بسم الله الرحمن الرحیم
عوامل مؤثر در ایجاد حضور قلب در نماز
- امام صادقعلیه السلام مى فرماید: همانا بهرهى تو از نمازت آن مقدار است که به آن توجه دارى؛ پس اگر آن را غلط به جا آورى و یا اینکه از آداب آن غفلت ورزیدى ؛ آن نماز پیچیده شده و به چهرهى صاحبش زده مىشود.
- ابو حمزهى ثمالى مىگوید: امام سجادعلیه السلام را درحال نماز دیدم که عبایش از روى یک شانهى مبارکش افتاده بود و تا آخر نماز آن را درست نکرد. بعد از نماز از او علت را پرسیدم. (که چرا عباى خود را صاف ننمودید؟!!) حضرتعلیه السلام فرمود: واى بر تو، آیا مى دانى در مقابل چه کسى ایستادهام؟ همانا بندهى نمازگزار آن مقدار از نمازش مقبول است که در آن داراى توجه بوده است. ابو حمزه مى گوید: به حضرتعلیه السلام گفتم: پس در این صورت ما هلاک گشتهایم؟!. حضرتعلیه السلام جواب فرمود: هرگز بلکه خداوند متعال آنرا با نوافل 0نمازهاى مستحبى) براى مؤمنین جبران نموده است.
براى حضور قلب در نماز مراعات نکات زیر مفید به نظر مىرسد:
1- داشتن حالت توجه و ذکر در تمام روز و نه فقط حال نماز (زیرا کسى که غرق دنیاست نمىتواند یکباره خود را از دنیا بکَند).
2- عزم نمودن و خواستن (تلقین به خود که باید در این نماز، تمام توجه من به نمازم باشد).
3- داشتن توجه به هنگام وضو و خواندن با توجه ادعیّهى وارده در هنگام وضو.
4- رو به قبله بودن هنگام گرفتن وضو، و مسواک زدن به هنگام وضو (زیرا گاهى ذرات لاى دندانها حواس انسان را پرت مىکند).
5- داشتن مکانى مناسب و ثابت براى نماز (مکانى پاکیزه ، خلوت ، فاقد تصاویر و مناظر بر هم زنندهى حواس ، ساکت ، در مقابل درب باز نماز نخواندن .
6- اجتناب از سجادههاى رنگین و داراى نقش و نگار.
7- مراعات اوقات نماز و نماز اول وقت.
8- نداشتن هیچگونه وعده و کار خاصى در زمان نماز (مثلا اگر منتظر تلفن و یا آمدن کسى هستیم نباید وارد نماز شویم بنابراین نباید قرارهاى خود را در اوقات نماز بگذاریم).
9- تغییر اذکار نماز و استفاده از اذکار جدید.
10- همزمان نبودن نماز با امورى که ممکن است موجب حواس پرتى شود(مانند فیلمهاو برنامههاى تلویزیونى که دوست دارید ببینیدو...).
11- دماى مناسب هواى اطاق به لحاظ گرمایى و سرمایى .
12- در روایات آمده: دو رکعت نماز مقبول موجب آمرزش گناهان است. توجه به اهمیت این مسئله و تلقین به اینکه هر طور شده باید یک نماز با توجه بخوانم .
13- عدم پرخورى قبل از غذا.
14- پُر نبودن مثانه.
15- پیش از نماز، توجه به اینکه الان مىخواهد چه بکند و با چه کسى سخن بگوید؟ (محبوبى برتر از همه).
16- خواندن باتوجه اذان و اقامه در ابتداى نماز و توجه به معانى آنها و اینکه این دو در واقع به منزله آنست که: زنگ خانهى خداوند رحمان جلجلاله را مىزند و منتظر باز شدن در است! و بداند که صاحبخانه او را دعوت نموده است براى یک گفتگوى خصوصى!.
17- توجه به اینکه: نباید بعد از گفتن "تکبیرة الاحرام" اجنبى در خانهى دل او موجود باشد و یا بعد وارد شود.
18- توجه و القاء این مطلب به خود که: الان در محضر خداوند ایستاده است و با او سخن مىگوید.
19- توجه به اینکه: باید از ابتداى نماز از شر شیطان به خدا پناه برد و از او یارى جست(گفتنِ: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم).
20- توجه به معناى بسم الله و خصوصاً دو صفت رحمان و رحیم او.
21- توجه به معناى آیات، بدین صورت که ابتدا معناى آیهاى را که مىخواهد بگوید؛ تصور نموده و سپس ان کلمه را بگوید.
22- داشتن حالت خضوع و فروتنى و ذلت در مقابل مولى (کج نمودن گردن - گذاشتن دستها روى ران پا توجه به مواضع سجود به همراه داشتن عباو عرقچین (براى مردان) - به تن نمودن لباسهاى پاکیزه - استعمال عطر داشتن چهرهاى محزون و گریان).
23- توجه به عظمت گناهان و ناسپاسى ما و کرامت و رأفت بى حد خدا جلجلاله در حق ما.
24- گفتن اذکارى دالّ بر عظمت و رأفت خداوند متعال، مثل: سبحانَ ربّى الرَّؤوف، الکریم، الغفار، و سبحان ربّى جلجلالُه و عَظُم شَأْنُهُ و یا هر ذکر دیگرى که بیشتر مورد پسند شماست.
25- تلقین خود به این که: این آخرین نمازى است که مىخوانم. نماز کسى که با نماز خود وداع مى نماید و گویا این آخرین نمازى است که مىخواند و دیگر مهلتى به او داده نخواهد شد. (بریده شدن دست از دنیا و مناجات).
26- توجه به این حدیث از امام صادقعلیه السلام: هرگاه بندهاى در نماز خود به جانبى توجه نماید؛ خواه این توجه و التفات با صورت باشد ویا با قلب خود متوجه جانبى گردد؛ حقتعالى او را ندا مى دهد که: «اى بندهى من به سوى چه کسى توجه مىکنى؟! آیا به کسى توجه مىکنى که از من بهتر است براى تو؟!!» و چون آن بنده این عمل را سه مرتبه تکرار نماید؛ حقتعالى نظر لطف را از او برداشته و دیگر به او نظر رحمت نمىکند!.
27- باید براى مدتى تمرین کرد و طائر خیال را در چنگ گرفته و نگذارى که به هر جا خواست بپرد تا این عمل خیر عادت تو شود.
28- باید در این راه بسیار استقامت کرد و اگر براى شروع نتوانستى از آن مأیوس و ناامید نشوى.
29- نوافل جبران کنندهى نقصان نمازهاى فریضه است پس نوافل نمازها را که در رسالهها ذکر شدهاند؛ حتما بخوانیم.
30- این که: حضور قلب در نماز موجب آن مىشود که خداوند تو را دوست بدارد بنابراین تو نیز متوجه خدا شده و از روى محبت او را بپرست.
31- متوجه تجسم اعمال باشیم.(نماز بدون توجه بسیار زشت و کریه خواهد بود).
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
مورچه
بنظر شما مورچه قوی تر است یا انسان؟ اشتباه نکنید منظورم زور بازو – فیزیکی- نیست چرا که در این صورت قطعا مورچه قوی تر است! زیرا او بنابر آزمایشات متعدد می تواند گاه تا 50 برابر وزن خود را جابجا کند در حالی که هیچ انسانی را توان جابجایی –و کشیدن روی زمین و بدون کمک ابزار – چنین وزنی نیست.
بگذارید طور دیگری بگویم: مورچه باهوش تر است یا انسان؟ باز فراموش نکنید منظورم محاسبه ریاضی و توان حل مسائل عقلی نیست .
این هم نشد باز بگذارید طور دیگر بگویم: مورچه عاقل تر است یا ما؟ مورچه زیرک تر است یا انسان؟ مورچه عاقبت اندیش تر و آینده نگرتر است یا فرزند آدم؟ مورچه پر تلاش تر است یا من و تو؟ مورچه از فرصتها بیشتر بهره می گیرد یا ما؟ و ...
با نگاهی دقیق و عمیق و بدور از تعصباتِ انسان مدارانه و «پان انسانیستی» می توان اذعان کرد که مورچگان از بسیاری از ما انسانها جلو تر و «فرجام نگر»ترند!.
مورچگان در بسیاری از لحظات زندگی در حال جستجوی آذوقه و توشه ای برای فردای زمستان، فردای قحطی و سختی، فردای نیازمندی و احتیاجند اما من و تو چی؟! .
مورچه با اراده، قوی ، با توجه، شجاع و نترس، دارای پشتکار و نیز دارای بسیاری از فضایل دیگر است.
مورچه کوچک «معلمی بزرگ» است، معلمی که گویا خداوند متعال آن را برای بیدارگری من و تو خلق نموده است.
مورچه کوچک عامل شرمندگی خیلی از ما انسانها در روز قیامت است.
مورچه کوچک موجودی «هدفمند» است که تنها برای رسیدن به هدف زندگی میکند. در میان مورچگان مورچه تنبل، کسل، از زیر کار در رو، مفت خور و بیکاره و ... وجود ندارد.
مورچه به خانه و خانواده بزرگ خود عشق می ورزد و همه وجودش را صرف همنوعان خود می نماید. او تکروی ندارد، خود خواهی ندارد، هر چه می خواهد برای همه می خواهد. مورچه موجودی وظیفه شناس و مسوول است. برای برداشتن یک بار سنگین اول تمام تلاش خود را صرف می نماید و در صورت ناتوانی از دیگران یاری می جوید.
مورچه، خیلی بزرگ است خیلی بزرگتر از آنچه ما تصور می کنیم و اکنون قضاوت با من و تو، مورچه عاقل تر است یا انسان؟
مورچه بهتر است یا ما؟ کدامیک از اوصاف زیبای او در ما نهادینه شده است؟ و اگر کسی معتقد است که انسان عاقل تر از مورچه است سخن ما به او این است:
که مگر نه اینست که «عقل» نیز مانند هر چیز دیگر باید دارای نشانه باشد؟ نشانه عقل انسانهایی که فاقد این اوصافند چیست؟ انسانی که آینده نگر و فرجام اندیش نیست چگونه عاقل است؟!!
انسانی که به قیامت و فردای احتیاج نمی اندیشد و برای آن روز توشه ای بر نمیدارد چگونه عاقل است؟! انسان تنبل و کسل که به راحتی عمر خود –این ارزشمند ترین چیز خویش - را تلف می کند چگونه عاقل است؟!
انسانی که تنها به خویش و شهوات نفس می اندیشد، خودخواه، متکبر، مغرور،غافل، بی اراده و فاقد عزم است چگونه می تواند ادعای عاقل بودن نماید؟!
انسان بی هدف و رها که نمی داند برای چی در این دنیا وارد شده و به دنبال چه باید باشد، چگونه مدعی عقل است؟!
انسانی که تنها به بهار -و اکنون- می اندیشد! و از زمستان و بهارهای بعدی غافل است چگونه دارای عقل است؟
آری انسان و مورچه تفاوتهای فراوانی با یکدیگر دارند و از همین روست که بسیاری از انسانها باید هنگام مواجهه با یک مورچه ساعی و پر تلاش از خود خجالت کشیده و شرمنده از رویارویی با او شوند!!
بیایم تا دیر نشده مورچه را الگوی خود قرار داده و فضایل او را در خود متجلی سازیم.
«فردا باوری» و توجه به «هدف از خلقت» و زندگی، نکته ای نیست که به راحتی از کنار آن بگذریم . انسان عاقل فرجام نگر و عاقبت اندیش است. او برای فردای خود از «امروز» بهره میگیرد، او میداند که «زمستان سرد»! در راه است و برای رسیدن به بهار باید آنرا به سلامت پشت سر نهاد.
و از همین رو او برای رهایی از بحران از هم اکنون تدبیر می کند. انسان عاقل هر روز در حال جستجوست، جستجوی توشه برای آخرت.
او در همه اعمال کوچک و بزرگ، مادی و غیر مادی خویش خدا را جستجو می کند، او را حاضر و ناظر می بیند، برای او تلاش می کند، برای او از لذتهای نامشروع چشم می پوشد، برای او سختی ها را تحمل می کند، برای او و تنها برای او زندگی می کند.
پس بیاییم به مورچگان -این حجتهای خداوند بر انسان در فردای قیامت- ثابت کنیم که ما اشرف مخلوقاتیم و آنها هر چه باشند تنها مورچه اند و بس!!.
و مباد روزی که آنها به ما ثابت کنند که آنان اشرف از ما و گران قدرتر از مایند و ما تنها «انسان نما»هایی در قالب انسان!!. والسلام علی من اتبع الهدی
بسم الله الرحمن الرحیم
هفتهای زیر ذرهبین
بسیار اتفاق میافتد که در پاسخ به شخصی که انجام کاری را از ما خواسته میگوییم: «وقت ندارم» فراوان پیش آمده که با خود گفتهایم: «فرصت انجام فلان کار را ندارم پس ...» و بسیار رخ داده که هر چه در لابهلای ساعات شبانه روز خویش گشتهایم زمانی مناسب برای پرداختن به فلان کار مهم و ضروریِ خود نیافتهایم!.
به راستی آیا اینچنین است؟ فرصت ما اندک و ناچیز است؟ زمانهای مناسب و کافی برای انجام امور لازم و ضروری در زندگیمان یافت نمیشود؟ آنقدر وقت ما پر و مشغول است که نمیتوان از آن برای پرداختن به امور لازم در زندگی بهره برد؟!.
غرض از نگارش این سطور اثبات «خلاف ادعای مذکور» است و برای اثبات این امر پیشنهادی ارائه میشود:
بیاییم تنها یک هفته و نه بیشتر به خود سختی داده و خویش را ملزم به ثبت دقیق تمامی فعالیتهای مفید و غیر مفید خود در طول هفته بنماییم؛ بدینگونه که هر روز کاغذ و خودکاری به همراه داشته و تمام فعالیتها و مقدار زمان انجام آن را ثبت نماییم.
سعی نماییم هیچ فعالیت ریز و درشتی از قلم نیفتد. حتی و به ویژه زمان اوقات فراغت و بیکاری را با دقّت ثبت نماییم. مثلاً اگر صبح ساعت 6 از خواب برخاستیم؛ شروع جدول را ساعت 6 قرار دهیم؛ حدود یک ربع طول میکشد که به دستشویی رفته، وضویی بگیریم، مسواکی بزنیم و آمادهی صبحانه شویم؛ صبحانه نیز حدود 10 دقیقه طول میکشد. سپس عازم مدرسه، دانشگاه، محل کار و یا ... میشویم؛ مثلا ساعت 45/6 سوار ماشین میشویم. فرض آنکه برای خروج از منزل و انتظار رسیدنِ ماشین نیز حدود 20 دقیقه صرف کردهایم. از زمانی که در ماشین نشسته تا به مقصد برسیم؛ زمانی صرف شده که تنها در این مدّت ما نظارهگر مناظر اطراف و یا رفتار آدمهای دیگر بودهایم؛ زمان مذکور را نیز ثبت نماییم و ...
به منزل برگشتیم مدتی اندک جهت آماده شدن برای صرف ناهار میگذرد؛ مدتی برای ناهار، مدتی برای استراحت و خوابِ پس از آن، مدتی صرف نگاه کردن به تلویزیون، فیلمهای مفید و علمی یا فیلمهای تفریحی و نشاط آور یا برنامهی کودک!؛ خلاصه هر زمانی که صرف شده به تمامه ثبت شود؛ ساعت فلان به رختخواب میرویم و مجدداً فردا فلان ساعت بیدار میشویم و ... .
این عمل را یک هفته ادامه دهیم.
در جدول مذکور در مقابل هر فعالیت انجام شده، جایی را تعیین نماییم که در آن به این دو سؤال پاسخ داده شود:
اولاً؛ این زمان، زمانی «اجتناب ناپذیر» بوده یا خیر؟ یعنی لزوماً میبایست این عمل به همان شکلی که انجام شده انجام میشد یا خیر و میتوانست به گونهای دیگر نیز آن را پُر نمود؟ [بعداً اشاره خواهد شد].
ثانیاً؛ آیا این زمان با یک کار مفید و ضروری پر شده است؟ مثلاً زمانی که غذا میخوریم قطعاً زمانی مفید است [البته زمان متعارف و نه بیش از حدّ متعارف] یا زمانی که جهت آماده شدن برای رفتن به محل کار [به ناچار] صرف میشود امری غیر قابل اجتناب و مفید است؛ فیلم علمی و مفیدی که دیدهایم نیز در همین دسته از فعالیتها ثبت میشود؛ خواب پس از ناهار اگر به اندازهی مناسب (نه 2 تا3 ساعت) باشد؛ نیز «مفید» علامتگذاری خواهد شد؛ خواب شب اگر به اندازه باشد نیز مفید ارزیابی خواهد شد و ... خلاصه برحسب صلاحدید خودتان کلیهی فعالیتهای خود را به دو دستهی مفید و غیر مفید و دستهی دیگر ضروری و غیر ضروری تقسیم و علامتگذاری نمایید.
در پایان، زمان فعالیتهای مفید و غیر مفید، ضروری و غیر ضروری را جمع نموده از تعداد ساعات هفته [یعنی168 ساعت] کم نمایید و درصدِ [%] هر یک را تعیین نمایید؛ خواهید دید که نتیجهی اعجاب انگیز و غیر قابل باوری رخ داده است. مثلاً فردی که در تمام شبانه روز حدود 12 ساعت میخوابد اگر 100 سال نیز عمر نماید در واقع 50 سال از عمر خویش را خوابیده است!
N مقدار از عمر خود را مشغول خوردن بوده است و N مقدار مشغول بازی، مطالعه، رها و بیکار بودن ! و ... .
این ارزیابی دقیق از یک هفته میتواند به خوبی گویای نحوهی گذر عمر انسان باشد؛ یعنی در مجموع او چقدر مفید زندگی کرده و چقدر غیر مفید، چه مقدار از فعالیتهای او در طول عمر ضروری و چه مقدار غیر ضروری بوده است؟
نگارنده از اکثر افرادی که این ارزیابی را به عمل آورده نظرسنجی نموده و شاهد نتایج عجیب آن بوده است؛ اکثر افراد اذعان داشتند: که عمرشان بسیار غیر مفید و غیر ضرور، صرف شده و به راحتی تلف شده است و اذعان داشتند: که این طرح کمک شایانی به بیداری و برنامهریزی آنها برای آینده زندگی خود نموده است.
برای نشان دادن اهمیت قضیه بگذارید مثالی بزنم: اگر کیسهای پر از خاک طلا داشته باشیم و ببینیم که در انتهای آن سوراخ نسبتاً بزرگی پیدا شده و ذرات طلا [مانند ساعت شنی] به سرعت در حال خروج از کیسه و پراکنده شدن توسط باد هستند؛ چه می کنیم؟ بدون تردید پاسخ هر عاقلی جلوگیری از اتلاف این سرمایهی ارزشمند است و تنها ابلهان هستند که به این نکته توجهی ندارند.
لحظات عمر انسان، فرصتهایی بسیار طلایی است که مجانا در اختیار او بوده و هرگونه اتلاف آن بلاهت و نادانی است و اینچنین انسانی گرفتار خسران و حسرتی عظیم در روز قیامت خواهد بود.
البته در خصوص پر کردن مفید اوقات، راههای فراوانی هست که از باب نمونه تنها به ذکر یک خاطره از حضرت امام خمینی«ره» که توسط یکی از نزدیکان ایشان نقل شده است اشاره مینمایم؛ باشد که بیدار کنندهی دلهای خفتهی ما بوده و ما را هوشیار سازد. او میگوید:
«روزی به اتاق حضرت امام«ره» رفتم در حالی که حضرت امام در آنِ واحد مشغول پنج کار بود!:
1- نگاهش به برنامههای تلویزیون بود در حالی که صدای آن را بسته بود و تنها به دنبال برنامههای ضروری میگشت.
2- گوش خود را به رادیوی کوچکی که معمولاً همراه داشت سپرده بود و اخبار را جویا میشد.
3- دهان مبارک امام، به ذکر خدا مشغول بود.
4- دراز کشیده و نرمشهایی که دکتر ایشان تجویز نموده بود؛ انجام میداد.
5- در همان حال نیز توجهی به نوهی کوچک خویش داشته و به گونهای با او بازی میکرد!!.
آری انسانهای خود ساخته و بیدار اینگونه از عمر شریف و گرانبهای خویش پاسداری نموده و از آن برای آخرت خویش بهره میبرند.
به راستی اگر حضرت امام میخواست جدول «هفتهای زیر ذره بین» را پر نماید؛ ساعات ذکر شده را چگونه باید محاسبه مینمود؟! یک ساعت مساوی پنج ساعت؟! ده ساعت؟! یا حتی خیلی بیشتر؟! بسیار جای تامل دارد.
والسلام – التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
فروشگاه بزرگ
*****************
به همراه دوستم از کنار خیابانی میگذشتم که ناگاه هجوم جمعیتی زیاد در مقابل فروشگاهی توجهم را جلب نمود. جلوتر رفته و جهت رفع کنجکاوی خویش از یکی از آنها علت این تجمع و همهمه را جویا شدم او گفت: «صاحب این فروشگاه فردی عجیب و غریب است او عهد کرده که هر ساله یک روز به مدتی نامعلوم مثلاً یک ساعت، دو ساعت یا بیشتر، که زمان آن را تنها خودش میداند مردم را به فروشگاه خود وارد ساخته و به آنها فرصت بهره برداری از امکانات داخل آن را بدهد.» پرسیدم: «یعنی چه؟!»
گفت: «همین دیگه داخل این فروشگاه هر چه موجود باشد میتواند از آنِ تو باشد به شرط آنکه هنگام شنیده شدن "زنگ مخصوص" هر آنچه نیاز داشته باشی و دلخواه تو باشد را به همراه داشته باشی و نزد خودت باشد یعنی در آن هنگام دیگر حق نداری از روی زمین یا ویترینها و قفسههای آن چیزی برداری.»
گفتم: «مگر میشود؟ این دیگر چه عهدی است؟ من که متوجه نمیشوم؟» در همین اثنا و هنگامی که او خواست پاسخ این سؤال مرا بدهد ناگهان درب ورود باز شد و جمعیت مانند سیل به داخل سرازیر شد و تا خواستم به خود بجنبم و کنار بروم ناخواسته به همراه جمعیت وارد شدم.
ابتدا گیج و منگ بودم همهی افراد به سرعت به سوی چیزهای مورد علاقهی خویش پراکنده شدند فروشگاهی بس بزرگ و عجیب بود هر آنچه که میخواستی اعم از خوردنی، نوشیدنی، پوشیدنی، وسایل بازی و تفریح، زیور آلات، تابلوهای بسیار جذاب و قشنگ و ... بسیاری از مردم نیز مانند من در ابتدا مبهوت از این همه تنوع و کثرت کالاهای رنگارنگ در حال نظارهی آنها بودند.
عدهای به سرعت به سراغ غرفههای خوراکی رفته و مشغول تناول انواع شیرینیهای رنگین و غذاهای خوشمزه شدند؛ عدهای دیگر مشغول امتحان نمودن انواع لباسهای و مدلهای بدیع شدند تا بهترین آنها را انتخاب نمایند، عدهای دیگر مشغول بازی و سرگرمی با وسایل تفریحی نظیر دستگاههای کامپیوتری، سرسرههای بزرگ، چرخ و فلکهای آنچنانی، عدهای دیگر مشغول مطالعهی بخشهایی از کتابهای مورد علاقهی خود بوده و با تانی آنها را ورق میزدند. گروهی دیگر سرگرم تماشای تابلوهای نفیس و زیبا و مناظر دلربای این فروشگاه شدند؛ خلاصه هر کسی بر حسب علاقه و آگاهی خود مشغول به چیزی بود.
در درون فروشگاه صدای بلندگوها گاهگاه بلند میشد و مردم را به رعایت نظم و حقوق دیگران سفارش مینمود. گاهی نیز تذکر میداد که «شرط تعیین شده از سوی صاحب فروشگاه فراموش نشود.»
در درون فروشگاه عدهای نیز به عنوان راهنما حضور داشتند و مردم را به سوی «غرفههای ویژه» راهنمایی میکردند، آنها نیز همان سخنان بلندگوها را برای مردم تکرار نموده و از آنها میخواستند که متوجه شرط و شروط صاحب فروشگاه باشند. میگفتند: «هر کسی که مایل باشد میتوانند او را یاری نموده و به هر جا که خواست ببرند.»
و در این وضعیت من مانده بودم و تعجب فراوانم که «اصلاً جریان چیست؟ و حال که من ناخواسته به این فروشگاه پا نهادهام چه باید بکنم!؟ نکند که همهی این امور خواب است و مگر اصلاً ممکن است که در عالم بیداری چنین حوادثی رخ دهد!؟»
بالاخره پس از مدتی تفکر و اندیشیدن با خود گفتم بگذار یک بار دیگر با دقت و از اول تا به حالای این جریان، به آن فکر کنم که چه اتفاقی افتاد و من چگونه وارد شدم؟ آن شخصی که بیرون از فروشگاه برایم سخن میگفت چه گفت؟ و ... و اکنون من باید چه بکنم؟ با خود گفتم: « اگر این سخنان که شنیدم درست باشد پس باید من به سراغ عاقلانهترین کارها بروم از یکی از راهنمایان پرسیدم: «بزرگوار! اگر شما به جای من بودید از این فروشگاه چه بهرهای میبردید؟»
او گفت: «خیلی روشن است سراغ غرفهها و گردآوری اموری میرفتم که اگر "زنگ مخصوص" به صدا در آمد و فرصت تمام شد دیگر حسرت از دست دادن آنها را نخورم.» اندکی به فکر فرو رفتم و مجدداً از او پرسیدم میتوانید بیشتر راهنماییم نمایید؟
او گفت: «من میرفتم سراغ چیزهایی که در مثل مانند این شعر باشد، چون که صد آید نود هم پیش ماست
باز هم اندیشیدم و به اطراف نگریستم یک بار دیگر تمامی غرفهها را زیر نظر گذراندم و رفتار مردم را مجدداً بررسی کردم چشمم به غرفهی جواهرات و سنگهای قیمتی افتاد و با خود گفتم: چرا از اول به فکر آن نیفتادم؟ اگر از این سنگها و جواهرات بردارم میتوان گفت که به سخن آن راهنما گوش دادهام چرا که در بیرون از این فروشگاه تمامی این اجناس و امکانات موجود است ولی برای تهیهی آنها باید پول لازم در اختیار داشت پس اگر من الآن به جای آنکه به خوردنیهاو نوشیدنیها و بازی و سرگرمی و تماشای مناظر زیبا مشغول گشته و وقت خود را تلف نمایم، بهتر است به جمع آوری این اشیاء قیمتی مبادرت ورزیده و جیب خود را از آنها پر سازم؛ از این رو سریع به جمع آوری آنها پرداختم و هر آنچه میتوانستم جیبهای خود را پر نمودم و حتی به دنبال یک کیسهی خالی گشته و آن را نیز تا جایی که زورم میرسید پر نمودم و عدهای به مذمت من پرداخته و گفتند: «اول تا جایی که میتوانی لذت ببر و سپس شروع به سنگین کردن بار خود ساز.»
ولی من که یاد آن شرط صاحب فروشگاه بودم به حرف آنها اعتنایی نکرده و کیسهی خود را با همهی سختی آن به همراه میکشیدم.
زیرا یادم نرفته بود که «زنگ مخصوص» در زمانی نامعلوم به صدا در خواهد آمد و به محض شنیدن آن همهی مردم را به همراه هر چه که برداشتهاند از فروشگاه خارج خواهند ساخت.
خلاصه آنکه در این افکار بودم که، ناگاه صدای زنگ مخصوص یعنی زنگ خروج به صدا در آمد، بلافاصله درهای تمام غرفهها بسته شد و همهی مردم به سرعت به سوی بیرون رانده شدند، هر کسی که میخواست اندکی مکث نماید تا چیزی بردارد زیر دست و پای جمعیت مانده و ... . از فروشگاه بیرون آمدیم در حالی که برخی از ما یعنی آنان که مثل من رفتار نموده و اشیاء قیمتی را به همراه برداشته بودند بسیار شاد بودند و مابقی بسیار در حسرت و اندوه ... .
ناگهان دوستم مرا تکانی داد و گفت: هی داداش! حواست کجاست؟ چته که محو تماشای این فروشگاه شدهای مگر یک فروشگاه این قدر عجیب و غریب است که مات و مبهوت آن گشته و یک ساعت است متوجه صدا کردن من نمیشوی؟ مگر خوابت برده؟ به چه چیزی زل زده و در فکر چه هستی؟ ... .
به خود آمدم و متوجه او و صحبتهای او شدم راستش اولش نفهمیدم چه شده ولی بعد متوجه قضیه شدم. آری آنچه را که خواندید تخیلات من بود، یک لحظه به فکر فرو رفته و غرق خیالات و اوهام شده بودم. مجدداً به فکر فرو رفتم ولی این دفعه در مورد خیالات پیشین خود، به خود گفتم راستی عجب خیالاتی بود! اگر واقعاً چنین مطلبی رخ میداد آیا من همانگونه که در خیال خود دیده بودم رفتار میکردم؟ و بعد از مدتی تفکر به خود نهیب زدم که « چه میگویی مگر واقعیت جز این است؟ مگر همهی ما در فروشگاه بزرگی به نام «دنیا» قرار نگرفتهایم؟ مگر در این دنیای بزرگ همهی کالاها و زرق و برقهای زیبا، جذاب و فریبنده، ما انسانها را به خود مشغول نساخته؟ و مگر هر انسانی در این دورهی محدود و موقت عمر مشغول دلبستگیها و علائق خویش نیست؟ مگر در این دنیای یکنواخت و تکراری اکثر ما آدمها گرفتار روزمرگی و یکنواختی نشدهایم؟ و مگر هر آن و لحظه احتمال به صدا در آمدن«زنگ مخصوص» یعنی همان «بانگ رحیل» وجود ندارد؟ژ
به راستی چه کسی از زمان به صدا در آمدن آن مطلع بوده و از زمان مرگ خویش با خبر است؟ مگر مرگ هر لحظه در کمین نیست؟ و مگر هنگامی که ندای «الرّحیل» به گوش رسید به کسی فرصت دیگری برای زندگی و حتی یک لحظه بقا در دنیا داده میشود؟ مگر حتی فرصت گفتن یک لااله الاالله و یا یک استغفرالله ربی و اتوب الیه به کسی داده میشود؟
و مگر پس از کوچ از این دنیا حسرت و اندوه از ناکردهها و کردهها، ناداشتهها و داشتهها برای کسی سود خواهد داشت؟ و ... .
در این افکار بودم که مجدداً دوستم رشتهی افکارم را از هم گسست و با صدای بلند گفت: «مثل اینکه تو امروز حالت خوب نیست و قاطی کردهای یاالله تا کاری دست خودت ندادی حرکت کن برویم. والسلام
التماس دعا
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |