کی؟کجا؟چگونه؟
تیر با سرعت هرچه تمام به سوی هدف در حرکت بود و گنجشک بازیگوش غافل از همه جا از این شاخه به آن شاخه میپرید؛ گاه مگسی شکار میکرد و دهان جوجه گنجشکها میگذاشت و گاه بال خود را به قصد رفع خستگی باز کرده و میکشید و درست در لحظهای که ...
تیر به هدف اصابت کرد و گنجشک! ....
سرگذشت فوق سرگذشت من و توست! من و تو که غرق «روزمرگی» خویشیم، غرق زن و بچه، تحصیل، کسب درآمد و .... [و البته در نظر بعضیها مشروع یا نامشروع آن فرقی نمیکند! فقط زندگی بگذرد] و ... .
غافل از آنکه: «تیر اَجَل» از چله رها شده و با سرعت به سوی ما! در حرکت است؛ درست مانند «موشک هدایت شونده«ای که در پی هدف خود به هر طرف روان است و مطمئناً در لحظهی موعود به هدف اصابت خواهد کرد.
اما «کی؟ کجا؟ و چگونه؟»؛ معلوم نیست.
پس، خود را برای «رفتن» مهیا سازیم و نیز یادمان باشد:
تیر این شکارچی، هرگز به خطا نمیرود.
بلوغ
آیا هیچ توجه کردهاید: منظور از «بلوغ» چیست؟
بلوغ یعنی «رسیدن»؛ ولی رسیدن به کجا؟ به چه چیز؟
خیلی از انسانها گمان دارند که بالغ شدهاند و البته منظورشان، رسیدن به سن بلوغ جنسی است [بلوغ تکوینی]
یک بلوغ دیگر نیز داریم مثلاً رسیدن سنّ برای شرکت در انتخابات [بلوغ اعتباری و اجتماعی]
این دو نوع از بلوغ شامل اکثر انسانها میشود ولی بلوغ دیگری نیز داریم که تنها عدهی اندکی به آن میرسند:
«بلوغ معرفت و درک» یعنی باز شدن چشم بصیرت؛ دیدن چیزهایی که خیلی از انسانهای به ظاهر بینا! توان دیدن آنها را با چشم سر ندارند.
این نوع بلوغ، سن و سال نمیشناسد، ممکن است کسی 60 سال داشته باشد ولی به این بلوغ نرسیده باشد و خیلی از چیزها را درک نکند و ممکن است کسی 13 سالش باشد [نظیر شهید فهمیده] ولی اموری را درک کند که دیگران از درک آن عاجزند.
این بلوغ، نیاز به «علم و عمل» دارد، یعنی:
اولاً «بدانیم» و ثانیاً «به دانستههای خود عمل نماییم»
و تنها در این صورت است که از سوی خداوند متعال توفیق یافته و چشم بصیرت مییابیم .
راستی آیا ما به این نوع از بلوغ رسیدهایم؟!
ستاره
میگویند: «لیلی و مجنون ممنوعالملاقات بودند و به همین خاطر از هر فرصتی برای اندکی ارتباط و تبادل عشق بهره میبردند»
مثلاً آنها با هم قرار گذاشته بودند که هر شب راس ساعت خاصی در هر کجا که باشند به فلان ستاره نگاه کنند تا به این وسیله و با این خیال که در آن لحظه «نگاه معشوق» نیز به چیزی است که او نگاه میکند؛ ارتباطی معنوی یافته و غرق لذت گردند.
البته در نگاه سطحینگران بیخبر، این اقدام آنها نوعی جنون و بیعقلی بود! از این رو به مذمت آنها پرداخته و ایشان را مسخره میکردند!.
آنان نیز بدون توجه با این تمسخرها و مذمتها غرق عشقبازی خویش بوده و ملامت ملامتکنندگان هیچ تاثیری بر ایشان نداشت.
آنان در روشنایی ستاره، چیزی جز جمال محبوب نمیدیدند؛ آنان اصلاً «ستاره» را نمیدیدند؛ ستاره، بهانهای بود و آینهای؛ بهانهای برای یاد محبوب و آینهای که در آن به تماشای جمال معشوق مشغول بودند.
آری عاشقان حقتعالی در همهی اشیاء پیرامون و حوادث زندگی چیزی جز جمال حقتعالی را مشاهده نکرده و در نظر آنها تمامی این امور، آیاتی برای یاد محبوب و آینهای برای دیدار اوست.
حال،هر قدر که اهل غفلت، آنها را ملامت و مذمت نمایند!
آتش در خرمن
کسی که ساعتها و روزها تلاش کند تا از کوهی صعب العبور بالا رود، اگر درست هنگامی که به اوج رسید بیاحتیاطی کند و از بالا سقوط کند؛
کسی که با زحمت زیاد بادکنکی بزرگ را با فوتهای پیدرپی پراز باد نماید؛ اگر در لحظهی آخر با سوزنی کوچک! آن را منفجر کند؛
کسی که مدتهای مدید زحمت کشیده و محصول چندین ماه تلاش خود را درو و در انبار ذخیره نموده است؛ اگر عمداً و یا با بیاحتیاطی، کبریت روشن و یا ته سیگار خود را در انبار بیندازد؛
و ...
آیا حق دارد دیگران را مقصر دانسته و خود را بریء از خطا و اشتباه بداند؟!
آیا حق دارد از بین رفتن حاصل زحمات خویش را بیعدالتی و ظلم نامیده و دیگری را ظالم بنامد؟!
بدون شک هرگز!
این چنین است حال کسی که حاصل سالها تلاش و زحمت خود را با یک «گناهِ خود خواسته» مانند «غیبت» نابود میسازد و از روی جهالت و نادانی حضرت حقتعالی را مقصر و العیاذ بالله «ظالم» میداند!.
بسم الله الرحمن الرحیم
لذّت!
همه ما دوران کودکی خود را به یاد داریم، بازیهای کودکانه، لذتهای دوران کودکی، چیزهای مورد علاقه کودکان و ....
گاه با یک عدد گردو خوش بودیم، گاه با اندکی آب و خاکف گِلبازی میکردیم، گاه با ماشین کوچکی عالمی داشتیم، گاه عروسکی پارچهای با لباسیهای مندرس، همهی دنیای ما بود!.
لذتهایی که با هیچ یک از لذتهای دنیا عوض نمیکردیم، لذتهایی که در نگاه بزرگترها گاه مسخره و خنده آور بود و .... و البته وقتی ما نیز لذتهای بزرگترها را میدیدیم برایمان بی ارزش و خنده آور بود؛ لذتهایی مثل «عشق به ریاست»، «پولدوستی»، «سیگار»، «شهرتطلبی» و ...
بزرگترها لذتهای ما را لذت نمیدانستند و ما لذتهای بزرگترها را؛ البته بزرگترها که لذتهای ما را بیارزش میدانستند با لذایذی دیگر و از سنخی دیگر آشنا بودند؛ لذتهایی که ما از آنها بیاطلاع بودیم و چون آنها را با لذایذ ما مقایسه میکردند میدانستند که لذت اندکی خاک بازی و قام قام کردن با یک ماشین کوچک در برابر آن لذت هاکه آنها میشناسند، چیزی نیست ولی براستی کدام یک از لذتها لذت حقیقی بود و حق با کدامیک؟ کودکان یا بزرگان؟
یادمان باشد که همیشه لذایذی هست که «بزرگترها!» آن را درک میکنند و کوچک ترها از آن غافلند و از همین روست که اولیاء خدا، عرفا و مومنان حقیقی که در اوج سیر میکنند یعنی آنانکه بزرگ شدهاند؛ به راحتی از لذتهای دیگران [یعنی کوچکترها!] چشمپوشی کرده و به آنها توجه و علاقهای ندارند.
برای درک آن لذتها فقط کافی است که «بزرگ» شویم و آن وقت است که ما نیز دیگر لذایذ مادی را «لذت» نمیدانیم.
اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر لذتِ نفس «لذت» نخوانی
بسم الله الرحمن الرحیم
رحِم مادر
وقتی انسان در رحم مادر است در جایی تنگ و یکنواخت است. فاقد هرگونه امکانات تفریحی و رفاهی، هرگونه لذایذ مادی مثل: چشیدن طعم خوشمزه غذاها و خوراکیها، دیدن مناظر زیبا، شنیدن واضح و شفاف صداهای قشنگ [البته غیر از صدای زیبا و مهربان مادر] و ...
ولی اگر از جنین بپرسی: «آیا مایل به خروج از این عالم تنگ و فاقد امکانات هستی؟» پاسخش منفی است!.
میگویند: «شاید گریه نوزاد به هنگام تولد به این معنا باشد که چرا مرا از این آرامگاه و جای امن خارج ساختید و از مادر دور کردید؟».
ولی وقتی به دنیا میآید و مدتی میگذرد و با لذایذ و انواع تنوع دنیا آشنا میشود، بر نادانی خود! اذعان میکند و هرگزمایل به بازگشت به چنین مکانی نیست غافل از آن که مکان جدیدی که به آن پا نهاده نیز به نسبت عالم دیگر «رحمی تنگ» و مکانی فاقد امکانات کافی و متنوع برای یک «زندگی آرام و ابدی» است
و دقیقا از همین روست که او خواهان حضور ابدی در دنیاست و تمایلی به خروج از آن ندارد! چرا که او نمیداند در عالم دیگر چه خبرست.
یعنی برای مثال همانگونه که جنین نمیداند موز چیست و چه لذتی دارد و نمیداند که ...؛ انسان ناآگاه و غافل نیز نمیداند که در سرای دیگر چه نعمتها و لذایذی در انتظار اوست [ البته اگر خواهان آنها باشد و برای به دست آوردنشان از عمل صالح خود هزینه کند.]
تنها اندکی توجه و باور لازم است.
برگرفته از کتاب تلنگر/ نوشته الف - ف (امیدوار)
بسم الله الرحمن الرحیم
اسمهای بیمسمّا!
بسیاری از «اسم»ها بی مسمایند. فلانی کلی دروغ میگوید ولی نامش «صادق» است!. یکی بسیار عصبانی و خشن است نامش «مهربان» است!. آن دیگری بسیار بخیل و خسیس است، نامش «کریم» یا «جواد» است.
فلان جا محل فروش انواع عطر، کتاب، پفک و دارو است نامش «داروخانه» است! این یکی اصلاً در پی دانش و علم نیست، نامش «دانشجو»ست و آن یکی اصلاً در حال تبعیت از امام علیه السلام و اطاعت او نیست نامش «شیعه» [یعنی «پیرو»] است!
خلاصه اسمهای بیمسمّا فراوانند.
یکی از این اسمها نیز «آرامگاه» است، بسیاری از آدمها هنگامی که در قبر قرار میگیرند تازه اول تنهایی، سختی، بدبختی، وحشت، اضطراب و عذاب آنهاست؛ ولی نام این مکان را گذاشتهایم «آرامگاه»! راستی چرا؟.
شاید به آن خاطر است که میخواهیم سر خود را کلاه بگذاریم! شاید از آن جهت که میخواهیم بگوییم: «از فشارها، استرس ها، دغدغههای دنیا خلاص شده و آرام گرفته ایم» و شاید ... بگــــــذریم. راستی با توجه به اعمالمان قبر ما «آرامگاه» است یا «اضطرابگاه»؟! اندکی بیشتر بیاندیشیم. [برگرفته از کتاب «تلنگر» نوشته:(الف – ف (امیدوار)]
بسم الله الرحمن الرحیم
آقا الاغه!
یک روز آقا الاغه با خودش گفت: «راستی فرق انسانها با ما الاغها در چیست و چه چیز آنها بهتر از ماست؟ آنها هر چه دوست دارند میخورند، ما هم هر چه دوست داریم میخوریم. آنها استراحت دارند ما هم، آنها روی تشکی که دوست دارند [پرقو و...] میخوابند ما هم روی تشکی که دوست داریم [کاه] میخوابیم. ما بازی و تفریح و آوازهخوانی و ازدواج! و ...داریم آنها نیز همین چیزها را دارند!؟» .
هرچه فکر کرد! به نتیجهای نرسید تا این که از یک آدم پرسید و او در جواب گفت: «خوب الاغ! معلومه دیگه، ما «عقل» داریم و شما ندارید».
آقا الاغه با تعجب گفت: «عقل چیه؟ و چه اثری در زندگی شما داره که من نمیبینم؟ من که هر چه نگاه میکنم همه جای زندگی شما شبیه زندگی ماست!؟»
آدمه گفت: «واسه همینه که بهت میگن «الاغ»! ما با عقلمان خیلی کارها میکنیم؛ ماشین میسازیم، خانه میسازیم، اختراعات و ...»
و هی گفت وگفت و گفت ... .
اما آقا الاغه گفت: «همه اینها را که برای آسایش و راحتی خود میسازید، پس تازه مثل ما شدهاید که از اول راحت بودیم!!؟»
آدم به فکر فرو رفت و ...
و آقا الاغه ادامه داد: «البته تا یادم نرفته بگم: خوب که دقت کردم دیدم راست میگی، زندگی شما آدمها با ما خیلی فرق داره! شما سر هم کلاه میگذارید، به هم دروغ میگویید، یکدیگر را میکشید، به حقوق هم تجاوز میکنید، بمب اتم میسازید، پول داران شما به فقرا توجهی نمیکنند و آنها را لِه میکنند و ... ولی در زندگی ما هیچ یک از اینها نیست. تو حق داری! شما در زندگی خود با عقل! کارهایی میکنید که ما نمیتوانیم بکنیم! خدا را شکر که ما عقل نداریم!.
[برگرفته از کتاب تلنگر! نوشته الف – ف (امیدوار ) ناشر: مؤسسه آرامش جاویدان]
بسم الله الرحمن الرحیم
زیباترین پیامک
در عصر جدید یعنی عصر تکنولوژی زیاد اتفاق افتاده که برای کسی که دوستش داریم پیامکی زیبا ارسال نمودهایم چرا؟
شاید به آن دلیل که میخواهیم به او بگوییم: «به یادش هستیم» یا به او بگوییم: «دوستش داریم» و یا از او بخواهیم که یاد ما باشد و نیز ما را دوست داشته باشد.
اکنون اگر بخواهی برای محبوبترین موجود عالم یعنی حضرت حقتعالی بهترین پیامکها را بفرستی به او چه میگویی؟
اندکی با خود خلوت نما و زیباترین احساست را در قالب کوتاه ترین و قشنگ ترین جملهی زندگیت برای او بفرست. برای او که تو را به زیبایی مخاطب قرار داده و در عین بی نیازی، زیباترین جمله را به تو فرموده:
عَبدی! بِحَقِّکَ عَلَیَّ اِنّی اُحِبُّکَ فَبِحَقّی عَلیکَ اَحِبَّنی
بندهی من! سوگند به حقی که بر من داری! تو را دوست دارم؛
تو را سوگند به حقی که من بر تو دارم مرا دوست بدار!.
و اکنون نوبت توست، پیامکت را بفرست و بدان که:
او در کمال اشتیاق در انتظار نجوای توست.
بسم الله الرحمن الرحیم
شارژ
حتماً برایتان اتفاق افتاده که شارژ باطری موبایلتان تمام شده و گرفتار قطع ارتباط با دوستان و آشنایان شده و برای یافتن یک آدابتور و یا پریز برق به هر دری زده باشید!؟ و گاه ذهنتان کاملاً مشوش و تمام حواستان به این امر مشغول گشته است.
ولی آیا تا کنون به این نکته اندیشیدهایم که شارژ باطری معنویمان خالی شده و نیازمند شارژ مجدد است؟
و نیازمند به ارتباط با منبع برق از طریق آدابتور و پریزهستیم؟!
آیا روح انسان نیازمند به شارژ نیست؟ آیا تنها «جسم» است که نیاز به رسیدگی و شارژ دارد؟ بی شک، خیر.
اما شارژ روح انسان چگونه و از چه راهی ممکن است؟
قرآن کریم میفرماید:
«اَلا بِذِکرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ»
آکاه باشید که با یاد خدا دلها آرام میشود.
پس یادمان باشدکه هر روز از طریق ذکر، نمازهایپنج گانه، دعا و ... روح تشنهی خود را با معنویتِ «ارتباط با خالق» سیراب ساخته و باطری وجود خویش را شارژ کنیم.
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |