بسم الله الرحمن الرحیم
باطری
درس را با این جمله آغاز کردم: «بچه ها انواع باطری را نام ببرید!» عده ای با تعجب پرسیدند: «منظورتان چیست!؟ و اساساً این سوال چه ربطی به درس اخلاق دارد!؟ گفتم: «عجله نکنید فقط هرچه در مورد باطری می دانید بگویید تا روی تابلو بنویسم. در خصوص ربط این سوال و پاسخهای شما به درس بعداً توضیح خواهم داد».
یکی گفت: «باطری انواعی دارد: قلمی، متوسط، بزرگ، کتابی و ...» دیگری گفت: «انواع دیگری نیز دارد: کربنی، خورشیدی، اتمی ...» دانشجوی دیگر: «باطری های خشک ، اسیدی» و دیگری اضافه کرد: «قابل شارژ، غیرقابل شارژ و یکبار مصرف» و خلاصه حرفهای خوبی زده شد و من تمام آنها را روی تابلو نوشتم و بعد ادامه دادم: «بچه ها خوب به تمام آنچه می خواستم بگویم اشاره کردید و حالا نوبت من است که به وعدهی خود عمل نموده و ارتباط این سوال را با درس بگویم. همانطور که می دانید یک باطری اگر شارژ نشود دیگر قابل استفاده نیست، یکبار مصرف ها که وضعیتشان مشخص است حتی آنهایی هم که قابل شارژند اگر خالی شدند نیازمند به شارژ مجددند و آن چیزی که در همهی باطری های شارژی مشترک است این است که برای شارژ مجدد باید به منبع تغذیه و شارژکننده ی خود متصل باشند؛ حال اتصال به خورشید باشد – درباطری های خورشیدی – یا اتصال به پریز برق و یا دینام ماشین و ... خوب بنظر شما منظور از طرح این مثال چه بود ؟».
یکی از بچه ها به شوخی گفت: «استاد یعنی الان که باطری موبایلم تموم شده اجازه بدید از کلاس برم بیرون و گوشی ام را به پریز برق وصل نمایم» خنده بچه ها و ...
یکی دیگر گفت: «شاید منظور شما این است که انسان عاقل باید مراقب باشد که تا باطری موبایلش خالی شد به شارژ آن اقدام کند تا در صورت ضرورت با مشکل مواجه نشود!؟»
دیگری نیز به شوخی گفت: «شاید منظورتان این است که باید حمام آفتاب بگیریم تا شِپشامون کشته شده و شارژ شویم».
و من ادامه دادم: «بله به تعبیری حرف من همین سخن دوستان است منتها با دقتی دیگر. من هم می گویم همانطور که باید به شارژ باطری و موبایل و دیگر وسایلمون توجه کنیم باید توجه داشته باشیم که انسان موجودی دو بعدی است و همانگونه که غذا می خوریم، می خوابیم، تلویزیون تماشا می کنیم، تفریح و ورزش را دوست داریم و ... خلاصه چنانکه به نیازهای مادی خود توجه داریم و نمی گذاریم شارژ جسممون تموم بشه؛ باید به بُعد دیگر خود یعنی روح و نیازهای روحی خود نیز توجه کنیم. بدون شک اگر از هریک از شما بپرسند که روح مهمتر است یا جسم؟ در پاسخ می گویید: «روح» ولی در مقام عمل بیشترین توجه ما به امور مادی و نیازهای دنیوی خود است! و این حاکی از وجود یک اشتباه در انسان است؛ یعنی غفلت از «انسانیت خود» و از نیازهای مربوط به جنبه روحانی و معنوی خویش.
در این هنگام دانشجویی اجازه سخن گرفت و گفت: «استاد! یعنی شما می فرمایید تفریحات و شادی هایی که ما بدنبالش هستم ، توجه به نیازهای روحی انسان نیست؟!»
و من گفتم: «احسنت به نکته ی خوبی اشاره کردی خیلی از انسانها نیز با اعتقاد به این سخن شما، گمان می کنند که در حال پرورش بعد روحانی خویشند اما باید بگویم: نیازهای روحانی انسان در یک تقسیم بندی کلی خود دو نوعند: یک نوع آنها در ارتباط مستقیم و وثیق با جسم و نیازهای مادی و دنیوی انسان است مانند: خوابیدن و خیلی از تفریحات انسان؛ یعنی گرچه در آنها روح انسان متلذذ می گردد و گاه موجب آرامش های روحی انسان می شود ولی این توجهات منظور من نیست زیرا این توجهات معمولاً از سوی انسان ها اِعمال می شود و نیازی به تذکر نیست.
اما نوع دوم نیازهای روحی انسان، نیازهائیست که ارتباط اولیه آنها با مسایل فرادنیوی و آن جهانی است. دقت کنید؛ نمی گویم «این نیازها به دنیای انسان کار نداشته و تأثیری در زندگی مادی او ندارد» خیر بلکه در عین تأثیر مستقیم بر زندگی انسان تأثیرات مستقیم بر روح انسان و تعالی او دارند.
متأسفانه این نیازها، بسیار مهجور قرار گرفته و به آنها توجه نمی شود و به اصطلاح شارژ باطری روح اکثر انسانهای امروزی خالی شده و چه بسا باطری آنها خراب نیز گردیده است.
یک دانشجو: «استاد اگر می شود با ذکر چند مثال منظور خود را بیان کنید» و من عرض کردم: «بله، حتماً، یکی از مهمترین این نیازها، نیاز انسان به «معنویت» است؛ انسان تهی از معنویت مانند باطری خالی از انرژی است؛ انسان هرروز نیازمند به شارژ این جنبه ی روحی خویش است و گرنه گرفتار غفلت ها، جهالت ها، پوچی و بی هدفی، خودخواهی ها و بسیاری از عوامل مخرب دیگر می شود که هریک می تواند ویرانگر زندگی معنوی وحتی مادی او باشد.
نیاز انسان به دعا، مناجات با خالق و استمداد از او، نیاز انسان به «تذکر» و یادآوریِ «کیستی او؟»، «چرایی خلقت؟»، «هدف از گذران عمر و حضور در دنیا؟» و نیز دیگر عوامل و موانع رشد و سعادت معنوی چیزی نیست که بتوان از آن غفلت نمود.
انسان امروز، انسانی غرق در مادیات و لذایذ دنیوی است، انسانی کاملاً تک بعدی و به بیانی دیگر، «حیوانی انسان نما»! و چنین انسانی قطعاً همان انسان ایده آل و مطلوب نیست بلکه نهایتا ً«کاریکاتوری» از انسان است و ...
درهمین هنگام یکی از بچه ها میان حرفم پریده و گفت: «خوب؛ بنظر شما این انسان چگونه باید باطری خود را شارژ نماید؟»
و من ضمن تشکر از او گفتم: « شارژ هر باطری به تناسب خودش می باشد و اگر یادتان نرفته باشد عرض کردم هر باطری برای شارژ نیازمند اتصال به منبع شارژ خویش است.
باطری انسان نیز مستثنی از این قاعده نیست؛ انسان برای شارژ خویش باید دائماً در حال اتصال به دین ، معصومین علیهم السلام و آموزه های حیاتبخش آنها باشد و البته روشی که دین ارائه می کند بهره گیری از اموری مانند: تفکر، ذکر، تعلیم و تعلم، توجه به عمل صالح، نماز، دعا و اموری از این قبیل است.
انسانی که دین معرفی می کند: انسانی عاقل، هدفمند، تلاشگر، روبه تعالی، در حال مجاهده، داری همه ی فضایل اخلاقی و فاقد همه رذایل اخلاقی است.
از این رو تنها یک انسان مومن است که همیشه در مسیر ذکر شده گام برداشته و بدین گونه دائماً در حال شارژ خویش است.
و تاکید می کنم برای تحصیل این مقصد، ارتباط دائمی با مجالس وعظ و اندرز، مطالعه کتابهای مفید، مطالعه قرآن و تدبردر آن و توجه دائم به «هدف زندگی» می تواند به مثابه شارژ انسان عمل نموده و از سولفاته شدن باطری روح انسان جلوگیری بعمل آورد.
والسلام- التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
فروشگاه بزرگ
*****************
به همراه دوستم از کنار خیابانی میگذشتم که ناگاه هجوم جمعیتی زیاد در مقابل فروشگاهی توجهم را جلب نمود. جلوتر رفته و جهت رفع کنجکاوی خویش از یکی از آنها علت این تجمع و همهمه را جویا شدم او گفت: «صاحب این فروشگاه فردی عجیب و غریب است او عهد کرده که هر ساله یک روز به مدتی نامعلوم مثلاً یک ساعت، دو ساعت یا بیشتر، که زمان آن را تنها خودش میداند مردم را به فروشگاه خود وارد ساخته و به آنها فرصت بهره برداری از امکانات داخل آن را بدهد.» پرسیدم: «یعنی چه؟!»
گفت: «همین دیگه داخل این فروشگاه هر چه موجود باشد میتواند از آنِ تو باشد به شرط آنکه هنگام شنیده شدن "زنگ مخصوص" هر آنچه نیاز داشته باشی و دلخواه تو باشد را به همراه داشته باشی و نزد خودت باشد یعنی در آن هنگام دیگر حق نداری از روی زمین یا ویترینها و قفسههای آن چیزی برداری.»
گفتم: «مگر میشود؟ این دیگر چه عهدی است؟ من که متوجه نمیشوم؟» در همین اثنا و هنگامی که او خواست پاسخ این سؤال مرا بدهد ناگهان درب ورود باز شد و جمعیت مانند سیل به داخل سرازیر شد و تا خواستم به خود بجنبم و کنار بروم ناخواسته به همراه جمعیت وارد شدم.
ابتدا گیج و منگ بودم همهی افراد به سرعت به سوی چیزهای مورد علاقهی خویش پراکنده شدند فروشگاهی بس بزرگ و عجیب بود هر آنچه که میخواستی اعم از خوردنی، نوشیدنی، پوشیدنی، وسایل بازی و تفریح، زیور آلات، تابلوهای بسیار جذاب و قشنگ و ... بسیاری از مردم نیز مانند من در ابتدا مبهوت از این همه تنوع و کثرت کالاهای رنگارنگ در حال نظارهی آنها بودند.
عدهای به سرعت به سراغ غرفههای خوراکی رفته و مشغول تناول انواع شیرینیهای رنگین و غذاهای خوشمزه شدند؛ عدهای دیگر مشغول امتحان نمودن انواع لباسهای و مدلهای بدیع شدند تا بهترین آنها را انتخاب نمایند، عدهای دیگر مشغول بازی و سرگرمی با وسایل تفریحی نظیر دستگاههای کامپیوتری، سرسرههای بزرگ، چرخ و فلکهای آنچنانی، عدهای دیگر مشغول مطالعهی بخشهایی از کتابهای مورد علاقهی خود بوده و با تانی آنها را ورق میزدند. گروهی دیگر سرگرم تماشای تابلوهای نفیس و زیبا و مناظر دلربای این فروشگاه شدند؛ خلاصه هر کسی بر حسب علاقه و آگاهی خود مشغول به چیزی بود.
در درون فروشگاه صدای بلندگوها گاهگاه بلند میشد و مردم را به رعایت نظم و حقوق دیگران سفارش مینمود. گاهی نیز تذکر میداد که «شرط تعیین شده از سوی صاحب فروشگاه فراموش نشود.»
در درون فروشگاه عدهای نیز به عنوان راهنما حضور داشتند و مردم را به سوی «غرفههای ویژه» راهنمایی میکردند، آنها نیز همان سخنان بلندگوها را برای مردم تکرار نموده و از آنها میخواستند که متوجه شرط و شروط صاحب فروشگاه باشند. میگفتند: «هر کسی که مایل باشد میتوانند او را یاری نموده و به هر جا که خواست ببرند.»
و در این وضعیت من مانده بودم و تعجب فراوانم که «اصلاً جریان چیست؟ و حال که من ناخواسته به این فروشگاه پا نهادهام چه باید بکنم!؟ نکند که همهی این امور خواب است و مگر اصلاً ممکن است که در عالم بیداری چنین حوادثی رخ دهد!؟»
بالاخره پس از مدتی تفکر و اندیشیدن با خود گفتم بگذار یک بار دیگر با دقت و از اول تا به حالای این جریان، به آن فکر کنم که چه اتفاقی افتاد و من چگونه وارد شدم؟ آن شخصی که بیرون از فروشگاه برایم سخن میگفت چه گفت؟ و ... و اکنون من باید چه بکنم؟ با خود گفتم: « اگر این سخنان که شنیدم درست باشد پس باید من به سراغ عاقلانهترین کارها بروم از یکی از راهنمایان پرسیدم: «بزرگوار! اگر شما به جای من بودید از این فروشگاه چه بهرهای میبردید؟»
او گفت: «خیلی روشن است سراغ غرفهها و گردآوری اموری میرفتم که اگر "زنگ مخصوص" به صدا در آمد و فرصت تمام شد دیگر حسرت از دست دادن آنها را نخورم.» اندکی به فکر فرو رفتم و مجدداً از او پرسیدم میتوانید بیشتر راهنماییم نمایید؟
او گفت: «من میرفتم سراغ چیزهایی که در مثل مانند این شعر باشد، چون که صد آید نود هم پیش ماست
باز هم اندیشیدم و به اطراف نگریستم یک بار دیگر تمامی غرفهها را زیر نظر گذراندم و رفتار مردم را مجدداً بررسی کردم چشمم به غرفهی جواهرات و سنگهای قیمتی افتاد و با خود گفتم: چرا از اول به فکر آن نیفتادم؟ اگر از این سنگها و جواهرات بردارم میتوان گفت که به سخن آن راهنما گوش دادهام چرا که در بیرون از این فروشگاه تمامی این اجناس و امکانات موجود است ولی برای تهیهی آنها باید پول لازم در اختیار داشت پس اگر من الآن به جای آنکه به خوردنیهاو نوشیدنیها و بازی و سرگرمی و تماشای مناظر زیبا مشغول گشته و وقت خود را تلف نمایم، بهتر است به جمع آوری این اشیاء قیمتی مبادرت ورزیده و جیب خود را از آنها پر سازم؛ از این رو سریع به جمع آوری آنها پرداختم و هر آنچه میتوانستم جیبهای خود را پر نمودم و حتی به دنبال یک کیسهی خالی گشته و آن را نیز تا جایی که زورم میرسید پر نمودم و عدهای به مذمت من پرداخته و گفتند: «اول تا جایی که میتوانی لذت ببر و سپس شروع به سنگین کردن بار خود ساز.»
ولی من که یاد آن شرط صاحب فروشگاه بودم به حرف آنها اعتنایی نکرده و کیسهی خود را با همهی سختی آن به همراه میکشیدم.
زیرا یادم نرفته بود که «زنگ مخصوص» در زمانی نامعلوم به صدا در خواهد آمد و به محض شنیدن آن همهی مردم را به همراه هر چه که برداشتهاند از فروشگاه خارج خواهند ساخت.
خلاصه آنکه در این افکار بودم که، ناگاه صدای زنگ مخصوص یعنی زنگ خروج به صدا در آمد، بلافاصله درهای تمام غرفهها بسته شد و همهی مردم به سرعت به سوی بیرون رانده شدند، هر کسی که میخواست اندکی مکث نماید تا چیزی بردارد زیر دست و پای جمعیت مانده و ... . از فروشگاه بیرون آمدیم در حالی که برخی از ما یعنی آنان که مثل من رفتار نموده و اشیاء قیمتی را به همراه برداشته بودند بسیار شاد بودند و مابقی بسیار در حسرت و اندوه ... .
ناگهان دوستم مرا تکانی داد و گفت: هی داداش! حواست کجاست؟ چته که محو تماشای این فروشگاه شدهای مگر یک فروشگاه این قدر عجیب و غریب است که مات و مبهوت آن گشته و یک ساعت است متوجه صدا کردن من نمیشوی؟ مگر خوابت برده؟ به چه چیزی زل زده و در فکر چه هستی؟ ... .
به خود آمدم و متوجه او و صحبتهای او شدم راستش اولش نفهمیدم چه شده ولی بعد متوجه قضیه شدم. آری آنچه را که خواندید تخیلات من بود، یک لحظه به فکر فرو رفته و غرق خیالات و اوهام شده بودم. مجدداً به فکر فرو رفتم ولی این دفعه در مورد خیالات پیشین خود، به خود گفتم راستی عجب خیالاتی بود! اگر واقعاً چنین مطلبی رخ میداد آیا من همانگونه که در خیال خود دیده بودم رفتار میکردم؟ و بعد از مدتی تفکر به خود نهیب زدم که « چه میگویی مگر واقعیت جز این است؟ مگر همهی ما در فروشگاه بزرگی به نام «دنیا» قرار نگرفتهایم؟ مگر در این دنیای بزرگ همهی کالاها و زرق و برقهای زیبا، جذاب و فریبنده، ما انسانها را به خود مشغول نساخته؟ و مگر هر انسانی در این دورهی محدود و موقت عمر مشغول دلبستگیها و علائق خویش نیست؟ مگر در این دنیای یکنواخت و تکراری اکثر ما آدمها گرفتار روزمرگی و یکنواختی نشدهایم؟ و مگر هر آن و لحظه احتمال به صدا در آمدن«زنگ مخصوص» یعنی همان «بانگ رحیل» وجود ندارد؟ژ
به راستی چه کسی از زمان به صدا در آمدن آن مطلع بوده و از زمان مرگ خویش با خبر است؟ مگر مرگ هر لحظه در کمین نیست؟ و مگر هنگامی که ندای «الرّحیل» به گوش رسید به کسی فرصت دیگری برای زندگی و حتی یک لحظه بقا در دنیا داده میشود؟ مگر حتی فرصت گفتن یک لااله الاالله و یا یک استغفرالله ربی و اتوب الیه به کسی داده میشود؟
و مگر پس از کوچ از این دنیا حسرت و اندوه از ناکردهها و کردهها، ناداشتهها و داشتهها برای کسی سود خواهد داشت؟ و ... .
در این افکار بودم که مجدداً دوستم رشتهی افکارم را از هم گسست و با صدای بلند گفت: «مثل اینکه تو امروز حالت خوب نیست و قاطی کردهای یاالله تا کاری دست خودت ندادی حرکت کن برویم. والسلام
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
سعهی رحمت الهی
قِیلَ لَهُ یَوْماً إِنَّ الْحَسَنَ الْبَصْرِیَّ قَالَ لَیْسَ الْعَجَبُ مِمَّنْ هَلَکَ کَیْفَ هَلَکَ وَ إِنَّمَا الْعَجَبُ مِمَّنْ نَجَا کَیْفَ نَجَا فَقَالَ ع أَنَا أَقُولُ لَیْسَ الْعَجَبُ مِمَّنْ نَجَا کَیْفَ نَجَا وَ أَمَّا الْعَجَبُ مِمَّنْ هَلَکَ کَیْفَ هَلَکَ مَعَ سَعَةِ رَحْمَةِ اللَّهِ
روزی به امام [سجاد] علیه السلام عرض شد:
حسن بصری می گوید:
«از کسی که در روز قیامت هلاک شده جای تعجب نیست بلکه تعجب از کسیست که نجات یافته است»
و امام سجاد علیه السلام فرمود:
«از کسی که در روز قیامت نجات می یابد تعجب نیست بلکه تعجب از آن کسیست که با وجود رحمت واسعهی حضرت حق تعالی باز هم هلاک می شود
[تعجب از اینکه که او چقدر شقی و بدبخت است].
(بحارالأنوار ج 75 ص 153)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز، همان فرداست!
یکی از آرزو های انسان، جاودانگی است؛ حب بقا و زندگانی ابدی، همیشه بودن و همیشه ماندن است؛
و به همین دلیل،ترس از فنا و نابودی، نیست شدن و مردن و به دست فراموشی سپرده شدن، یکی از همنشینان همیشگی انسانها بوده و هست.
و دقیقا به همین خاطر است که آرزوهای او، طولانی و دور و دراز است. شاید بدین گونه او می خواهد مرگ را از خود دور ساخته و آن را به فراموشی سپارد.
اینکه او هر روز خواهان دیدن فرداست [و فردا نیز گویا هرگز نیامده و نخواهد آمد!] خود دلیلی بر این آرزوی انسان است.
شاید او نمی خواهد باور کند که: امروز همان فرداست، فردای دیروز!
همان فردایی که انتظارش را میکشد و همیشه واهمه ی ندیدن آن را دارد!
به راستی مگر امروز [یعنی فردای دیروز] با فردا چه فرقی دارد؟ چرا انسان خود را به غفلت و ناباوری زده و از کنار این قضیه به راحتی و بدون هیچ تامل و پاسخ قانع کننده می گذرد!؟.
شاید مهمترین دلیلش همان است که ذکر شد: حب بقا و جاودانگی، ترس از فنا و نیستی به ضمیمه غفلت و نسیان مرگ.
اما دلیل مهم دیگری نیز می توان برای آن ذکر نمود و آن عدم تفکر در محتوای سطور گذشته است. گویا انسان هرگز نخواسته: یکبار و برای همیشه در این رابطه که «انتظار او از فردا» چیست؟ به تفکر بنشیند و به خود بگوید: برای چه منتظر فردا و فرداهای دیگر است؟ چه خصلتی در فردا هست که در امروز نیست!؟ و مگر فرداهایی که آمدند و رفتند [دیروزها] چه اتفاق تازه ای در زندگی او رخ داد!؟ چه بهره ای از آنها برد و چه کارهای خارق العاده و خاصی از او سر زد!!؟
آری اگر یکبار به این موضوع دقیق اندیشیده و در آن تامل نماییم درخواهیم یافت که برای اکثر انسانها هیچ فرقی بین فردا، امروز و دیروز نیست و اکثر آدمها از روزهای آینده همان بهره هایی را خواهند برد که از روزهای گذشته برده اند!!.
اما انسان عاقل آنست که هر روز با خود بگوید: «امروز همان فرداست؛ فردای دیروز» و بگوید: «خوب مگر از فردا چه می خواستی؟ بشتاب و از ساعات و آنات امروز بهره بگیر و مباد که باز هم غافلانه در انتظار فردا نشسته و امروز را نیز مانند دیروز از کف بدهی» و چه زیبا فرموده مولای متقیان امیر مؤمنان علی علیه السلام که:
ما مَضی مَضی و ما سَیَاتیکَ فَاَینَ
قُم فَاغتَنِمِ الفُرصَهَ بَینَ العَدَمَینِ
آنچه گذشت [دیروز] گذشت وآنچه خواهد آمد [فردا] کجاست؟ پس برخیز و این فرصت میان دو معدوم [یعنی امروز را که بین دیروز و فردا قرار گرفته است] را دریاب [و ازآن بهرهای را که می خواهی ببر].
فاعتَبِرُوا یا اُولِی الابصار
آری تنها کسانی متوجه منظور آن حضرت می گردند که یکبار و به طور جدّ، در این خصوص به تامل نشسته و «هدف خود» را از نیل به فردا مشخص نمایند: از «فردا» چه می خواهم؟ در زندگی به دنبال چه می گردم؟ برای حرکت و نیل به مقصد چه کمبود و مانعی وجود دارد که منتظر رفع آن در فردا و فرداها هستم؟
و باز به این نکته بسیار بیاندیشیم که:
فردا را چه کسی دیده؟ ازکجا معلوم که فردا [یی که اکنون معدوم است] جزو فرصتهای من باشد؟ مگر نه آنست که بسیاری از انسانها شب خوابیدند و صبح فردا را ندیدند؟ و یا صبح از خواب برخاستند و شب را ندیدند!؟ [مرگ باوری و توجه دائم به آن]
ومگر چه فرقی بین «من» و «دیگر انسانها»ست؟ مگر آنانکه مُردند نیز مانند من منتظر حلول فردا نبودند؟ و مگر مرگ دفعتا پرونده زندگی آنها را نبست و آخرین فرصت آنها را «امروز» قرار نداد؟؟ ....
آری اندکی تامل در این باب و توجه به این سؤالات است که رذیلهی «تسویف» [یعنی: فردا فردا کردن و به تاخیر انداختن توبه و یا کارها برای روزهای بعد] را از انسان دور ساخته و به او می قبولاند که:
« امروز، تنها فرصت است؛ امروز، همان فرداست»
علی علیه السلام:
َ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ
فرصت، مانند حرکت ابرها در گذرست؛ پس، فرصتهای خیر را غنیمت شمارید.
(نهجالبلاغة ص471 )
والسلام - التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
علی علیه السلام:
بِالعَملِ تُحصَلُ الجنّةَ لا بِالأَمَلِ
( غررالحکم ص 156)
علی علیه السلام می فرماید:
با عمل است که بهشت بدست می آید نه با اَمَل (آرزو)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
حدیث قدسی
عَبْدى! بِحَقِّکَ عَلَىَّ اِنِّى اُحِبُّکَ فَبِِحَقِّى عَلَیْکَ اَحِبَّنى
اى بنده من! سوگند به حقى که بر من دارى، تو را دوست دارم، تو را سوگند به حقى که من بر تو دارم، تو نیز مرا دوست بدار!
خواهش نگارنده این است که در محتوای این حدیث بسیار تفکر و دقت نمایید.
دقت در اینکه:
او چگونه خدائی است و ما چگونه بنده ای؟!!
او در اوج بی نیازی به ما ابراز عشق و محبت نموده و
ما در اوج فقر و نیازمندی، متکبرانه از بندگی خالصانه و تامّ او سر باز زده ایم و ...
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
علی علیه السلام:
ثَمنُ الجنةِ العملُ الصالحُ
( غررالحکم ص 154 )
علی علیه السلام می فرماید:
قیمت بهشت عمل صالح است.
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
پیراهــــن سفیــــد
شاید کسی نباشد که در طول عمر خویش پیراهن، کفش و یا شلواری سفید به تن نکرده باشد و به طور حتم هر که چنین کرده باشد حتما به یاد دارد که هنگام عبور از خیابان و .... توجهش به پیرامون، بسیار بیشتر ودقیقتر بوده است. توجه به اینکه کجا قدم می گذارد؟ کجا می نشیند؟ جایی که می نشیند تمیز است و یا خاک آلود؟ و اگر خاک آلود باشد با دستمالی به پاک سازی آن پرداخته و یا از آن اجتناب نماید؟ زیرا پیراهن، شلوار و کفش سفید خاصیتی دارد که دیگر لباسها کمتر واجد آن هستند. بله آنها با کوچکترین آلودگی و ناچیز ترین لکه را نشان داده و به راحتی از «اوج زیبایی» به «قعر زشتی» سقوط می کنند و دقیقا به همین دلیل است که صاحب این البسه، تمام توجه خویش را به حفظ و نگهبانی از آنها معطوف می دارد.
اما این سخنان بهانه ای بود برای ذکر این مطلب :
در این شبها [شبهای قدر] که خداوند متعال وعدهی غفران و آمرزش بی حساب و آسان به بندگان پر خطا و غافل خویش داده است؛
در این شبها که درهای هشتگانه بهشت کاملا باز و درهای هفتگانه جهنم! کاملا بسته اند؛
در این شبها که عدهی کثیری خود را به دریای رحمت واسعهی آن رؤوف بی همتا رسانده و در آن غوطه می خورند؛
در این شبها که حتی تنبلهایی مثل من، نیز می توانند با اندکی حرکت و به خود تکان دادن [و لو سینه خیز] خود را مشمول این الطاف و عطیههای بی حساب الهی نموده و به فضل او امیدوار باشند؛
[چرا که وقتی در این شبها حتی شیاطین و در راس آنها ابلیس لئیم نیز چشم امید به رحمت او بسته و امید بخشش دارند؛ من و امثال من مگر خیلی بدبخت و شقی باشیم که نتوانیم به قطره ای از آن بحر بی کران خود را مرطوب نماییم]
در این شبها ....
هر که به این ضیافت باریافت و ارتباطی با خالق مهربان برقرار ساخت و از او طلب آمرزش نمود؛ باید خود را کاملا آمرزیده دیده و باور کند که او بخشیده شده است![مضمون روایت] و گویا خلعت سفیدی به او اعطا گردیده است.
پس ای تشنگان رحمت الهی! پساز هر شب قدر باور کنیم که آن کریم بزرگوار روح آلودهی ما را از دَنَس گناهان پاک نموده و آن را سفید و نورانی ساخته است.
آری روحی مطهر، نورانی و سفید.
و اکنون است که باید تمام توجه خویش را به حفظ این خلعت سفید معطوف داشته و [مانند آن البسه سفید که ذکر آنها رفت؛] مراقب آن باشیم؛ مراقب کوچکترین آلودگی گناه، جهل، غفلت و نسیان، که هریک می تواند به سادگی و البته بسیار بی رحمانه!، لذت داشتن آن خلعت زیبا و نورانی را از ما سلب نموده و مجددا ما را در منجلاب گناه، لجنزار نسیان و مرداب غفلت گرفتار سازد.
و یادمان باشد: چنانکه هرگز با یک پیراهن سفید حتی وارد انبار ذغال نمی شویم [زیرا حتی اگر به جایی برخورد نکنیم باز هم گرد و غبار پراکنده ذغال موجود در هوا، بر روی لباس ما می نشیند] نباید با وجود این روح پاک و عطیهِی نورانی، حتی نزدیک گناه گشته و یا به فکر گناه باشیم؛ زیرا نزدیکی به گناه و فکر آن مانند ورود به انبار ذغال و یا حرکت بر لبه پرتگاهی مهلک و عمیق است که ........
پیراهن سفیدتان مبارک باد
و
انشاء الله هرگز محروم از زیبایی و درخشندگی آن نشوید.
والسلام - التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ قَالَ بَیْنَمَا ذَاتَ یَوْمٍ مِنَ الْأَیَّامِ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ ص إِذْ قَامَ وَ رَکَعَ وَ سَجَدَ شُکْراً لِلَّهِ تَعَالَى ثُمَّ قَالَ یَا جُنْدَبُ مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَى آدَمَ فِی عِلْمِهِ وَ إِلَى نُوحٍ فِی فَهْمِهِ وَ إِلَى إِبْرَاهِیمَ فِی خَلَّتِهِ وَ إِلَى مُوسَى فِی مُنَاجَاتِهِ وَ إِلَى عِیسَى فِی سِیَاحَتِهِ وَ إِلَى أَیُّوبَ فِی صَبْرِهِ وَ بَلَائِهِ فَلْیَنْظُرْ إِلَى هَذَا الرَّجُلِ الْمُقَابِلِ الَّذِی هُوَ کَالشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ السَّارِی وَ الْکَوْکَبِ الدُّرِّیِّ أَشْجَعُ النَّاسِ قَلْباً وَ أَسْخَى النَّاسِ کَفّاً فَعَلَى مُبْغِضِهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ قَالَ فَالْتَفَتَ النَّاسُ یَنْظُرُونَ مِنْ هَذَا الْمُقْبِلِ فَإِذَا هُوَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ
ابوذر غفاری می گوید: روزی از ایام در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله [نشسته] بودم و آن حضرت به قیام و رکووع و سجده شکرمشغول بود سپس رو به من فرمود و گفت:
ای پسر جندب! هر که می خواهد به حضرت آدم در علمش و به حضرت نوح در فهمش و حضرت ابراهیم در دوستی اش با خدا و حضرت موسی در مناجاتش و به حضرت عیسی علیه السلام در سیاحتش و به حضرت ایوب در صبر و بلایش بنگرد باید به این مرد که از مقابلم می آید بنگرد؛ آنکه مانند خورشید و ماهِ رونده و مانند ستاره درخشنده است؛ شجاعترین مردم است و سخی ترین آنها؛ پس بر دشمن او لعنت خدا و ملائکه و همه مردم باد .
مردم نگاه کردند آن که رو به آنها می آید کیست؟
که ناگاه علی علیه السلام را دیدند.
(بحارالأنوار ج 39 ص 38)
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین کسی که بر مظلومیت علی علیه السلام گریست!؟.
أَنَّهُ دَخَلَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی مَرَضِهِ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ فَبَکَى رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله
فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام:
مَا یُبْکِیکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟
فَقَالَ صلی الله علیه و آله:
یُبْکِینِی أَنِّی أَعْلَمُ أَنَّ لَکَ فِی قُلُوبِ رِجَالٍ مِنْ أُمَّتِی ضَغَائِنَ لَا یُبْدُونَهَا لَکَ حَتَّى أَتَوَلَّى عَنْکَ؟
روزى أمیر المؤمنین على علیه السّلام در أیّام بیماری منجر به شهادت رسول خدا در خدمت آن سرور حاضر شد و [چون ] رسول خدا صلی الله علیه و آله [أمیر المؤمنین على را در غایت حزن و ملال دید] بگریه در آمد!
أمیر المؤمنین على علیه السلام فرمود:
یا رسول اللَّه چه چیز شما را بگریه آورد؟
حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود:
یا على! از آن میگریم که میدانم در دلهاى بعضی از امّتم، عداوت و بغض تو بسیار است لیکن اکنون [که من زنده ام] آنچه را در ضمیر خود دارند را اظهار نمىنمایند تا آنکه من از تو دور گردم...
(الإحتجاج على أهل اللجاج ج1 ص 273 )
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |