بسم الله الرحمن الرحیم
تفاوت زن و مرد، ظلم یا عدالت
در خصوص شبهه ی نقصان عقل زنان و این فرموده ی حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه که «مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ نَوَاقِصُ الْعُقُول.....»(نهجالبلاغة ، ص 105 ، خطبه 80 )
به مطالب زیر اشاره می شود:
- پاسخ اول: نقصان عقل زنان به این معنا است که به خاطر وجود عاطفه ی قوی تر و احساسات زیاد در زن ها نسبت به مردان، غلبه ی احساسات و عواطف بر عقل در زن ها بیشتر از مردان است. برای مثال غصه ی اکثر مادران در خصوص غذای فرزند و یا بیماری او خیلی بیشتر از غصه ی آنها در خصوص ایمان فرزند و خطاهای اوست! اگر فرزندش مریض شود شب به خواب نمی رود ولی اگر او اهل نماز نباشد! نهایتاً مقداری ناراحت و دل گیر می شود!! یعنی هلاکت روحی او در نظرش کم اهمیت تر از هلاکت و یا خسارت مادی است و این خلاف عقل سلیم است و البته ناشی از همان غلبه احساسات و عواطف در مادران است.
- پاسخ دوم: چه ایرادی دارد اگر قایل باشیم که خداوند به نوع زن عقل کمتری از نوع مردان داده است؟!
و اگر کسی بگوید: «این خلاف عدل الهی است».
می گوییم: «مگر میزان عقل در خود مردان مساوی و یکسان است؟!».
قطعاً عقلی که خداوند بین مردان تقسیم کرده است نیز در همه ی آنها به یک اندازه و یکسان نیست و عقل نیز مانند بقیهی نعمتهای الهی در افراد مختلف شدت و ضعف دارد درست مانند حافظه که در یکی قوی تر و در دیگری ضعیف تر است و یا مثل صحت بدن و یا قوت جسم و ... . آیا این خلاف عدالت است؟! خیر، زیرا،
اولاً: نوع زنان منظور است و نه تک تک زن ها؛ چه بسا زنی که عقلش خیلی بیشتر از یک مرد باشد و بهتر از او بیاندیشد.
ثانیاً: زمانی عدالت خداوند متعال زیر سوال می رود که درعین وجود اختلاف بین آدم ها، همه ی آنها را به طور یکسان مورد تکلیف قرار داده و یکسان مواخذه نماید؛ و حال آن که چنین مطلبی صحت ندارد.
به این مثال دقت فرمایید:
اگر پدری به دو فرزند 5 ساله و 20 ساله خود هر یک ظرفی 200 لیتری بدهد و از آنها بخواهد که طی یک ساعت و با یک ظرف نیم لیتری آن را پر از آب کنند، در این صورت می توان گفت که او خلاف عدل و انصاف رفتار کرده است زیرا قطعاً توان یک کودک 5 ساله برابر با یک جوان 20 ساله نیست.
ولی اگر همان دو فرزند خود را فرا خوانده و از کودک 5 ساله بخواهد که یک ظرف 20 لیتری را پر کند و از فرزند 20 سالهاش پر کردن ظرف 200 لیتری را طلب کند، در این صورت می توان گفت که عدالت و انصاف رعایت شده است؛ خصوصا آنکه اگربه نسبت کاری که انجام داده اند به آنها پاداش دهد. یعنی مثلا اگر هر یک، نصف ظرف خود را پر کرده اند به آنها پاداش یکسان دهد و نگوید «چون کودک 5 ساله فقط 10 لیتر را پر نموده است و فرزند 20 ساله 100 لیتر؛ پس به کودک 5 ساله یک دهم فرزند 20 ساله پاداش می دهم» بلکه چون هر یک از آنها پنجاه درصد ظرف خویش را پر کرده اند پس پاداش آنها یکسان است. بنابراین زنان نیز به راحتی می توانند به مقام و منزلتی که مردان ممکن است به آن برسند واصل گردیده و به همان اندازه پاداش بگیرند.
بله اگر خداوند متعال نیز به بندگان خود توان و نیروهای متفاوتی مرحمت فرماید ولی از آنها یکسان و به تساوی درخواست ننماید؛ این با عدالت الهی منافاتی داشته و ناقض آن است.
اکنون اگر کسی قائل باشد که خداوند توان فکری زنان را کمتر از مردان قرار داده است [درست مثل توان جسمی و زور بازوی آنها] و به همان تناسب نیز تکالیف آنها را سبکتر و مواخذه آنها را سهلتر در نظر گرفته باشد، چه اشکالی به عدل الهی وارد می آید؟!!.
برای نمونه خداوند متعال جهاد را که کاری سخت و خشن و پرخطر است تنها بر مردان واجب کرده است و زنان در این خصوص راحت اند و تکلیفی ندارند.
تامین معاش زندگی و یا تهیه نفقه خانواده بر عهده ی مردان است و زنان در این خصوص تکلیفی ندارند [بگذریم تعدادی از زن ها خودشان این را برگزیده اند که سر کار بروند و مشقت ها را تحمل کنند] و ده ها نمونه ی دیگر که تکالیف مردان شمرده شده و بر زنان سخت گیری نشده است.
ثالثاً: اساساً این اختلاف و تفاوت بین زن و مرد نه تنها نمیتواند دلیلی بر عدم عدالت حق تعالی باشد؛ بلکه این اختلاف مانند همهی اختلافات دیگر در عالم هستی، ضرورت و لازمه ی یک «نظام احسن» است.
مثلاً دندان های انسان ها برخی تیز و برنده و برخی تخت و مخصوص آسیا هستند؛ پوست، نرم و لطیف و استخوان، سفت و زمخت است؛ مو، فاقد عصب و گوشت و پوست، دارای عصباند و ... .
پس نباید از این نکته [یعنی وجود اختلاف بین زن ومرد] وحشت کرد و هیچ اشکالی ندارد که تفاوت های بین زن و مرد حتی در میزان عقل آنها بوده باشد.
البته اینها نظرات شخصی بنده است و هر که قبول ندارد؛ نقد فرماید. خوشحال می شوم.
والسلام
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمتگزار باشیم یا ارباب؟
منزلی را می شناسم که در آن یک ارباب پول دار زندگی می کرد و در این منزل عده ی کثیری خدمتگزار با شرح وظایف و مسئوولیت های مختلف وجود داشت و نیز مجموع این خدمتگزاران زیر نظر یک سرخدمتکار دل سوز و امین به فعالیت خود مشغول بودند, روزها می گذشت و وضعیت این خانه خوب و مطلوب بوده; امورات, همه بر وفق مراد صاحبخانه می گذشت. هر یک از خدمتگزاران به خوبی به مسئوولیت های خویش عمل می کرد و هر گاه به هر دلیل یکی از آنها کم کاری و تخلفی می کرد توسط ارباب و با راهنمایی سرخدمتکار با تنبیهی مناسب روبرو گشته و مجددا" به وظایف خود می پرداخت. در همسایگی این منزل شخصی سکونت داشت که نسبت به این ارباب و جاه و جبروتش بسیار حسادت می ورزید و کینه ی دیرینه ای از او به دل داشت. او سوگند یاد کرده بود که به هر شکلی شده موجبات سقوط و فلاکت این ارباب خوشبخت را فراهم آورد; از این رو هر زمان که فرصتی به دست می آورد خدمتگزاران منزل را با توصیه های شیطانی خویش دعوت به تنبلی و سر کشی می نمود.
تا اینکه روزی از روزها یکی از آن خدمتکاران که نسبت به سرخدمتکار حسادت می ورزید; با استفاده از راهنمایی های مکارانه ی آن همسایه ی حسود, تلاش نمود تا با اندکی خود شیرینی و طنازی خود را در چشمان ارباب زیبا جلوه داده و توجه او را به خود معطوف دارد. نقشه ی او گرفت و ارباب مقداری مجذوب هنرنمایی ها و خود شیرینی های او گشت و او در چشم و دل ارباب جا باز نمود. همین امر موجب شد تا او از این محبت ارباب سوء استفاده نموده و در خصوص انجام وظایف روز مره ی خویش کوتاهی نماید. سرخدمتکار عاقل و امین که متوجه این قضیه گشته بود نزد ارباب رفته و او را از عواقب این «دل دادگی» بر حذر داشت, ولی متاسفانه ارباب خوش گذران به نصایح او توجهی ننموده و هر روز بیش از پیش, دست آن خدمتکار را در تنبلی و گاه دخالتهای نابجا در امور منزل باز می گذاشت. خدمتگزاران دیگر که نظاره گر این امور بودند با بهره گیری از راهنمایی های خبیثانه ی آن همسایه ی پلید برای دست یابی به چنین موقعیتی تلاش مشابه نموده و یکی پس از دیگری با طنازی ها و چاپلوسی های فراوان در برابر ارباب; خود را به او نزدیک نموده و قلب او را تسخیر خود نمودند. دیگر هیچیک از آنان به دستورات سرخدمتکار امین توجهی ننموده و به وظایف محوله و مسئوولیت های خویش عمل نمی کرد. و تلاش های فراوان سرخدمتکار دلسوز و دل آگاه برای بیدار ساختن ارباب از خواب غفلت ثمری نبخشیده و بدین ترتیب او نیز قدرت خویش را در مدیریت و تدبیر امور منزل از دست داد. کلیه ی امور منزل به هم ریخته و فشل گشته بود و در یکی از روزهای سیاه و تلخ بود که آن حادثه ی شوم یعنی «شورش وکودتا»ی خدمتکاران به طور کامل و علنی شکل گرفت. آنان با خوراندن دارویی لذت بخش ولی سحر کننده به ارباب او را مسحور خویش نموده و ارباب نگون بخت و حتی سرخدمتکار بیچاره به اسارت خدمتکاران در آمده و جای ارباب و خدمتکار عوض شد.
آری از آن روز به بعد حاکم و ارباب منزل, آن خدمتکار حسود بود و نوکران و خدمتکاران, همه در خدمت او و گوش به فرمان او بودند. او دستور می داد و ارباب, مسحورانه به اطاعت و فرمانبرداری از آنها مشغول بود و البته آنان برای آنکه بتوانند با خیال راحت به خوش گذرانی ها و فرمانروایی خود ادامه دهند تدبیر دیگری نیز اندیشیدند آنان به خوبی می دانستند که تنها راه شکست امپراطوری آنها, تدبیرهای آگاهانه ی آن سرخدمتکار امین و دل آگاه خواهد بود, از این رو برای اطمینان بیشتر او را در بند و غل و زنجیر نموده و آزادی او را بسیار محدود نمودند.
روزها به همین منوال می گذشت تا آنکه روزی فرصتی نصیب سرخدمتکار گردید, فرصتی که در آن بتواند با ارباب نگون بخت, خلوت نموده و با راهنمایی های مشفقانه و آگاهانه ی خود, مجددا او را به خود آورده و تا حدی آثار سحر آنها را از بین ببرد. او به ارباب خود فهماند که تنها راه رهایی از این فلاکت آن است که بندهای او را باز نموده و شبانگاهان با کمک هم ابتدا آن خدمتکار حسود یعنی سر دسته ی خدمتکاران خائن و سپس یکی یکی آن خدمتکاران سرکش و طاغی را در بند ساخته و بدین گونه زمام امور منزل را به دست گیرند. سر انجام اینگونه شد و با تلاشهای بی شائبه و دل سوزانه ی سرخدمتکار امین و نیز به خاطر اعتماد ارباب به او, همه چیز به روال سابق خویش برگشته و ... .
به راستی به نظر شما ارباب داستان ما چرا خطا نمود؟ آیا اگر ما به جای او بودیم, مرتکب چنین خطایی می شدیم؟ آیا فکر نمی کنید که ما نیز هم اکنون ممکن است در چنین وضعیت مشابهی قرار گرفته باشیم؟
آری هم اکنون. نگویید ما که ارباب متمکن و دارای خدم و حشم نیستیم تا چنین مشکلی برای ما پیش آید. خیر اشتباه نکنید; زیرا ما هم اکنون اینچنین بوده و دارای خدمتگزاران بی شماری هستیم; می پرسید «چگونه؟!» در پاسخ می گوییم: در مملکت وجود ما نیز «ارباب» و «سرخدمتکار امین» و «خدمتکار حسود و افزون طلب» و «خدمتگزاران دیگر» وجود دارد. ارباب این مملکت «من و شما» هستیم, سرخدمتکار امین و دلسوز, همان «عقل» ارزشمند و دور اندیش است و خدمتکار حسود همان «نفس اماره» و خدمتکاران دیگر «غرائز و تمایلات نفسانی» انسان است.
آری نفس و دیگر غرایز انسان, خدمتکارانی خدادادی هستند که جهت گذران صحیح امور بدن و یک زندگی شایسته و مفید به انسان ارزانی گشته اند! خدمتگزارانی که وجود هر یک از آنها جهت بقاء و پایداری زندگی و رفع نیازهای آن, کاملا" ضروری و لازم است و بدون هر یک از آنها نظام زندگی فردی و یا اجتماعی انسان مختل می گردد. غریزه هایی مثل «شهوت و تمایل به جنس مخالف» برای ادامه نسل و کسب آرامش های مادی و روحی در کنار همسر و فرزندان; غریزه ی «مادری» و «پدری» برای تکمیل آن هدف پیشین و لذت بردن از زندگی; غریزه های مربوط به «خوردن و آشامیدن و خوابیدن» نیز به منظور سلامت و بقاء انسان; غریزه ی «خشم و غضب» برای دفاع از خویش در برابر خطرات و حفظ حقوق خود در برابر دشمنان و دیگر غرایز خدادادی و مفید که وجود هریک لازم و ضروری است.
در مملکت وجود ما, سرخدمتکاری هوشیار و مدبر به نام «عقل» نیز تعبیه گشته تا سرپرستی این تعداد از خدمتگزارانِ گاه سرکش به او سپرده شده و با مدیریت شایسته ی خود آنها را کنترل و تدبیر نماید و از آنجا که خدمتگزاران مذکور گاه از مسؤولیت خویش, شانه خالی نموده و اگر نظارتی بر آنها نباشد طغیان می کنند و به جای «خدمت», «خیانت» می نمایند; وجود یک چنین موجود دل سوز و دل آگاهی کاملا" ضرورت داشته و بدون آن نظام زندگی انسان دگرگون شده و زندگی او شبیه زندگی حیوانات خواهد شد و صد البته این سرخدمتکار به تنهایی نمی تواند از عهده ی مشکلات بر آمده و اگر حمایت های بی دریغ و دائمی ارباب از او نباشد; نظام مملکت وجود مانند نظام منزلی خواهد شد که در ابتدای بحث به آن اشاره شد. این ارباب باید توجه داشته باشد که در همسایگی دیوار به دیوار خود دارای دشمنی «قسم خورده»[1] است. دشمنی به نام «شیطان». دشمنی که تمام هم و غم خود را صرف ضربه زدن به او نموده و برای رسیدن به مقصد و تشفی دل خود کاملا" برنامه ریزی نموده و از راه های مختلف به ارباب غافل «یعنی من و تو» ضربه خواهد زد. حال با وجود چنین دشمنی در کمین, چگونه می توان آرام و بی خیال بود!؟ البته تنها راه مبارزه با او نیز بها دادن به «عقل» و «تامین نیاز های» اوست.
آری اگر به عقل و دستورات و نیازهای او توجه نشود; خدمتگزاران از طریق دسیسه چینی های شیطان و با فرماندهی نفس اماره, تبدیل به موجوداتی سرکش و یاغی گشته و در مملکت وجود انسان کودتا می نمایند که نتیجه ی این کودتا اتمام حکومت عقل و سقوط امپراتوری ارباب و پایان دوره ی خوشی های حقیقی خواهد بود.
اما بها دادن به عقل و تامین نیاز ها ی او به چیست و راه آن کدام است؟ بی تردید پاسخ آن در لابلای کلام معصومین (علیهم السلام) بوده و
انسان عاقل تنها از طریق پیروی از فرامین ایشان است که می تواند عقل خویش را در برابر خطرات و حوادث بیمه کرده و او را حاکم وجود خویش سازد.
والسلام
«نوشته شده در سالروز فتح خرمشهر ....تقدیم به شهدای عزیز دفاع مقدس» 3/3/85
[1] - اشاره به آیه ی کریمه ی: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین...» که در آن به نقل از شیطان آمده است:
«سوگند به عزتت که همه ی بندگانت را گمراه خواهم ساخت, مگر بندگان مخلص تو را»
بسم الله الرحمن الرحیم
کَتَبَ هَارُونُ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام:
عِظْنِی وَ أَوْجِزْ قَالَ فَکَتَبَ إِلَیْهِ مَا مِنْ شَیْءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَة
هارون الرشید عباسی [علیه اللعنه] به حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام می نویسد:
«مرا موعظه فرما و مختصر نما»
امام علیه السلام در پاسخ می نویسد:
« هیچ چیزی را چشمت نمی بیند؛ مگر آنکه در آن پند و اندرز است»
(بحار الأنوار ج68 ص 324)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ مَا انْتَفَعْتُ بِکَلَامٍ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانْتِفَاعِی بِکِتَابٍ کَتَبَهُ إِلَیَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَإِنَّهُ کَتَبَ إِلَیَّ:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ وَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ
فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَى مَا فَاتَکَ مِنْهَا
وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلَا تُکْثِرَنَّ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَکَ مِنْهُ فَلَا تَأْسَ عَلَیْهِ جَزَعاً
وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ
وَ السَّلَامُ
ابن عباس می گوید: «پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله از هیچ سخنی مانند سخنان علی علیهالسلام که در نامه ای به من نوشت؛ بهره نبرده ام؛ او به من نوشت:
اما بعد؛ همانا گاه انسان از به دست آوردن چیزی که [اصلا] قرار نبود از او فوت شود؛ شاد میشود!! و گاه فقدان چیزی که [اصلا] قرار نبود تا از آنِ او شود؛ او را ناراحت می سازد!!
سرور و شادمانی تو باید در خصوص آن چیز از آخرتت باشد که بدان دست یافته ای و ناراحتی و تاسفت نیز باید در مورد آن چیز از آخرتت باشد که آنرا از دست داده ای.
و بر آن چیز از دنیایت که بدان دست یافته ای شادی ات را بسیار مکن و بر آنچه از دنیایت از دست داده ای ؛ غصه مخور
همت تو باید در مورد [زمان] پس از مرگت باشد؛
والسلام .
(بحارالأنوار ج 75 ص 7 )
با تکثیر یا نهادن این احادیث در وبلاگ خود در ثواب تاثیرات آنها سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
صبر و سپاس
(قسمت دوم)
به درخواست خانم تنها.
آری، این انسان گاه آنقدر ناجوانمرد و ناسپاس است که حتی خداوند مهربان به شکوِه از او پرداخته و می فرماید:
قُتِلَ الانسانُ ما اَکفَرَه
«کشته باد انسان چقدر ناسپاس است» ( عبس:17)
آری آن «خداوند» و این «بنده»!؛ آن «بنده نوازی و نعمت ورزی» و این «ناسپاسی و کفران»؛ چقدر عجیب و ناعادلانه است!؟ و این چنین انسانی چقدر «کریه و نفرت انگیز».
برخی نیز گمان دارند که چون «گاهی»! شکری بجای می آورند؛ دیگر به تمامی وظیفه خود عمل نموده اند و گویا تمامی حق او را ادا نموده اند!!؛ هیهات که این گمان صحیح باشد زیرا «شکر»، خود نیز نعمتی جدید است که او داده و اگر توفیق شکر نمی یافتیم؛ سپاسی از ما سر نمی زد. در واقع بر هر شکری از جانب ما شکری دیگر بر عهده ما قرار گرفته و اینچنین تا ابد بدهکار او خواهیم بود.
ضمن آنکه «شکر» فضیلتی است متعالی و موجب تعالی روح انسان؛ و بر هر تعالی -که خود، نعمتی بزرگ است- شکری دگر واجب است و هکذا...
علاوه بر آن مگر شکرهای صادره از ما چگونه اند؟ نهایتاً خیلی هنر نماییم می گوییم: «خدایا شکرت» که تازه گاه همین شکر نیز از صد «کفر گفتن» بدتر است! شکر گفتنی زورکی و با منت و با هزار شکوه و ناز، شکر گفتنی با لحنی خاص و از سر سیری و یا با حالتی طلبکارانه که گویا در ضمن آن اعلام میداریم: «خدایا اگر چه جای شکر و سپاس نیست ومن از تو رضایت کامل ندارم ولی از باب «صدقه»! شکری نثارت میکنم و تو را با آن می نوازم!!!.
اما اینها که گفتیم «مقدمه» بود و باید بدانیم که اساساً شکر واقعی آن نیست که «اگر داد، شکر گزار باشیم و اگر نداد ناسپاسی پیشه سازیم».
شکر واقعی آن نیست که اگر شکر گذاردیم منتظر نعمتی دیگر باشیم و اگر نداد -البته در ظاهر-، شکر خود را تعطیل نموده و خود را از این فضیلت محروم سازیم. البته این سخن درست است که خداوند در قرآن فرمود:
«اگر شکر گزار باشید من بر نعمتهای شما می افزایم»
ولی اولاً لازم نیست تمام نعمتهای مذکور مادی و دیدنی باشد چرا که نعمتهای نا محسوس فراوانند و ثانیاً قرار نیست و نفرمود که «تمامی این نعمتها را در «همین دنیای فانی»، ارزانی شما می گردانم»، بلکه چه بسیار الطافی که برای فردای بنده خویش مهیا ساخته و اکنون حتی تصور آن نیز برای انسان ممکن نمیباشد. چنانکه خود فرمود:
«اَعدَدتُ لِعبادیَ الصّالحین ما لا عَینٌ رَأَت و لا اُذُنٌ سَمِعَت و لا خَطَرَ علی قَلبِ بَشرٍ»
«برای بندگان شایسته خویش چیزهایی آماده ساخته ام که تا کنون نه چشمی آنها را دیده است و نه گوشی – وصف – آنها را شنیده است و نه حتی بر قلب کسی خطور کرده است»
و باز اینها که گفتیم مقدمه ای است بر این نکته که:
اساساً شکر، همان «لقلقه زبان» نیست بلکه لغت «شکر» در کتابهای لغت اینگونه ترجمه شده است: «شناخت احسان و انتشار آن» پس شکر، یعنی «معرفت» یعنی همین که انسان بداند: «این خداوند متعال است که او را غرق در نعمت ساخته است» و این را به دل باور نماید و در این صورت است که حق شکر را تا حدی ادا نموده است. امام صادق (ع) می فرماید:
مَنْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ بِنِعْمَةٍ فَعَرَفَهَا بِقَلْبِهِ فَقَدْ أَدَّى شُکْرَهَا
«هر که را خداوند با نعمتهای خویش متنعم گردانید و او با قلب و دل خویش آن نعمتها را شناخت؛ به تحقیق شکر آن نعمتها را به جا آورده است»
بنابراین یکی از مهمترین وظایف بندگی، «تفحص و شناخت نعمتهای الهی» است و اساساً از همین روست که خداوند متعال ابزار درک و شناخت را به انسان مرحمت فرموده است. قرآن کریم می فرماید:
جَعَلَ لَکُم السَمعَ والاَبصار والاَفئِده لَعَلکم تَشکُرون
«برای شما گوش، چشم ها و دل را قرار داد تا سپاسگزار باشید»
و به تعبیر دیگر گویا این آیه می فرماید:
چشم و گوش و عقل دادیم تا با آن نعمتهای خدا را شناخته و سپاسگزار آنها باشید.
نکته دیگر آنکه اگر کسی خواهان ادای حق خداست باید معرفت خود را در ادای حقوق مردم به نمایش گذارد بدین معنی که کسی که نمی تواند شکر گزار احسان مردم باشد قطعاً نمی تواند سپاسگزار الطاف بی نهایت خداوند باشد.
امام صادق علیه السلام میفرماید:
«مَن لَم یشکُرُ المخلوق لَم یشکُرُ الخالق»
و نیز علی علیه السلام میفرماید:
اَشکَرُکُم لله اشکَرُکُم للنّاس
«سپاسگزار ترین شما از خداوند، سپاسگزارترین شما از مردم است»
و این سخن بخوبی نشانگر این است که «شکر»، یک «معرفت» است و کسی که در برابر مردم از این معرفت محروم باشد معرفت حق تعالی و لیاقت شکر گذاری او را نیز نخواهد داشت.
از این رو باید در هنگام مواجهه با هر بلا و مصیبتی خویشتن دار و صبور بود و دانست که اساساً یکی از فلسفه های وجود سختی ها و گرفتاری ها در زندگی انسان، آزمایش میزان صبر و شکر اوست و کسی که اهل صبر نباشد نمی تواند اهل شکر باشد چنانکه نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله می فرماید:
من لا یقضی حق الصبر علی البلاء حرم قضاء الشکر فی النعماء
«هرکه حق صبر بر بلا را آن گونه که شایسته است ادا ننماید از نعمت شکر بر نعمتهای الهی محروم گشته است»
و از همین روست که آن رسول گرامی میفرماید:
الایمان نصفان نصف فی الصبر و نصف فی الشکر
«ایمان دو نیمه دارد نیمی از آن عبارتست از صبر و نیم دیگر شکر می باشد»
یعنی در مسیر زندگی، انسان دو وظیفه عمده دارد. در سربالایی های زندگی صبر و رضا و در سراشیبی ها و مسیرهای هموار شکر. والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
صبر و سپاس(قسمت اول)
به درخواست خانم تنها
اندکی دقیق تر به خود و پیرامون خود بنگریم به داشته های خود و نعمتهای پیرامون؛ چه داریم؟ و چه نعمتهایی در اختیارمان قرار دارد؟ شروع به شمارش نمایید، مثلاً نعمتهای موجود در جسم خود را بشمارید چند تاست؟ گمان نمی رود که بتوان عددی برای آن ذکر نمود. چرا؟ علتش کاملاً واضح است؛ نعمتهایی که فراوان و کثیرند، چگونه به شماره درآیند؟!
آری، اگر انسان بخواهد تنها و تنها نعمتهای موجود در جسم خویش را بشمارد هرگز نمیتواند تعداد آنها را احصاء نماید؛ چه رسد به مجموع نعمتهای الهی که قطعاً نه یک انسان بلکه تمامی انسان ها و ملائک نیز با هم از شماره آنها عاجز و ناتوانند.
قرآن کریم می فرماید:
اِن تَعُدُّوا نِعمةَ الله لا تُحصوها.
«اگر نعمتهای خداوند را شماره نمایید نمی توانید آنها را برشمارید» (نحل: 18)
شاید برای اثبات مدعای فوق نیاز به توضیح بیشتری باشد. اما قبل از آن به این حدیث توجه فرمایید: «مردی به حضرت علی (ع) عرضه داشت:
«بماذا شکرتَ نعماء ربک؟»
با چه چیزی شکر نعمتهای پروردگارت را ادا مینمایی؟
و حضرت علیه السلام در پاسخ فرمود: «به بلاهایی که از من رفع نموده و غیر مرا به آن مبتلا ساخته نظر کردم و دانستم که او به من لطف کرده است از این رو به سپاس او پرداختم.»
توضیح بیشتر اینکه؛ یک انسان چند نوع بیماری و مرض می تواند بگیرد؟ با اندکی تحقیق مشخص میشود که هزاران نوع بیماری شناخته شده و ناشناخته تا کنون سراغ انسانها آمده است. بله هزاران نوع بیماری، بیماری خونی، بیماری های پوستی بیماریهای قلب، کبد، کلیه و...
خوب، سهم من و شما از این بیماریها چقدر بوده و تاکنون چند نوع از آنها را پذیرا بوده ایم؟ بی تردید بسیار اندک! ضمن آنکه همین چند هزار بیماری میتواند بارها بسراغ انسان آمده و او را گرفتار نماید. مثلاً در طول عمر خود چند بار دل درد گرفته ایم؟ چند بار سرما خورده ایم؟ چند بار سردرد گرفته ایم؟ اکثر انسانها تنها گرفتار تعداد محدود و معدود از این بیماریها شده اند و در اغلب لحظات و روزهای عمر خود در حالتی عادی و در ضمن سلامت به زندگی ادامه میدهند. حال فرض کنید این چند ده هزار بیماری را ضرب در دفعاتی که میتوانند سراغ انسان بیایند نماییم؛ عددی بسیار بزرگ و سرسام آور خواهد شد.
نکته دیگر آنکه؛ هر کدام از این نوع بیماریها و حوادث چقدر می توانند انسان را عاجز و درمانده نمایند؟ گاه شده است که یک خار کوچک که حتی به چشم دیده نمیشود به پای انسان یا دست او فرو رفته و تا مدتها او را درمانده ساخته است!
خوب؛ حال به خوبی می توانیم دریابیم که اکنون چقدر غرق در نعمتهای الهی هستیم زیرا بی تردید دفع هر بیماری از جانب خداوند متعال، خود یک نعمت بزرگ است که نصیب ما شده است و به تعبیر دیگر به تعداد بیماریها یی که یک انسان میتواند گرفتار آنها شود و اکنون از آنها در امانیم؛ ما غرق نعمتیم و البته در حال «غفلت».
و چه خوب فرموده است که:
«قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید»
آری، آنکه «پا» ندارد به خوبی میفهمد که دغدغه ی نداشتن کفش، دغدغه ای مهم و شکننده نیست. آنکه «چشم» ندارد (نابینا) به خوبی میداند که نعمت چشم چگونه نعمتی است و وجود مثلاً یک لکه کوچک روی چشم یک فرد بینا اصلاً غصه ای ندارد و...
پس ای انسان! بیا تا بار دیگر قدر نعمتهای الهی و داشته های خود را بدانیم و بجای تأسف و غصه خوردن بر «ناداشته های خویش» و حسرت کشیدن بر «داشته های دیگران»، به داشته های خود توجه نموده و قدر یکایک آنها را بدانیم.
بیایید تا آنها را بر روی صفحه ذهن و یا یک کاغذ نگاشته و بر تک تک آنها شاکر باشیم. بله؛ «شکر نعمت» یکی از مهمترین وظیفه های انسان است که متأسفانه اکثر انسانها از آن غافلند.
به یقین اگر انسان تنها یک وظیفه داشته باشد به نام «شُکر»، باز هم همه عمر کفاف ادای آن وظیفه را نمی نماید، زیرا نعمتهایی که از کثرت به «شماره» نمی آیند چگونه به «سپاس» درآیند؟!
همچنین هر چه سرعت ما در شکرگذاری خداوند زیاد باشد به سرعت لطف و اِنعام او نخواهد رسید. این در مَثل مانند کسی است که بخواهد به نوک سایه خویش برسد!.
ضمنا اگر ما، تنها بدویم تا الطاف بی منت و بی عوض او را سپاس گذاریم؛ او تنها لطف میکند و بس و فقط بنده نوازی می کند و هیچ توقعی برا ی خود ندارد.
ما با شکر، تنها در حال «خود نوازی» هستیم و شکر ما منفعتی برای او ندارد و اگر سودی هست همه از آنِ ماست زیرا انسان موجودی است بدهکار، موجودی سراپا فقر و نیاز،
انسان هیچ طلبی از خداوند متعال ندارد و او هیچ بدهکاری به انسان ندارد اگر می دهد لطف می کند و اگر ندهد ظلمی نکرده است.
ظلم یعنی حق کسی را خوردن و ضایع ساختن و انسان، -که سراپا محتاج و بدهی است- حقی بر خداوند متعال ندارد تا خواهان حق خود باشد. مگر انسان چه لطفی به خداوند نموده است تا در اِزای آن خواهان حق خود باشد؟!.
و چقدر بی انصاف و ناسپاسند انسانهایی که در برابر خالق بی نیاز، خود را طلبکار دانسته و به اصطلاح حق خود را از او می طلبند! چقدر زشت و کریه است که در هنگام بروز سختی ها و مصیبتها برخی از انسانها هنگامی که پس از درخواست و دعا به مطلوب خویش نمی رسند، زبان به اعتراض و شکوه از آن مهربان بی همتا گشوده و گاه حتی بی حیا تر گشته و با او قهر نموده و به او پشت می کنند!.
شرم از این همه گستاخی و بی انصافی. چقدر انسان می تواند پست باشد که اگر خداوند -که دائماً در حال لطف و انعام و بنده نوازی است- به خاطر «مصالحی» برخی از نعمتهای ظاهری خود را از او دریغ دارد؛ او را آماج شکایت ها و رفتار ناجوانمردانه خود قرار داده و با بستن چشمان خود بر روی دیگر نعمتهای او و کفران آنها، به او - و در واقع به خود- جفا نماید.
................ادامه دارد......
عن علی علیه السلام:
الْعِبَادَةُ مَعَ أَکْلِ الْحَرَامِ کَالْبِنَاءِ عَلَى الرَّمْل
علی علیه السلام:
انجام عمل به همراه حرام خواری مانند کسی است که بخواهد بر روی شن [بیابان] خانه بنا نماید.
(عدة الداعی و نجاح الساعی ص :152)
علی علیه السلام:
اَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّةِ أَهْلِهِ فَإِنَّ النَّاسَ اجْتَمَعُوا عَلَى مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ وَ جُوعُهَا طَوِیل
اى مردم در راه هدایت، از کمی طرفداران حق، ترسى به خود راه ندهید؛
[زیرا] مردم در کنار سفرهاى قرار گرفتهاند [به نام دنیا] که سیرى آن کوتاه
و گرسنگى آن [در فردای قیامت] طولانى مىباشد.
(بحار الأنوار ج67 ص 107)
قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام:
مَا اغْتَنَمَ أَحَدٌ بِمِثْلِ مَا اغْتَنَمَ بِغَضِّ الْبَصَرِ فَإِنَّ الْبَصَرَ لَا یُغَضُّ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ إِلَّا وَ قَدْ سَبَقَ إِلَى قَلْبِهِ مُشَاهَدَةُ الْعَظَمَةِ وَ الْجَلَال
هیچ احدی به مانند آنکسی که از فرو نهادن چشم خویش بهره بُرد؛ سود نجسته است؛ [زیرا] همانا چشم از حرام های الهی فرو بسته نمی گردد مگر آنکه «مشاهده عظمت و جلال» به قلب [صاحب] او سبقت می گیرد.
( مستدرکالوسائل ج : 14 ص : 269)
بسم الله الرحمن الرحیم
خداحافظ ای ماه رمضان!
خداحافظ ای ماه پربرکت! ماهی که برای خیلیها مثل من، فرقی با دیگر ماهها نداشتی!! و تنها نامت ماه روزه داری و «کفّ نفس!» بود؛ کفّ نفس از پرخوری، پرخوابی، سخنان بیهوده و گناه، نگاههای هرزه و حرام و ....
و در واقع ماه پرخوری و پر خوابی و ...
بگذریم؛ هرکسی خود را بهتر می شناسد و غرض من از نگارش این سطور خداحافظی از این ماه پربرکت می باشد[البته به زبان خودم] بدان امید که سخنانم در مورد شما واقعیت و صحت نداشته و صرفا قلم فرسایی و طنزی تلخ بوده باشد؛ و اما «خداحافظی من»؛
خداحافظ ای قرآن! که تا سالی دیگر، تورا به خاکهای روی تاقچه می سپارم و شاید تا مجلس ختم عزیزی ویا به هنگام وداع عزیزی دیگر که برای رفتن به سفر و یا شرکت در کنکور او را از زیر تو عبور دهم!
خداحافظ ای سحرها و سحرخیزی ها! که تنها به قصد انباشتن غذا در معده [از ترس گرسنگی] به تو توجه نموده و از تو بهره!! می گرفتم.
خداحافظ ای نماز صبح های اول وقت!
خداحافظ ای مسجد و نمازهای جماعت!
خداحافظ ای دربهای باز مسجد به هنگام سحر، خداحافظ تا سالی دیگر.
خداحافظ ای مفاتیح! و مناجاتها و دعاهای زیبایش!
خداحافظ کمیل! خداحافظ ابو حمزه ثمالی، جوشن کبیرو ...!
خداحافظ ای سفره های افطار و «عملیاتهای پرخوری» که هر شب و با رمز «الله اکبر» آغاز و تا پاسی از شب! ادامه داشت.
خداحافظ ای سفرهای رنگین و تجملی! که به حق یکماه تمام به زیبایی سفرهی اغنیا را جلوه گر ساخته و ما را متوجه فقر سفره نیازمندان ساختید!
خداحافظ ای زولبیا و بامیه! و به قول یکی از دوستان: «آیا می شود ما مجددا ماه رمضان سال آینده را درک نماییم تا از فیض خوردن زولبیا و بامیه هایش برخوردار شویم!!؟»
خداحافظ ای پرخوابی ها! که فقط به قصد عبادت بیشتر!! و یا بالا بردن توان روزه داری خویش و نه چیز دیگر انجام می دادیم!.
خداحافظ ای گریه ها و اشکهای شبهای قدر! توبه ها و اعترافات، عبادات و نمازهای اضافه و مستحبی!
خداحافظ تا زمانی که باز هم «توشه ای از گناه» اندوخته و به سراغ شما بیاییم!
خداحافظ ای «مسواک» و ای مسواک زدنهای اجباری که به قصد خراب نشدن روزه ها و نه دندانها انجام می گرفت؛ تو را هم به خدا می سپاریم که تا یازده ماه دیگر به استراحت بپردازی!
خداحافظ ای فقیر نوازی ها و رسیدگی به ایتام! که همین یکماه برای شما بس است و یازده ماه دیگر ماه صیام و روزه داری شماست!.
خداحافظ ای صله رحم و دعوت از خویشاوندان! خداحافظ تا عید نوروز و سرزدنهای اجباری و کوتاه.
خداحافظ ای قرآن خواندنهای در اداره و در ساعت اداری و گاه به دور از چشم رییس!
خداحافظ ای خماری های ناشی از سیگار نکشیدن!
و برای برخی از آدمها؛
خداحافظ ای روزه خواری های یواشکی یا حتی علنی!!
خداحافظ ای «نماز»! تا سالی دیگر [برای آنها که فقط در ماه رمضان نماز می خوانند! و تنها در این ماه خداوند متعال را مستحق پرستش می دانند!!].
و بالآخره خداحافظ ای دربهای باز بهشت و دربهای بسته جهنم!
و سلام ای زندگی!!!!!
سلام ای غفلتها و تنبلی ها و گناهان و ...
التماس دعا
و درخواست عفو از همه روزه داران حقیقی
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |