماید، قرار ملاقات با خالق یکتا، آن رؤوف بی همتا، آن هنگام که با نوازش زنگ خویش صاحبش را برای برپایی نماز شب بیدار ساخته و توفیق مناجات و همدمی با حق تعالی را در اختیار انسان می گذارد.
این ساعت شریک بسیاری از ثواب های اولیاء خداست، البته ساعت دیگری نیز داریم که ناخواسته شریک جرم صاحبش می باشد؛ دزدان محاسبه گر و دقیق از این ساعت ها بهره می برند.
برخی ساعت ها اهل هشدارند. برخی از آدم ها نیز این گونه اند آنها نیز مانند این ساعت ها مانع در خواب ماندن دیگر انسانهایند آنها بیدارگران مصلح اند؛ علمای بزرگ تشیع از این دسته اند.
برخی از ساعت های زنگی و قدیمی برای بیدار سازی من و تو از خود بسیار مایه می گذارند؛ آنها گویا برسر خود می کوبند تا من و تو بیدار شویم! علما و خیراندیشان نیز گاه برای بیدار سازی امت از همه چیز خود می گذرند.
برخی از ساعت ها گویای آنند که حتی هزارم ثانیهها نیز مهمند و عاقل دور اندیش و دل آگاه مراقب همه ی لحظات خویش است و از هیچ ثانیه ای از عمر نیز به راحتی نمی گذرد.
تیک تیک ساعت فریاد اوست که: «ای انسان! عمر درگذر است بیدار باش و بشتاب» و من باید به خود بگویم:
«وقت کم است باید عجله کنم».
والسلام
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
شجاعتِ برگشت
برخی اوقات، ترس از رفتن و ترس از آینده موهوم، نامعلوم و تاریک موجب وحشت و اضطراب و مانع حرکت می شود.
گاه نیز برگشت از راهی همین حالت را برای انسان پدید می آورد.
به بیان دیگر: گاه رفتن شجاعت می خواهد و گاه برگشتن، گاه رفتن سخت است و گاه برگشتن. مثلاً بالا رفتن از کوه سخت است و پایین آمدن آسان است.(البته اگر توام با دقت باشد)
اما منظور از بیان این مقدمه چیست؟ زندگی انسان مشحون از این راه ها و کوره راه هاست، سربالایی ها و سرازیری ها، بن بست ها و آزاد راه ها، راه هایی که درست برگزیده شده و انسان را به مقصد می رسانند و راه هایی که به غلط انتخاب شده و انسان را از مقصد دور می کنند.
گاه بعضی از انسان ها در راهی قدم می نهند که سرانجام هولناکی در انتظار آنهاست؛ [درست مانند کسی که در راهی قدم نهاده که منجر به سقوط از پرتگاه می شود] و نکته جالب اینجاست که گاه انسان با وجود علم به سرانجام شوم راهی که در آن قدم نهاده شجاعت برگشت از آن را ندارد!
انسان، گاه تمام پل های پشت سر را خراب می کند و راهی برای برگشت ندارد ولی گاه آن قدر در ذهن خود برای برگشت موانعی تراشیده و یا موانع موجود را بزرگ می کند که جرات بازگشت را در خود کشته و از بین می برد!
مثلاً گاه به بهانه حفظ آبرو نمی تواند اعتراف به خطا و اشتباه خود کند و از همین رو آنقدر به خطای خود ادامه می دهد تا ... .
در واقع حاضر است «از ترس مرگ خودکشی کند!» ولی خود را از مرگ نرهاند!!
بی تردید هر یک از ما در طول زندگی گرفتار این معضل گشته ایم، گاهی «جرات بازگشت» را در خود یافته ایم و جلوی خسارت بیشتر را گرفته ایم و گاهی گرفتار اشتباه فوق شده ایم و خسارت های مادی و معنوی فراوانی خورده ایم!
نمونه اش در بسیاری از بحث ها و گفتگوهای طرفینی است که گر چه متوجه خطای فکری، اعتقادی، سیاسی و ... خود شده ایم ؛اما شجاعت پذیرش اشتباه خود را نداشته و به خطای خود [با ادامه ی بحث] استمرار بخشیده ایم!
«حق مداری» صفتی والا و ارزشمند است که یک انسان عاقل از آن پروایی نداشته و آن را منش خود قرار می دهد.
فقدان این صفت ارزشمند سرمنشاء بسیاری از انحرافات است و «اعتراف به خطا» یکی از سخت ترین کارها در نزد انسان های غیر خود ساخته است.
تقویت این صفت [یعنی حق مداری] در خود تنها راه دست یافتن به این شجاعت است و نیز درمان بسیاری از خطاهای انسان است.
حال این خطا هرچه می خواهد باشد: خطای سیاسی، که بسیاری از سیاستمداران امروزی گرفتار آن گشته اند؛ یا خطای اخلاقی، که بسیاری از انسان ها گرفتار آنند.
در اینجا به برخی از روایات در خصوص حق مداری اشاره می شود:
علی علیه السلام:
فَلَا یُؤْنِسْکَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا یُوحِشْکَ إِلَّا الْبَاطِل
هرگز به جز با حق با چیزی انس مگیر و به غیر از باطل از هیچ چیز مترس
(الکافی ج8 ص206 )
عمار یاسر خطاب به ابوذر غفاری هنگام تبعید ابوذر:
وَ اللَّهِ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یَقُولُوا الْحَقَّ إِلَّا الرُّکُونُ إِلَى الدُّنْیَا وَ الْحُبُّ لَهَا
سوگند به خدا منع نمی کند مردم را از حقگویی مگر اتکا و اعتماد به دنیا و محبت آن.
(الکافی ج8 ص206 )
أَبُو الْحَسَنِ الْمَاضِی علیه السلام:
قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ کَانَ فِیهِ هَلَاکُکَ فَإِنَّ فِیهِ نَجَاتَکَ وَ دَعِ الْبَاطِلَ وَ إِنْ کَانَ فِیهِ نَجَاتُکَ فَإِنَّ فِیهِ هَلَاکَکَ
حق را بگو اگرچه [گمان بری که] هلاک تو در آن باشد؛ زیرا محققا نجات تو در آن است؛
و باطل را رها نما اگرچه [گمان بری که] نجات تو در آن باشد؛ زیرا محققا هلاک تو در آنست.
(بحارالأنوار ج2 ص 79 )
و چه زیباست که انسان تلاش کند تا شجاعت بازگشت را در خود تقویت کرده و خود را بیهوده، هلاک نسازد.
والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
درسهایی از «کلید»
آیا تا کنون در مورد «کلید» اندیشیده اید؟ همان قطعه ی کوچکی که همه با آن آشناییم و در جیب بسیاری از ما حداقل یک یا چند دانه از آن موجود است. همان تکه فلزی که در بسیاری از اوقات موجب آرامش خیال ماست آن زمان که به وسیله آن درب منزل، ماشین و یا هرصندوق دیگری را که اموال ارزشمند خود را در آن نهاده ایم قفل می کنیم اموالی که خواهان دوری دست و چشم نامحرمان از آنها هستیم. همان قطعه ای که گاه نیز موجب سلب آرامش و آسایش ماست آن هنگام که آن را گم کرده ایم و احتمال دست یابی نامحرمان به آن وجود دارد.
آری «کلید» موجودی کوچک با کاربردی فراوان است. موجودی که تا آن را داریم غالبا قدر و ارزشش را نمی دانیم و تنها لحظه ای که آن را از دست می دهیم متوجه ارزش آن می شویم. و متاسفانه این عادت ماست که تا چیزی را داریم قدر آن را نمی دانیم و زمانی که آنرا از دست می دهیم متوجه ارزش و فایده اش شده و بر فقدان آن تاسف می خوریم. چیزهایی مانند جوانی، سلامت، وقت، عمر و خیلی چیزهای دیگر. بگذریم سخن از کلید بود؛ راستی کلید برای «باز کردن» است یا برای «بستن»؟. به طور قطع هر دو.
ولی چرا برخی از آدمها فقط برای «بستن» از آن بهره می گیرند؟! آنها تنها بلدند که درها را ببندند؛ قفلها را نصب نمایند؛ گره بیندازند و گره ای را نگشایند! کار بعضی از آدمها فقط ایجاد کینه و عقده در دل هاست بستن راه ها بر روی مردم، سنگ اندازی و ایجاد مشکل. و کار برخی دیگر از اینها فقط ایجاد اختلاف است اینها براستی مصداق آیه شریفه «...النفاثات فی العقد» یعنی آنان که در گره ها و عقد ها –ی اتحاد و همدلی- می دمند تا آنها را باز کنند؛ هستند.
بر عکسِ آنها برخی دیگر از آدمها کلید مشکل گشای دیگرانند همه ی وجود، عمر و سرمایه ی خود را برای رفع مشکلی از زندگی مردم باز کردن قفلی، زدودن غم و اندوهی از دل، شاد کردن همنوعان صرف می کنند. اگر هم قفلی بزنند نه برای «بستن» -به معنای سنگ اندازی و مشکل تراشی- است بلکه برای ایجاد محبت و علقه در دل هاست. آن ها دل ها را به هم گره می زنند و محبت ها را تقویت می کنند قفل های مزاحم را باز و قفل های ضروری و لازم را می بندند. در مَثَل آنها مانند «شاه کلید»ند زیرا مرجع و ملجاء همه ی نیازمندان و دردمندان اند.
این افرادِ مشکل گشا، بارقه های رحمت الهی در زندگی دیگر انسانها هستند اینان همان شاگردان ممتاز مکتب نورانی اهل بیت علیهم السلام هستند که وجودشان مایه ی امید و حیات انسان های گرفتار است.
راستی اگر کلید گم شود چه می شود؟ بی تردید گاه قابل جبران است بدون خسارت زیاد؛ گاه قابل جبران است با خسارت فراوان و گاه فقدان کلید هرگز قابل جبران نیست از این رو باید کاملا مراقب کلیدهای خود باشیم و ارزش هر یک از آنها را آن گونه که شایسته ی آنست بدانیم.
بعضی از آدمها کلید دارند ولی نمیدانند کی؟ کجا؟ و چگونه؟ باید از آن بهره جست. گاه به جای آنکه باز کنند می بندند و گاه به جای آنکه ببندند باز می کنند گاه قفلی بزرگ به چشم و گوش و دل خود می زنند که دیگر هیچ چیز را درک نمی کنند؛ هیچ چیز نمی بینند؛ هیچ چیز نمی شنوند و به فرموده قرآن «صُمٌ بُکمٌ عُمیٌ فَهُم لا یَرجِعُون» «کرند گنگند کورند و ایشان باز نمی گردند». هیچ نوری به دل های تاریک آنها نمی تابد، هیچ نوری از درون و چهره آنان به بیرون تلاء لوء نمی کند و به فرموده قرآن: «لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» «ایشان دارای قلب هایی هستند که با آن درک نمی کنند و دارای چشم هایی هستند که با آنها نمی بینند و دارای گوش هایی هستند که با آنها نمی شنوند آنان مانند چهارپایان هستند بلکه گمراه تر از آنها؛ آنها اهل غفلتند»(سوره مبارکه بقره آیه 179)
دلهای آنان سخت و سنگ شده است بلکه سخت تر از سنگ.
برخی دیگر از آدمها اصلا کلید ندارند وتنها تعداد زیادی قفلهای بسته در اختیار آنهاست قفلهایی که یا اصلا ارزش بستن جایی را ندارند –چرا که خود بسته اند- و یا بسته به جایی شده و دیگر باز نمی شوند.
برخی دیگر کلیدی دارند که نحوه ی دندانه های آن باب میل و سلیقه آنها نیست و از این رو با سوهان به جان آن افتاده و دندانه های آن را به سلیقه خود تغییر می دهند!! غافل از آنکه چینش دندانه های کلید سلیقه ای نیست و باید دانست که قفل ساز و کلید ساز بر اساس اصولی خاص دندانه ها را ساخته است و چنان که این کلید دیگر ارزشی نداشته و قفل خود را باز نمی کند انسان هایی که در زندگی خود و در نحوه عبودیت و بندگی «حق تعالی» به سلیقه خود رفتار نموده و به حرف «قفل گشا»ی بزرگ خلقت، خالق همه قفل ها و کلیدهای مورد نیاز انسان ها توجهی نمی کنند نیز، هرگز توان باز کردن قفل های زندگی خویش را نداشته و در بن بستی بزرگ قرار گرفته اند؛ بن بستی که هرگز از آن رها نخواهند شد. آری زندگی بدون خدا و بدون بهره گیری از آموزه های حیاتبخش معصومین علیهم السلام، تنها گردشی به دور خود و یا عقب گردی مدرن! است. زنده بودن برای لذت بردن و لذت بردن برای زنده بودن! تنها مقصدی است که آنها به آن دست یافته اند. انتخاب یک «لحظه» به جای «ابدیت»!!.
و چنان که هر قفلی کلید خود را می طلبد قفل های زندگی انسان نیز تنها با کلیدهای معرفی شده از سوی ائمه معصومین علیهم السلام باز خواهند شد.
نکته دیگر اینکه «ارزش هر کلید» وابسته به ارزش آن چیزی است که بر آن قفل زده شده است از این رو چنان که ارزش کلید قفل یک دوچرخه با ارزش کلید یک منزل و ارزش کلید یک منزل با ارزش کلید یک گنج و صندوقچه ای پر از جواهرات و سنگ های قیمتی برابری نمی کند ارزش کلید بهشت نیز با هیچ یک از کلیدهای مادی و دنیوی برابری نکرده و صاحب آن واجد برترین ها و بهترین کلیدهاست و جا دارد که انسان برای تصاحب آن کلید از همه هستی مادی و مال و منال خود بگذرد چنان که شهدا این چنین کردند.
و چنان که برخی کلیدها -مثل شاه کلید- کار صد کلید را می کند؛ «محبت اهل بیت علیهم السلام» نیز کار صدها کلید را کرده و مشکل گشای بسیاری از مشکل هاست.
و چنان که گاه صدها کلید کار یک کلید را نمی کند-اگر مربوط به قفل خود نباشد- صدها حسنه و کار نیک نیز کار «نماز» را نمی کند -اگر نماز در پرونده انسان نباشد- چرا که بر اساس روایات نماز، شرط قبولی دیگر اعمال است و انسان بی نماز در واقع فاقد کلید مربوطه است.
برخی از کلیدها کلید همه ی بدی هاست مانند شراب و دروغ.
امام باقر علیه السلام می فرماید:
ٍإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ وَ الْکَذِبُ شَرٌّ مِنَ الشَّرَابِ (الکافی ج2 ص 338)
«همانا خداوند متعال برای بدیها قفلهایی نهاده و کلید آنها را شراب قرار داده است و دروغ بدتر از شراب است.»
زیرا انسانی که شراب خورد و یا دروغ گفت دیگر هر کار بدی را به راحتی انجام می دهد.
و مانند «غضب» که امام صادق علیه السلام فرمود:
الْغَضَبُ مِفْتَاحُ کُلِّ شَرٍّ (الکافی ج2 ص 303 )
«غضب کلید تمامی بدیهاست»
برخی از کلیدها یک کلید نیست بلکه کلیدهاست مانند «دعا».
علی علیه السلام می فرماید:
الدُّعَاءُ مَفَاتِیحُ النَّجَاحِ (الکافی ج2 ص468)
«دعا کلیدهای موفقیت است»
بعضی از کلیدها کلید بهشتند؛ یکی از کلیدهای بهشت کلمه ی «لا اله الا الله» است. نبی مکرم اسلام می فرماید:
مِفْتَاحُ الْجَنَّةِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ (مستدرکالوسائل ج5 ص364 )
«کلید بهشت لا اله الا الله است»
یک دیگر از کلیدهای بهشت «جهاد» است.
نبی اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
السُّیُوفُ مَفَاتِیحُ الْجَنَّةِ(مستدرکالوسائل ج 11 ص 13 )
«شمشیرها کلیدهای بهشتند»
و کلید دیگر آن« صبر» است. علی علیه السلام می فرماید:
«صبر کلید بهشت است»
امامان معصوم علیهم السلام کلیدهای رحمت الهی اند. علی علیه السلام می فرماید: «ای مردم ما –اهل بیت – کلیدهای رحمتیم»
و چنانکه بعضی از کلیدها ظاهرخوشایندی ندارند مثلا زنگ زده اند و یا قدیمی اند و ... برخی از کلیدهای پاداش ومنزلت نیز اینگونه اند.
امام حسن مجتبی علیه السلام می فرماید: «مصیبتها –وسختی ها- کلیدهای پادش اند»
و مانند «گریه» که نبی اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: « الْبُکَاءُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ مِفْتَاحُ الرَّحْمَةِ وَ عَلَامَةُ الْقَبُولِ وَ بَابُ الْإِجَابَةِ» (مستدرکالوسائل ج5 ص207 )
«گریه از خوف خداوند متعال کلید رحمت و نشانه قبول و باب اجابت –دعا- است»
بعضی از کلیدها از جنس گوشت و ماهیچه اند مانند «زبان».
امام باقر علیه السلام می فرماید:«ابوذر غفاری همیشه می گفت: ای جوینده علم بدان که این زبان کلید خیر و کلید شر است پس، بر زبانت قفلی قرار بده همانگونه که بر طلاها و پولهایت قفل می نهی»
البته کلیدهای «گنج های معنوی» و یا «سیاه چال های هولناک» بسیارند و ما تنها برای نمونه به برخی از آنها اشاره نمودیم . در هر حال کلید ها را جدی گرفته و به کاربردها و انواع آن بیشتر توجه نماییم. والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
درسهایی از (ظرف)
بدون آن نمی توان زیست! موجودی که در عین اهمیت فراوان وجودش نادیده انگاشته شده و آن گونه که شایسته ی آن است حق آن ادا نشده است؛ موجودی دارای انواع مختلف که هر یک ویژگی خاص و گاه منحصر به فردی دارد.
آری سخن از موجودی به نام «ظرف» است، همان ظرفی که درونش غذا می خوریم، همان ظرفی که درونش زندگی می کنیم!! و یا ظروف دیگر.
ظرفها مختلفند: بعضی نشکنند و برخی شکستنی، آنکه نشکن است مثل «دل»؛ اگر گرفتار «قساوت و تیرگی» شده باشد و آنکه شکستنی است نیز مثل «دل»، که گاه بر اثر ناملایمات و نامهربانی ها می شکند، گر چه ظرف معمولی اگر بشکند دیگر ارزشی ندارد و اساساً «هر چیز که بشکند ز بها بیفتد جز دل، که شکسته اش پربهاست»، زیرا «دل شکسته» جایگاه حلول آن «مهربان بی همتا»ست؛ آنجا که فرمود: «اَنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلُوبُهم»: «من در نزد دلهای شکسته ام». پس تو ای عزیز! که دلت شکسته؛ در این هنگام، بدان که وقت اجابت دعا و توجه خداست.
برخی از ظرفها دارای «در و درپوش»اند و برخی دیگر فاقد آن، و وجود درب گاه خیلی ضروری است مانند منزل و گاوصندوق و گاه غیر ضرور. درب منزل اگر باز بماند ممکن است اجنبی وارد آن شود و لذا باید مراقب بود که به موقع باز و به موقع بسته باشد، «جسم»، نیز به مثابه «ظرفی برای روح» است و «چشم» نوعی درب برای ورود تصاویربه منزل وجود انسان؛ که اگر به موقع بسته نباشد و تصاویر اجنبی وارد گردند گاه خسارت های سنگینی متوجه صاحب خانه یعنی «روح» خواهد شد.
«دهان» نیز دربی عجیب است زیرا «صادرات» آن ارتباط بسیار مستقیمی با «واردات» آن دارد، اگر سخنی ناروا و غلط از آن صادر شود آثاری مخرب و زیان بار متوجه صاحب خانه می گردد درست مثل زمانی که کودکی نادان از درون منزل به طرف عابری سنگی پرتاب کند و آن عابر به تلافی سنگ بزرگی حواله ی شیشه های آن منزل نماید.
پس این درب نیز باید به موقع باز و به موقع بسته باشد. «گوش» نیز راه ورود دیگری به این منزل است که البته مانند چشم و دهان «درب ظاهری» ندارد! ولی واردات این دروازه نیز اگر بدون «کنترل» صاحب خانه باشد خسارات سنگینی را متوجه او خواهد ساخت.
پس می توان گفت: «درب آن "اراده" و "کنترل" صاحبخانه است».
این خانه - یعنی ظرف جسم- دارای اتاق های مختلفی است، یکی از این اطاقها و ظرف ها، ظرف دل است که گفتیم: «شکسته اش پر بهاست»، این ظرف نیز مانند یک لیوان -که اگر کثیف باشد لایق ریختن آب زلال در آن نیست- باید پاک و مطهر باشد تا نور الهی در آن تابیده و آن را روشن سازد، این ظرف اگر تمیز و پاکیزه باشد خیلی با ارزش است، چرا که: «قَلبُ المُومِنِ عَرشُ الرَّحمنِ» «دل مومن عرش -و مرکز حکم فرمایی- حق تعالی است» پس این ظرف نمی تواند هم آلوده به رذایل باشد و هم منتظر حلول حق تعالی در خویش؛ نمی تواند هم جای «محبت الهی» باشد و هم جای «محبت غیر خدا»، زیرا:
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا زجانان یا ز جان باید که دل بر داشتن.
و چنانکه برخی از ظرفها «وارونه و معکوس»ند، ظرف دل نیز گاه سرنگون گشته و معکوس می گردد و آن هنگامی است که کفر جای ایمان را بگیرد. زیرا بر اساس روایات: قلب کافر «قلبی واژگون است که هیچ خیری را در خود نگه نمی دارد».«...قَلْبٌ مَنْکُوسٌ لَا یَعِی شَیْئاً مِنَ الْخَیْرِ...»
و چنانکه برخی ظرفها «آشغال دانی» هستند و اگر درپوش آن را برداری بوی گند و مشمئز کننده اش همه را خفه می کند، «دل کافر و گناهکار» نیز این چنین است که در روز «تجسم اعمال» که پرده ها کنار می رود و درپوش ها برداشته می شود بوی گند و آزار دهنده ی آن همه ی اهل دوزخ را آزرده می سازد.
البته بعضی ظرف ها مثل «شیشه ی عطر»ند که اگر درب آن برداشته شود فضا را عطرآگین ساخته و همه لذت می برند. «مؤمن» این گونه است چرا که وجود او برکت است کلام او نور، نفَسَش تسبیح، نگاه او عبادت، حضورش آرامش بخش است و... .
برخی ظرفها «سوراخ سوراخ»اند مثل «آبکش» که اگر بی جا به کار گرفته شود نشانگر «بلاهت» به کار گیرنده است زیرا آبکش خود می گوید: «من محل نگهداری آب و ظرفِ برداشتن آن نیستم». حال اگر کسی «اعمال خیر» و «ثوابهای» خود را در ظرفی آبکش وار نگهداری نمود! و یا خواست با چنین ظرفی به جمع آن ها مبادرت نماید؛ به طور قطع کالایی جز «حسرت» در کیسه ی اعمالش نخواهد داشت؛ انجام عبادت و کارهای ثواب در صورت وجود «گناه» در «کیسه ی اعمال» این گونه است، چنان که شاعر می گوید:
اَر که موش دزد در انبان ماست گندم اعمال چل ساله کجاست؟!
بعضی ظرفها «بزرگ»ند مثل دل مؤمنی که اهل «سعه ی صدر و مبارزه با سختی ها»ست و بعضی ظرفها «کوچک» و «بند انگشتی»اند مثل دل آنهایی که «اهل جزع و بی تابی» اند. البته گاه برخی ازظرفهای کوچک کارهای بزرگ می کنند مثل «انگشت دانه» که خیاط ماهر با آن «لباس های فاخر» می دوزد.
برخی ظرفها «به خودی خود» با ارزشند؛ مثل ظرفهای «عتیقه» و «دکور»، ولی برخی ارزششان وابسته به «ارزش مظروف»شان است که گاه خیلی با ارزش و گاه کاملاً بی ارزش می شوند. ظرفی که در آن آب زلال است برای آدم تشنه ی رو به مرگ، گران قیمت ترین است و مثل انسان عالم که ارزشش با «علم» بیشتر گردیده است. «ظرف شراب» هم کاملاً بی ارزش است و «ظرف شکم» نیز اگر با حرام پر شود ظرفی آلوده و بی مقدار است.
بعضی از ظرفها «کِش» آمده و بزرگ می شوند مثل بادکنک، ظرف علم نیز این گونه است هر چه در آن، علم بریزی پرنشده و حتی مُتّسع می گردد.
هر ظرف، «آفت»ی هم دارد و به گونه ای آسیب می بیند، مثلاً ظرف شیشه ای می شکند، ظرف آهنی زنگ می زند، ظرف پلاستیکی به مرور زمان و در مجاورت آفتاب خشک شده و می ترکد؛ ظرف دل آدمها نیز متفاوت است، برخی با «حب جاه» خسارت می بینند، برخی با «پرخوری» سخت و قَسی می شوند، برخی با «شهوات جنسی» دگرگون و ویران می شوند، برخی با «آفتاب گناه» خشک می شود و برخی با «سیل ویرانگر» ویران و نابود؛ برخی با «تکبر»، برخی با «حرص»، برخی با «خودپسندی و خودخواهی» و برخی با «حب مال و ثروت» فاسد می شوند.
و چنان که گاه ظرفهای مسی را با «رویکاری» صیقل می دهند، دل ها نیز با «ذکر خدا» جلا یافته و با آب «توبه» شستشو داده می شوند.
و چنان که بعضی از ظرفها «لعابی»اند و لعاب، مانع «زنگ زدگی» آن می شود، دل نیز با «یاد خدا» و «توجه دایم» و با «تقوای الهی» لعابین گردیده و از تخریب به وسیله گناه بیمه می شود.
بعضی از ظرفها دارای «ثبات»اند یعنی با «رنگ مظروف» تغییر رنگ نمی دهند، مثل ظرفهای فلزی ولی بعضی با تغییر رنگ مظروف، رنگشان تغییر می کند مثل ظروف شیشه ای. آدمها نیز همین گونه اند: بعضی مثل «بیدند که به هر بادی می لرزند» و استقامتی ندارند و یا مثل «حزب باد»ند که هر طرف باد بوزد به همان سو در حرکتند، اینها آدمهایی «بی رنگ»اند و از خود ثبات و اعتقادی ندارند و به بیان دیگر انسانهایی «ملوّن»ند.
ولی برخی از آدمها مثل «سرو»، بلند قامت و استوارند و به این راحتی در برابر هر بادی خم نگشته و ذلت نمی پذیرند.
برخی ظرفها «یکبار مصرف»ند و ارزش نگهداری ندارند برخی از آدمها نیز اینگونه اند؛ «مرتد» اینگونه است و وجودش خاصیتی ندارد.
هر ظرفی، کاربرد خود را دارد مثلاً آبکش نمی تواند کار قابلمه و قابلمه نمی تواند کار انگشت دانه را بکند.
انسان ها نیز به خاطر تفاوتشان باید فقط وارد «کاری که توان آن را دارند» شوند: چه بسیار افرادی که توان «مدیریت» را ندارند پس نباید مدیر باشند؛ چه بسیار علمایی که تنها عالمند و توان «تدریس» ندارند پس تنها باید به «پژوهش و نگارش» بپردازند و نه تدریس و متاسفانه چه بسیارند افرادی که شایستگی مسئولیت محوله را نداشته و به غلط در آن شغل به کار مشغول گشته اند.
برخی از ظرفها برای آن است که کسی به راحتی به درون آن ها راه نداشته باشد؛ مثل «گاو صندوق» و برخی برای آن است که کسی به راحتی از آنها خارج نشود مثل «زندان».
برخی از ظرفها اگر «پُر» باشند مفید و ارزشمندند مثل «سدّ» و برخی از آنها اگر پُر شوند بی ارزشند و خسارت بار مثل «شکم» که به فرموده ی نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله: « شکم، بدترین ظرفی است که انسان پرکرده است».
و چنان که برخی از ظرفها را هر کس و ناکسی باز می کند و برخی تنها با به کار گیری «رمز» و داشتن «کلید مخصوص» باز می شود؛ دهان آدمهای پر حرف، فضول، نمّام و خائن به راحتی باز شده و اسرار درون آنها را هویدا می سازد ولی دهان انسان «رازدار و امین» به راحتی باز نمی شود زیرا او «وِعاءٌ لِسرِّ الله» یعنی: ظرف راز و سرّ خداست.
و خلاصه هر ظرفی، «حرفی برای گفتن» دارد و این من و توایم که باید خوب بنگریم و خوب بشنویم و ظرف وجود خویش را از آب زلال «معرفت» و«عبرت» پر سازیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
طناب
وقتی به فکر این موضوع افتادم اولین چیزی که به ذهنم خطور کرد ضرب المثل معروفی است که می گوید: «اگرطناب مفت گیر آوردی خود را دار بزن». البته منظور سازنده ی ضرب المثل افرادی طماع و حریص است که تنها و تنها به مفت بودن یک چیزی فکر می کنند و اینکه هر چیزی که مفت باشد حتی اگر طناب دار باشد ارزش به دست آوردن و بهره برداری! از آن را دارد و اینکه حرص و طمع آن گونه چشم ایشان را پر نموده است که مفتی و رایگانی یک چیز آنها را از مضرات و خسارات احتمالی آن غافل و نابینا ساخته است به گونه ای که برای جلوگیری از "حیف شدن" آن، حتی حاضرند خود را با آن دار بزنند.
از اینها که بگذریم چون سخن از طناب است می گویم: شاید برداشت دیگر از این ضرب المثل این باشد که: برخی گمان دارند که کارآیی طناب تنها در دار زدن و کشتن و یا خودکشی خلاصه می گردد و حال آنکه طناب نیز مانند هر موجود دیگری، درس هایی برای زندگی و سخنانی برای گفتن دارد.
طناب عامل نجات خیلی از انسان ها بوده و هست. کوهنوردی که در حال سقوط است و یا آن مقنّی زحمت کش که درون چاه می رود و ... .
پس این طناب نیست که قاتل و یا منجی است بلکه بسته به انسان است که از آن چگونه بهره برداری کند. دنیا نیز همین گونه است برای برخی از انسان ها سم مهلک، باتلاق، گرداب، مارکشنده و در یک کلام، قاتل است و برای برخی دیگر سکوی پرتاب، نردبانی برای صعود، عبادت گاهی بزرگ و ابزاری برای دستیابی به کمال است.
باز هم درست مانند طناب که برخی از آن بالا می روند و برخی با آن پایین می روند و این طناب نیست که بالا برنده و یا پایین کشنده است. طناب می گوید: «من تنها، وسیله ای در اختیارم و این تو هستی که باید تشخیص دهی کی و کجا از من بالا روی و کی و کجا با من پایین بیایی؟» جاه و مقام، ثروت، شهرت، علم، قدرت، شهوت و همه و همه ی قوای انسان، علائق او، خصلتها و غرایز خدادادی او این گونه اند یعنی طنابی برای صعود و یا ریسمانی برای سقوط اند.
با طناب می توان مجرمی را در بند کرد و یا بی گناهی را اسیر نمود. می توان دیوانه ای را زنجیر کرد و یا مجنون عاشقی را در بند ساخت، خود را در بند خدا ساخت و سراپا در اطاعت او بود سرسپرده ای مطلق و گوش به فرمان و یا بنده ی خدایی را در بند نمود. در بند اسارت و یا در بند دنیا و هوای نفس و فرقی نیست که این بنده ی خدا چه کسی باشد!؟ خود یا دیگری!.
طناب مقصر نیست اگر پوسیده است، این تو هستی که باید مراقب باشی که با کدام طناب و یا طناب چه کسی وارد چاه می شوی. چرا که اگر بخواهی و ببینی طناب پوسیده نیز خود با تو می گوید: «من قابل اعتماد نیستم» و این انسان است که باید مراقب ابزار و یا اطرافیان خود باشد. دوست بد همان طناب پوسیده است که با آن به چاه می روی و یا به زعم خود! در حال صعود به قله ای هستی؛ زیرا وقتی طناب پوسیده بود دیگر فرقی ندارد که با آن به چاه بروی و یا قصد فتح قله را داشته باشی چرا که نتیجه ی هر دو یکی است و هلاکت، فرجامی قریب الوقوع است.
بند گاهی مانع صعود است و گاهی مانع سقوط است. بالنی که طناب هایش به زمین بسته شده، اسیر زمین است و یارای صعود ندارد ولی قسمت حمل افراد در یک بالن نیز به وسیله ی طناب ها متصل به بالن گشته و از سقوط در امان است.
انسان نیز می تواند در بند دنیا باشد و پایش در گرو زمین و مادیات آن که این انسان یارای عروج و صعود ندارد می تواند در بند خدا باشد و نه تنها از سقوط در امان باشد که با ریسمان الهی عروج نیز نماید.
طناب، گاه تجلی وحدت است چنانکه در یک مسابقه ی طناب کشی عامل تجمیع توان و زور شرکت کنندگان، است. در سیر الی الله نیز آنگاه که همه ی مومنین به عروه الوثقی یعنی ریسمان الهی چنگ می زنند وحدت در میان آنها تجلی یافته و از تفرقه و بازماندن از مسیر در امان خواهند بود.
گاه با طناب ماشینی را بکسل می کنند. انسان مومن نیز در مسیر تکاملی خویش تنها به خود نمی اندیشد او با ریسمان محبت، مودت و برادری دست گیردیگر مسافران این مقصد و واماندگان در مسیر است.
گاه با طناب بارهای روی باربند را محکم می بندند تا زاد و توشه ی خود را در طول مسیر از دست بُرد باد و حوادث مصون بدارند. مومن راه خدا نیز در این سفر با ریسمان هایی به نام ولایت، تقوی و توکل ، حافظ اعمال صالح خویش از دستبرد شیطان و دیگر رهزنان است.
طناب به گونه ای دیگر نیز تجلی گاه وحدت است، چرا که از به هم پیچیدن تعداد زیادی نخ های باریک تر و از انسجام آنها طنابی محکم پدید می آید که این نیز خود درس وحدت برای مومنین است و اینکه اگر با هم باشیم به راحتی شکست نخواهیم خورد.
به گونه ای دیگر نیز طناب مدرسی بزرگ است مدرسی که درس انسجام می دهد آنگاه که از بافتن طناب ها به یکدیگر تور حاصل می شود و کارآیی جدیدی به وجود می آید. کارهایی که طناب به تنهایی نمی تواند انجام دهد؛ مثل شکار یک باره ی هزاران ماهی و یا صید شیری با این تور، اینها نیز می تواند سمبلی برای وحدت کشورهای اسلامی و نه فقط آحاد مسلمانان، باشد وحدتی که اگر حاصل آید نهنگ های ابرقدرت و کوسه های جنایتکار جهانی به راحتی در آن گرفتار آمده و شر آنها از سر مسلمانان جهان کوتاه خواهد شد.
و فراموش نشود: اگر کسی بخواهد از طنابی بالا برود باید محل اتکای این طناب بالا باشد و طنابِ رها، هر قدر ضخیم و محکم باشد از خود توان و نیرویی برای بالا بردن انسان ندارد. انسان خواهان عروج نیز بدون یاری و استعانت از جانب بالا یعنی "حق تعالی" هرگز نمی تواند حتی سانتی متری از طناب بالا رود.
والسلام
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
پل
علی علیه السلام:
الدُّنیا قََنطََرهٌٌ
«دنیا [به مانند یک] پل است»
به راستى چرا على«علیه السلام» دنیا را به پل تشبیه کرده است؟!.
شاید بتوان گفت: براى به دست آوردن آخرت و رسیدن به آن باید از این دنیا «گذشت». آرى، باید گذشت و «گذشتن» هم به معناى «عبور» است و هم به معناى «دل کندن و ندیدن» یعنى اگر آخرت را مىخواهى باید از دنیا دل کنده؛ آن را نبینى.
یکی دیگر از وجوه تشبیه این است که: چنان که روى پل جاى اطراق و اقامت نیست؛ دنیا نیز جاى گذر است و براى اقامت ساخته نشده است. انسان عاقل مىداند که براى ساختن بنایى محکم و استوار باید زیربناى آن محکم و استوار باشد و نیز مىداند که اگر خواهان بقا و جاودانگى است باید به ساختن بنایى پایدار و باقى بیاندیشد و بىتردید روى پل، ساختن ِ چنین بنایى محال است.
روى پل باید تمام توجه به «عبور» باشد و منظور اصلی گذر نمودن از روی آن باشد خصوصاً اگر این پل یک «پل لغزان» باشد؛ نباید توجه و حواس انسان معطوف به منظرههاى پیرامون گشته و از طى طریق غافل شود. حال اگر طنابهایى که این پل را نگه داشته فرسوده و پوسیده بوده و هر لحظه احتمال پاره شدن آنها باشد؛ در این صورت باید تنها به «عبور سریع، بىوقفه و با احتیاط» اندیشید و نباید روى پل درنگ کرد.
و صد البته واضح است که «عمر دنیا»ى هر انسان بسیار کوتاه است و از این رو دنیاى هر یک از انسانها نظیر پل لغزان و فرسوده ایست که اعتماد به آن و درنگ در آن و تلاش براى ساختن بناى جاودان در آن تلاشى بیهوده و جاهلانه خواهد بود.
در هنگام عبور باید کاملاً متوجه خطرات سر راه بود و اگر پلى که محل عبور است پلى فرسوده باشد باید مراقب بود که مبادا پا روى قطعات فرسوده و در حال شکستن قرار گیرد. بنا بر این منظرههاى بین راه نباید موجب حواسپرتى عابر گردیده و او را از سوراخهاى روى پل غافل نماید.
اگر پل مرتفع باشد نگاه به پایین از بالاى آن مىتواند موجب بروز سرگیجه گردیده و باعث سقوط عابر شود. پس عابر نباید جز امور ضرورى به مسایل دیگر توجه نموده و از هدف غافل گردد.
فقیر و غنى هر دو براى عبور نیازمند پل هستند.
بدون پل نمىتوان گذر کرد. پس حضور در دنیا به خاطر «عبور» است و لازمه آن.
باید از پل گذشت حال به هر صورتى که شده؛ دوان دوان، قدم زنان، و یا حتى سینهخیز، آرى حتى سینهخیز هم که شده باید عبور کرد اگرچه عبور این چنینى، سختتر و پر مشقتتر باشد. کنایه از آن که براى عبور «تحمل تمام سختىها» لازم است و بىشک «عبور» بهتر از «وقوف» و در جا زدن است.
براى عبور نباید از هر وسیلهاى استفاده کرد بدین معنى که مثلاً چنان که براى گذر از پل حق نداریم دیگران را به پایین پرتاب کرده و از راه ظلم و ستم راه خود را بگشاییم؛ برای زندگی در دنیا و رسیدن به آرمان هایمان نیز حق نداریم به هر کاری دست بزنیم.
پل براى عبور است و حتى اگر اکثریت مردم نیز اطراق نمایند عابر عاقل توجهى ننموده و به راه خود ادامه خواهد داد.
«هر که بارش بیش، راهش بیشتر» چون انسان پربار سنگینتر است و کندتر، از این رو از حمل امور غیر ضرور و غیر لازم به شدت باید اجتناب کرد و تنها زاد و توشهاى به همراه داشت که براى عبور و پس از عبور مناسب و لازم است، پس به فرموده علی(علیه السلام):
«تَخَفَّفُوا تَلحَقُوا»
سبک بار شوید تا ملحق گردید.
پس، روى پل نباید هر که هر چه داد، گرفت و یا هر چه که مىتوان برداشت حتى سنگهاى قیمتى نظیر طلا و... را برداشت زیرا سنگینتر شدن روى پل لغزان خطرناک خواهد بود.
هر چه زرق و برق دنیا تو را بیشتر مجذوب خود سازد بیشتر از رفتن باز مىمانى.
پل صراط، تصویری از پل دنیاست هر که از دنیا «گذشت[1]» از صراط نیز خواهد گذشت[2].
پلها با هم فرق دارند بعضى لغزان و خطرناکترند و برخى دیگر محکم و استوار. دنیا نیز زیر پاى بعضىها لغزان است [نظیر اهل گناه] و براى برخى دیگر محکم و استوار [نظیر اهل ایمان] زیرا اهل ایمان دنیا را «سکوى پرتاب» خود قرار دادهاند و اهل گناه دنیا را «چراگاه و مرتعى» براى سورچرانى و لذت بردن. اهل ایمان هدفشان گذر از دنیاست و اهل گناه، تمتع از دنیا را هدف قرار دادهاند. التماس دعا
بسمه تعالی
قدرتمند
زور می زدند که سنگی را بلند کنند و هر یک مدعی بود که قویتر است و سنگ بزرگتری را میتواند جابجا نماید... که چشمان آن حضرتصلی الله علیه و آله به آنها افتاد. چشمان مهربانی که تمام حرکات و سکنات امّت را زیر نظر داشت و مراقب بود که هیچ انحرافی در بین آن ها رخ ندهد. از هر حادثه ای برای هدایت امت بهره میگرفت و به هر بهانهای سر صحبت و اندرز را باز مینمود نگاه او به حوادث، اشیاء و موجودات پیرامون، نگاهی ژرف و عمیق بود آن روز نیزی همین اتفاق افتاده بود؛ از این رو نزدیک رفت و علت تجمع را جویا شد!؟. یکی از جوانان گفت: «یا رسول الله! مسابقه است میخواهیم بدانیم کدامیک از ما قویتر است؟»
نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله فرمود: ....
این قضیه را تا همین جا داشته باشید تا اندکی بعد به ادامه آن بپردازیم. اما، راستی قوت و ضعف یعنی چه؟ قوی کیست؟ ضعیف کیست؟ آیا میشود شخصی در عین قدرتمندی، ضعیف و ناتوان باشد؟! آیا میشود گاهی از قوت و قدرت به عنوان یک ضعف و نقصان نام برد؟!!
معیار قدرتمندی چیست؟ و ما چگونهایم؛ قوی یا ضعیف؟ این نوشتار در صدد بیان این مطلب است با ما همراه باشید. ابتدا بذکر انواع قدرت پرداخته و برخی از کاربرهای این لغت را بیان می نماییم: گاه میگوییم: «فلانی قوی است» یعنی زور بازوی زیادی دارد و یا میِگوییم: «فلان کشور کشوری قدرتمند است» یعنی از لشگری قدرتمند و استعداد نظامی بالایی برخوردار است. گاه از قدرت شیر، قوت نگاه عقاب، قدرت بالای شنوایی در خفاش، حافظهی قوی یک انسان، قدرت بیان یک سخنران در ادای کلمات و یا نفوذ بالای سخنان او در مخاطبین و یا حتی قدرت قلم یک نویسنده و تاثیر سحرگونه نوشتار او و دهها مورد دیگر سخن می گوییم. مواردی که هر یک با دیگری تفاوتهایی داشته و با اندکی تامل، تمایز آنها از یکدیگر روشن می شود و شاید وجه مشترک اکثر آن ها مادی بودن در امور مادی و محسوس بوده و قابل شناختند.
اما اگر نیک بنگریم انواع دیگری از قدرت را میتوان نام برد: مواردی نظیر:
قدرت تحمل انسان در برابر سختی ها و مشکلات زندگی، قدرت تفکر صحیح، قدرت تحلیل و ارزیابی منطقی زندگی و حوادث و وقایع آن، قدرت اراده، قدرت عقل، قدرت اعتراف به خطاها و قدرت عذرخواهی از آنها، قدرت ایمان و باورهای قلبی انسان، قدرت برنامه ریزی و نظم، مداومت و استمرار و پایداری در امور، قدرت دل کندن از دنیا و زرق و برق آن، قدرت مبارزه با شیطان و وسوسه های او، قدرت مبارزه با شهوات جنسی و یوسفوار شدن، قدرت مبارزه با خشم و علیگونه شدن [جریان علیعلیه السلام در جنگ خندق و در مبارزه با عمربن عبدود] قدرت عمیق دیدن و نفوذ نظر از ظاهر به باطن امور
قدرت رضا و خوشنودی به مقدرات الهی و توکل بر او، قدرت مبارزه با کسالتها و تنبلی ها، قدرت اعتقادی و داشتن باورهای قوی و منطقی، قدرت کنترل نگاه، زبان و ...
آری قدرت و قوت تنها در مادیات خلاصه نمی شود و رد پای این صفت و فضیلت در بسیاری از شؤون غیر مادی زندگی انسان به راحتی پیدا و قابل رصد است. امری که بسیاری از انسان ها از آن غافل اند و گاه کمترین توجهی نیز به آن ندارند! به گونه ای که مثلا جوان ما حاضر است ساعتهای متمادی را در باشگاههای ورزشی و یا پرورش اندام! صرف نماید [تا جسمی نیرومند سالم و خوش نما! داشته باشد] ولی اندک توجهی به نیازهای روح خود و تقویت ابعاد ذکر شده نداشته و آن را رها نماید!
و توجهی اندک به این امر، می تواند بسیار راهگشا بوده و این انسان قوی! و در واقع ضعیف!، را به قدرت واقعی و قوت حقیقی نائل نماید. و توجه به این نکته بسیار مهم است که: هر انسان قوی، میتواند دارای یک یا چند نقطه ضعف و یا به اصطلاح « پاشنه آشیل» باشد. نکته ای که اگر به آن توجه نشود چه بسا در کوران حوادث و در بزنگاههای زندگی گرفتار آنها گشته و آن چنان ضربهای بخورد که از جا برنخیزد و یا حتی هلاک! گردد. و شناخت این ضعف ها مستلزم توجه جدی به این امور است و نیز مستلزم تلاش هر روزه و مستمر انسان در مراقبت از نفس، فراگیری معارف الهی و آموزه های گران سنگ معصومینعلیهم السلام و ارتباط دائم با آنها و رسیدگی هر چه بیشتر به بُعد اصلی خویش یعنی بعد روحانی و تقویت آن است.
مبادا فریب قوت و قدرتهای مادی خویش را خورده و گاه به مثابه «فیلی» گردیم که از «موشی» ترسیده و میدان را تهی نماید.
بله نبی مکرم اسلامصلی الله علیه و آله به یکی از انواع این نوع قدرتها اشاره نمود و به آن جوانان فرمودند:
«آیا می خواهید به شما خبر دهم که قویترین شما کیست؟... قویترین شما آنست که هرگاه در حال رضا و خوشنودی بود این «رضا» او را وارد «گناه» و یا یک «امر باطل» ننماید و هر گاه غضبناک و خشمگین بود این خشم او را از دایره «حقگویی» خارج نسازد» یعنی هرگاه بر چیزی قدرت یافت و توانا گردید داخل در چیزی که حق نیست نشود.
بسم الله الرحمن الرحیم
اندوه، خوب یا بد؟!
غم و اندوه شریک همیشگی زندگی انسان است و گویا زندگی بدون آنها ممکن و میسر نمیباشد! غصههایی که در زندگی افراد مختلف به اشکال گوناگون بروز مییابد: یکی غصهی ثروت دارد و یکی غصهی قدرت؛ یکی به خاطر نداشتن فرزند محزون و غمگین است و دیگری به خاطر زیادی فرزند و دغدغهی سیر کردن شکم آنها؛ یکی دختر میخواهد و آن دیگری پسر؛ غصه تحصیل، اشتغال به کار، بیماری فرزند و ... یکی در اندوه نداشتن شریک زندگی شب را به روز میرساند و آن دیگری از غصهی داشتن همسر نامناسب در فشار است و در اندیشهی طلاق!. خلاصه آن که هر کس غصهای دارد و قِصهای.
اما غرض از نگارش این سطور این است که با یک نگاه دقیق میتوان ادعا نمود که: حزن و اندوه نیز مانند بسیاری از صفات و ویژگیهای انسان میتواند امری مثبت و یا منفی باشد. غمهای مثبت و غمهای منفی؛ برخی از غمها باید مهار شده و زدوده شوند ولی برخی دیگر از غصهها و دردها باید ایجاد شده و یا حتی تقویت شوند! بعضی از غصهها اگر باشند نقصاند و خسارتبار و برخی از آنها اگر نباشند نقیصهاند و خطرناک! برخی از اندوهها جانکاهاند و عامل سقوط و برخی از آنها جانافزا هستند و موجب صعود. برخی از آنها سازندهی روحاند و موجب تعالی انسان و برخی از آنها مخرباند و موجب تنزل منزلت و مانع عروج انسان. برخی از غصهها و دردها باراند و برخی بال ...
اما نمونههایی از غصههایی که «بار»اند و مانع عروج: غصه برای مادیات؛ اگر با صبر و تحمل توأم نباشد؛ نظیر: غصه بر آن چه در دست مردم است و ما از آن محرومیم، غصه بر آن چه داشته و از دست داده ایم [ما فات] قرآن کریم میفرماید: لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ این بخاطر آن است که براى آنچه از دست دادهاید تأسف نخورید، و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید؛ و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشى را دوست ندارد!
ونیز می فرماید: فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ
سپس اندوهها را یکى پس از دیگرى به شما جزا داد!!؛ این بخاطر آن بود که دیگر براى ازشما فوت شده است غمگین نشوید، و نه بخاطر مصیبتهایى که بر شما وارد مىگردد. و خداوند از آنچه انجام مىدهید، آگاه است.
و علیعلیه السلام در این باره میفرماید: لَا تَأْسَ عَلَى مَا فَات بر آن چه از دست رفته غم مخور
اندوهای دیگر مادی نظیر: غصههای ناشی از شکستهای مادی مانند شکست در کنکور، شکست در عشقهای مادی و ... و گاه این غصهها آن قدر خطرناک میباشند که منجر به افسردگیهای مفرط و یا حتی خودکشی صاحبان خود میشوند!.
گاه نیز غصهها و اندوههای مادی منجر به خطاها و گناهان دیگر میشوند؛ چه بسیار از دزدیها، اعتیادها، رشوه خواریها، قتلها و ... که ناشی از همین اندوهها و دل نگرانیها بوده است! و گاه همین غصهها و فشارها موجب گناهی بزرگ مثل کفرگویی و بیدینی میشوند: مادری که از غصهی از دست دادن فرزندش گرفتار این رذیله و گناه بزرگ شده، لب به اعتراض به خالق یکتا گشوده و عدالت او را به زیر سوال میبرد!
و یا دختر خانمی که به خاطر عدم حصول شرایط ازدواج و عدم استجابت دعاها [البته عدم استجابت دعا در ظاهر] به خداوند متعال بدبین گشته و او را عادل نمیداند! و دهها غصه و اندوه دیگر که موجب بروز این تبعات خطرناک و مهلکاند. اینها نمونههایی از اندوههای منفی، خطرناک و ویرانگراند که اگر مهار نشوند و اگر ریشهی آنها خشکانده نشود میتواند دنیا و آخرت انسان را تباه و ویران سازد.و اما غصههای مثبت که وجودشان برکت است و موجب رشد و تعالی انسان:
- غم همنوع، اندوه به خاطر فقر اقتصادی آنها و یا فقر فرهنگی ایشان، اندوهی ارزشمند و دارای آثار مثبت است؛ اندوهی که تقویت کنندهی دغدغهی هدایتگری انسان نسبت به همنوعان خویش میباشد و موجب تعالی و رشد آحاد جامعه مسلمین میباشد. غصهای که موجب دفاع از مظلوم [در هر جای جهان که باشد] و تقویت روحیه ظلم ستیزی در انسانهاست.
- غم فراق محبوب، محبوب حقیقی و معشوق بیبدیل یعنی حضرت حقتعالی. غمی که بسیار سازنده و محرّک است زیرا: هرکه درد یار دارد غمش بسیار دارد
و این غمِ دوری، موجب حرکت او به سوی معشوق و تعالی اوست. این اندوه نشانگر عشق اوست و
هر که عاشق باشد مطیع محبوب است
پس این اندوه و غصه نیز بسیار ارزشمند، گرانسنگ و سازنده است.
- نوع دیگری از این غصههای ارزشمند غم فراق امام زمانعلیه السلام است که این غصه نیز سازندهی «منتظِر» و آماده کنندهی او برای ظهور است [رجوع شود به مباحث مربوط به انتظار و فوائد آن]
- غم دیگری که سازنده است اندوه ناشی از گناهان است؛ شخص عاصی که متوجه قبح و زشتی اعمال خود گردیده و پشیمان گشته است دچار حزنی گرانقدر میشود؛ حزنی سازنده، حزنی که موجب توبه، دعا، مناجات و نجوا با خالق بی همتا میشود. اندوه ارزشمندی که دل انسان را جلا بخشیده، او را لایق توجه و حلول حقتعالی در خویشتن میگرداند:
رسول اللَّه صلی الله علیه و آله:
... إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ کُلَّ قَلْبٍ حَزِینٍ وَ سُئِلَ أَیْنَ اللَّهُ فَقَالَ عِنْدَ الْمُنْکَسِرَةِ قُلُوبُهُم
همانا خداوند دوستدار هر قلب محزون است. سؤال شد: «خداوند کجاست؟» و حضرتصلی الله علیه و آله فرمود: «در نزد دلهای شکسته!»
پس می توان ادعا نمود: این حزن و دل شکستگی آن قدر ثمین و قمیمتی است که مشابهی برای آن یافت نمیشود و به همین دلیل است که: «هر چیز که بشکند ز بها بیفتد جز دل، که شکستهاش پربهاست»
- نمونهای دیگر این غصههای مثبت و ارزشمند: غصه و اندوه در مصیبت اهل بیتعلیهم السلام است که دارای تبعات بسیار مهم و تاثیرگذار در سازندگی روح انسان است. [مراجعه شود به مباحث مربوط به فلسفههای عزاداری و اشک در مصیبت اهلبیت علیهم السلام]
و... پس اگر نیک بنگریم غصه و اندوه به طور مطلق نه تنها منفی نمیباشد بلکه دارای اقسامی مثبت و ارزشمنداند که بدون وجود آنها شخصیت انسان و زندگی او مانند پازلی ناقص و نیمه کاره است که گویا حتی مهمترین قطعههای آن مفقود گردیده و آن را از قیافه انداخته است!.
و شاید از همین روست که مولی الموحدین امام المتقین علی بن ابیطالبعلیه السلام در وصف متّقین میفرماید:
قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَة ...دلهایشان اندوهگین است... والسلام/ التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
ای کـــاش!
«نیکی چه بدی داشت که یکبار نکردی!!!؟»
مگر خداوند از انسان چه خواسته است!؟ کدام خواسته او خلاف منطق، عقل و مصلحت انسان است!!؟
چه کسی از دزدی، خیانت، جنایت، تکبر، فخرفروشی، خودپسندی، دروغ، سخن چینی و به آشوب کشیدن زندگی مردم، نامهربانی و ...خوشش می آید!!؟
چه کسی از مهرورزی و مهربانی، یتیم نوازی، رسیدگی به نیازمندان و شاد کردن دل آنها، نشاندن یک لبخند بر لبان کودکی معصوم، آرامش بخشیدن به یک دختر دم بخت با تهیه جهیزیه او، امانتداری، عدالتورزی و.... ضرر کرده و یا ناخورسند است!!؟.
به راستی، چه لذتی دارد: آنگاه که تبسمی را بر چهرهای اندوهگین مینشانیم!!؟
چگونه می توان لذت شاد کردن دل یک انسان غمزده را وصف نمود!!؟.
چه کسی می تواند لذت «ظلم» و «حقخوری» را [البته اگر لذتی داشته باشند] با لذت مهرورزی، عدالت، ستاندن حق مظلوم از ظالم و ...مقایسه نموده و آن را بر این، ترجیح دهد!!؟.
کدام عاقلی «ابدیت» را به «لحظه»ای لذت وانهاده و آن را از دست می هد!!؟.
کدام عقل سلیمی «لحظهای خوشی» [در دنیا] را به «عمری جاوید در عذاب و سختی» ترجیح داده و فریب آنرا میخورد!!؟.
و .....
و اکنون، برای یکبار هم که شده زندگانی پیشن خود را زیر ذرهبین نهاده و در آن بیاندیشیم؛
اگر دروغهایی را که گفتیم؛ نمی گفتیم!
اگر خیانتهایی را که کردیم؛ نمی کردیم!
اگر به جای «پشتپا زدن» به انسانی ضعیف دست او را میگرفتیم!
اگر به جای خرج کردن پولهایمان به طور بی حساب، اندکی از آنها را خرج دیگران می کردیم؛ بیماری را از رنج سالها بیماری و یا مرگ می رهانیدیم؛ خرج تحصیل یتیمی را داده و او را به دانشگاه می فرستادیم؛ دختری را به خانه بخت میفرستادیم؛ قرض مقروضی را که کمرش زیر بار قرض خم گشته و گردنش از شرمندگی دائم در نزد همسر و فرزندانش گویا شکسته؛ از فشار این بار سنگین و یا احتمال خودکشی میرهانیدیم و مانع بی سرپرست شدن خانواده ای می شدیم!
چه می شد اگر «چلچراغ خانه» خود را خاموش نموده و به جایش «چراغ چهل خانه» را روشن می نمودیم!!
ای کاش برق شادی را در چشمان غمگین کودکی که با حسرت به لباسهای زیبا و کفشهای فرزندانمان می نگریست؛ ایجاد میکردیم!
کاشکی استخر خانه خود را از آب خالی میکردیم و در عوض آب بهداشتی را به خانه های بسیاری می رساندیم!
چه می شد اگر فرشهای چند ملیونیِ زیر پای خود را جمع کرده و در عوض زمین خاکآلوده و سردِ خانههایی را با فرشهایی ساده مفروش می کردیم!؟
چه می شد اگر کفشهای چند صد هزار تومانی! را از پای بچه های خود درآورده و با پولش پاهای زخمی کودکانی را از رنج خارها و سنگلاخها میرهانیدیم!؟
اگر سفره های رنگین کمانی خویش را تنها با یک رنگ غذا مزین نموده و به جایش سفره های بیرنگ بسیاری را تنها با رنگ نان! آشنا میکردیم!!؟
ای کاش به جای آنکه سالی چند بار به دیدار خانه خدا [حج] برویم آنگونه رفتار نماییم که صاحبخانه، خود به دیدار ما آمده و او را در دل میزبانی نماییم.
ای کاش به جای آنکه چند ملیون تومان خرج بالا بردن نوک بینی خود، رفع یک خال از روی صورت و یا گذاشتن یک خال دیگر بر روی لب نماییم؛ اندکی به فکربیمارانی باشیم که به خاطر فقر و گاه حتی به خاطر کمترین بیماری، جان خود را از دست می دهند!!
کاش میشد همانگونه که خویشتن و همسر و فرزندان خود را دوست می داریم؛ به دیگران نیز عشق می ورزیدیم و در رفع رنج و سختی آنها تلاش می کردیم.
ای کاش همانگونه که دوست داریم در زمان محرومیت و نیازمندیمان، دیگران به فکر ما باشند و دردهای ما را درمان نمایند؛ ما نیز اینگونه بوده و دغدغه دیگران را داشتیم!!
ای کاش می توانستیم اندکی و تنها اندکی، خود و یا فرزندان خود را به جای آنها نهاده و رنج و سختی آنها را با همه جان، درک می کردیم!
کاشکی به جای آنکه تنها خود و خانوادهامان در باغی میان کویر زندگی میکردیم؛ با رسیدگی و توجه به حال به دیگران، همه با هم در میان گلستان زندگی میکردیم.
ای کاش یادمان باشد که: انسانیم و انسان، بدون عواطف واحساسات، انسان نیست!!
ای کاش درک می کردیم که خداوند از انسان جز خیر وصلاح او را نخواسته
ای کاش می دانستیم که لذت، تنها در مادیات خلاصه نمیشود و لذائذ معنوی بسیار زیباتر و لذتبخشترند.
ای کاش برای امتحان هم که شده مدتی این لذائذ را تجربه کرده و آنها را میچشیدیم.
ای کاش و ای کاش و ای کاش......
****
و ای کاش این «کاشکیها» و «ای کاشها»ی ما محقق می شد و این «ای کاشها» میمُرد و دیگر وجود نمیداشت!.
والسلام – التماس دعا
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |