بسم الله الرحمن الرحیم
قال علی علیه السلام:
کَفاکَ اَدَباً لِنَفسِکَ اجتِنابُ ما تَکرَهُهُ مِن غَیرکَ
بر تادیب تو همین بس؛ هر آنچه را که انجامش را از جانب دیگری بد می دانی؛ خود از آن اجتناب ورزی.
(بحارالأنوار، ج 67 ، ص73 )
در خصوص این کلام زیبای امیرالمومنینعلیهالسلام می توان به برداشتهای زیر اشاره نمود:
- این حدیث می فرماید: «ادب از که آموختی؟ از بی ادبان»
- می فرماید: هرگاه عمل خطای شخص دیگری را مشاهده نمودی سریعا به اعمال خود بنگر مبادا تو نیز در حال انجام آن هستی و خود نمی دانی.
- می فرماید: اعمال دیگران را با دقت بنگر و به سادگی از کنار آنها مگذر؛ چه بسا از آنها بتوان بهترین درسها و عبرتها را گرفت.
علی علیه السلام در اینباره می فرماید:
ما اَکثَرَ العِبَرَ وَ اَقَلَّ الاعتبارُ
چه بسیاراند اندرزها و کم اند عبرت گیرندکان!!؟
- می فرماید: هرکس خود می تواند معلم و مربی خویش باشد؛ و انسان صاحب بصیرت و دارای نگاه عبرتبین دیگر نیازی به مربی و معلم ندارد.
- هرگاه به شخصی به خاطر کار غلطش ناسزا می گوییم باید بدانیم که آن ناسزا را به خودمان نیز می گوییم!؛ آنگاه که خودمان نیز مرتکب آن خطا می شویم. [مثلا اگر شخصی از چراغ قرمز رد شد و جلوی ما پیچید و ما به او ناسزا گفتیم؛ عین همان ناسزا را به خودمان نیز گفته ایم اگر بعدا مرتکب آن خطا شویم و یا قبلا مرتکب شده باشیم]
- می فرماید: در خصوص اعمال دیگران بهتر می توان قضاوت کرد! زیرا زمانی که خود مرتکب اشتباه می شویم ممکن است به خاطر وجود منافع شخصی در آن عمل، متوجه خطای خود نشویم ولی اگر آن عمل از سوی دیگران انجام شود چون منفعت و لذتی متوجه ما نمی شود؛ زشتی و قبح آن عمل را بهتر می توان دید. [مثلا اگر خودمان چشم چرانی کنیم به خاطر لذت موجود در این گناه متوجه قبح آن نمیشویم ولی اگر شخص دیگری به ناموس ما بنگرد قبح و زشتی عمل او را به خوبی درک میکنیم]
- هرگاه کار غلط و ناپسندی را از دیگری مشاهده کردیم حق نداریم او را مواخذه و مذمت کنیم مادامی که خود نیز مرتکب آن عمل می شویم.
- می فرماید: آگاهی از زشتی اعمال، گاه نیازی به تذکر و آموزش ندارد؛ بلکه هر عقل سلیم و فطرت پاکی با اندکی دقت، خود به تنهایی می تواند متوجه قبح گناهان و خطاهای انسان شود.
- می فرماید: هرکس باید ابتدا از خود شروع کند و بدین ترتیب است که جامعه اصلاح و ساخته می شود.
- می فرماید: ؟؟
به نظر شما چه برداشتهای دیگری می توان از این حدیث شریف داشت؟
والسلام – التماس دعــــــــــــــــــــــــا
بسم الله الرحمن الرحیم
نان، موجودی عجیب
(قسمت اول)
=====================
روزی از محلی عبور میکردم، صبح زود بود و همهی مردم به سوی کارهای روزانهی خویش روان بودند. هر کسی دغدغهای داشت یکی به دنبال «خرید» بود و یکی به دنبال «فروش» یکی به مدرسه میرفت و دیگری به دانشگاه و. ...
در میان این رفت و آمدها چشمم به شخصی افتاد که در لابلای آشغالهای کنار خیابان به دنبال چیزی میگشت. ظاهراً در پی جمع آوری کاغذ و پلاستیک و. .. بود و به اصطلاح در پی یک «لقمه نان»!.
به خود آمدم؛ ذهنم کاملاً متوجه این نکته شد متوجه اینکه: به راستی «نان» چه موجود عجیبی است؟! موجودی شگفت و عجیب که هر کس آن را از طریقی به دست میآورد.
این مطلب انگیزهای شد برای نگارش این سطور. به راستی نان چیست؟ موجودی که همه در پی آنند و هر کس از راهی آن را به دست میآورد و شاید بتوان ادعا نمود:
نان «دغدغهی اصلی» همهی موجودات و جان داران مادّی است.
دقت بیشتری نمودم و انواع «راههای نان در آوردن» را بر روی صفحه آوردم. به نظرم جالب آمد که شما نیز با محصول این دقت و تامل آشنا شوید اگر چه مقداری طولانی است و گاه نیز به تناسب نیاز بحث، برخی از مشاغل تکرار شدهاند؛ ولی به نظرم توجه به آن خالی از لطف نباشد. البته جهت پیشگیری از اطاله کلام، دقت و تامل در مورد هر شغل بر عهده خود خواننده محترم گزارده شده است. ضمن آنکه موارد ذکر شده تنها برخی از مصادیق بوده و بی شک خوانندهی محترم نیز با اندکی اندیشه میتواند مصادیق بیشتری به آن اضافه نماید. با من همراه باشید.
آدمها از چه راهی نان و روزی خویش را فراهم میسازند؟!
برخی از «علم و آگاهی خود» نظیر استادان و معلمان، مخترعان، مبتکران، دانشمندان و. ... برخی از «جهل و نادانی مردم» نظیر استعمارگران، سوداگران مرگ، حاکمان ستمگر، فال گیران، جادوگران و. ...
برخی از «شجاعت خود» نظیر مارگیران، بدل کاران سینما و. ...
برخی از «ترس مردم» نظیر ستمگران، حاکمان غیر الهی، قلدران محلهها و باج گیران.
برخی از «خنده و خنداندن» نظیر کمدینها، جوکرها، ناشران اینگونه کتابها، دلقکهای سیرک و. ...
برخی از «گریه و گریاندن» نظیر نوحه سرایان و نوحه خوانان در مراسم عزا، نویسندگان داستانهای غم انگیز، هنر پیشگان فیلمهای هندی! و. ...
برخی از «زمین» مانند کشاورزان، زمین شناسان،کاشفان عتیقهها،حیوانات علف خوار و. ...
برخی از «آسمان» نظیر خلبانان، منجمان، هواشناسان و. ...
برخی از «سرما» نظیر بخاری ساز و شوفاژساز، زغال فروشان، برف روبها، پوشاک گرم دوزان و. ...
برخی از «گرما» مانند کولر ساز، پنکه ساز و تعمیر کنندگان آنها و استخر داران و یخ سازان و. ...
برخی از «بازی کودکان» مانند نرم افزار سازان بازیهای رایانه ای، اسباب بازی فروشها و سازندگان آنها و. ...
برخی از «تولد» مانند ماماها و پرسنل زایشگاهها، فروشندگان سیسمونی و. ...
برخی از «مرگ» مانند کرایه دهندگان حجله، مداحان قبرستانها و مراسم عزا، مرده شورها و. ...
برخی از «بیماری» مانند پزشکان، پرستاران، داروسازان و. ...
برخی از «قتل» نظیر کالبد شکافان، پلیسهای جنایی، آدم کشهای حرفه ای، فروشندگان اسلحه و مهمات و. ...
برخی از «دندان» نظیر دندان پزشکان، مسواک سازان، خمیر دندان سازان و. ...
برخی از «شکم» مانند اغذیه فروشان، متخصصین تغذیه و زیبایی اندام و. ...
برخی از «چشم خود» مانند منجمان، نگهبانان و. ...
برخی از «چشم دیگران» مانند عینک سازان، چشم پزشکان و. ..
بعضی از «استخوان» نظیر شکسته بندها، ارتوپدها و. ...
بعضی از «گوش» مانند سمعک فروشان، آهنگ سازان، متخصصین گوش و. ...
برخی از «موی مردم» مانند آرایشگران، متخصصین مو، گیره سر سازان و. ...
برخی از «موی حیوانات» مانند پشم فروشان، پر فروشان، ریسندگان، قالی بافان، چرم فروشان و. ...
برخی از «روح دیگران» نان میخورند مانند روانشناسان و احضار کنندگان روح و
برخی از «جسم آنها» مانند کلیهی پزشکان و متخصصین مختلف
برخی از «خون و مدفوع و ادرار انسان» مانند آزمایشگاهها، سازمان انتقال خون و.
برخی از «مدفوع حیوانات» مانند کود فروشان و. ...
بعضیها از «دزدی و جرم و جنایت» مانند زندانبانان، دزدها و مجرمان، قفل سازان و دزد گیر سازان، پلیسها، گاو صندوق سازان و. ... برخی از «دعوا و اختلاف مردم» مانند قاضی، وکیل، کارمندان دادگاهها و. ... ( ادامه دارد)
نان، موجودی عجیب (قسمت دوم)
برخی از «افزون طلبی دیگران» مانند ارتش و مرزداران، اسلحه سازان، مزدوران و.
برخی از «فلاکت مردم» مانند قاچاقچیهای مواد مخدر، کشاورزان تریاک و. ...
برخی از «هدایت مردم» مانند مبلغین دین، مربیان پرورشی، نویسندگان کتب تربیتی و ناشران آن، معلمان و استادان دینی، سازندگان فیلمهای آموزشی و. ...
برخی از «ضلالت مردم» مانند استعمارگران، سرمایه داران، سازندگان و فروشندگان کالاهای لوکس و فریبنده، سازندگان فیلمهای مستهجن و مخرب و بازی گران و هنرپیشگان این فیلمها و. ...
برخی از «هیکل یا زور بازوی خود» مانند ورزشکاران، قلدران، مانکنها و زیبای اندام کاران، کارگران، هنر پیشگان و. ...
برخی دیگر از «نمایش و نوعی زندگی تصنعی» مانند هنر پیشگان سینما و تئاتر و.
برخی از «رنگ» نظیر نقاشان، فروشندگان رنگ و. ...
عدهای از «کامپیوتر» مانند سخت افزار سازان، نرم افزار سازان و خیلی از مردم این دوره و زمانه.
عدهای از «زباله» مانند زباله گردها، کارگران شهرداری، جارو برقی سازان، جارو دستی سازان، شرکتهای باز یافت زباله و. ... عدهای از «چرک» مانند حمام داران، کیسه کشها و کیسه سازان، سازندگان سنگ پا و سفید آب و. ...
گروهی از «ناخن» مانند لاک سازان، سازندگان ناخن مصنوعی، ناخن گیر سازان و. ...
گروهی از «پا» مانند دوندگان، فوتبالیستها، دوچرخه سازان، سازندگان جوراب و کفش، کوه نوردان و. ...
گروهی از «دست» مانند خطاطان، طراحان، نقاشان، نویسندگان و. ...
گروهی از «تنبلی یا تعجیل مردم» مانند رانندگان مسافر کش و. ...
عدهای از «زمان» ساعت ساز و فروشندگان آن و. ...
عدهای از «پول» مانند بانکها، صرافان، کلکسیون داران و. ...
برخی از «یخ» مانند یخسازان و یخ فروشان.
برخی از «نان» نظیر نانوا و نان خشکیها.
گروهی از «آب» مانند ماهی گیران، سازمان آب، نجات غریق،استخر داران، شناگران و. ...
عدهای از «عقل و اندیشه» مانند مدیران، مخترعان، دانشمندان و. ...
گروهی از «گُل» مانند گل فروش، پرورش دهندگان گل، گلاب گیران، عطرسازان، سازندگان گل مصنوعی و. ...
عدهای از «گِل» مانند مهر نماز سازان، خشت زنان، کاه گل کاران، کوزه گران و سفال سازان و. ...
عدهای از «لاغری» مانند متخصصین تغذیه و سازندگان لوازم ورزشی.
عدهای از «چاقی» مانند متخصصین تغذیه و دارندگان سونا و جکوزی.
عدهای از «آتش» مانند آتش نشانها و سازندگان لوازم آن و. ...
عدهای از «باد» مانند هوا شناسان، سازندگان توربینهای بادی و. ...
عدهای از «نور» مانند چراغ سازان، سازندگان عینک آفتابی و. ...
عدهای از «خاک» مانند خاک فروشان، کشاورزان، کوزه گران و. ...
و اینها تنها نمونهای اندک از انواع مشاغل و منابع تهیهی نان است.
راستی شما نان خود را از چه راهی تهیه میکنید؟ آیا در این خصوص اندیشیده اید؟
آیا میدانید گاه میتوان از لابلای «چیزهای نجس»، «نانی پاک و مطهر» تهیه نمود و گاه میتوان از «موادی پاک و مطهر» نانی حرام [و نجس] فراهم ساخت؟!
چنانکه دیدید عدهای از «خون» نانی حلال و پاک تهیه میکنند و عدهای از «چرک و زباله» نانی مطهر فراهم میسازند؛ ولی عدهای دیگر برعکس، به گونهای که حتی از پاک ترین موجودات یعنی خود «نان» نانی آلوده و ناپاک برای خانوادهی خود تهیه مینمایند!؛ مثلاً با کم فروشی و. .. رزق و روزی خود را حرام و ناپاک میسازند!!!
یکی از دانه دانهی گندم، یکی از قطره قطرهی خون، آن دیگری از قطرات عرق جبین نانی حلال تهیه میکند و آن دیگری از همین چیزها نانی حرام!
یکی برای تهیهی نان آتشی میافروزد؛ مانند نانوا و آن دیگری آتش برافروخته را خاموش میسازد؛ مانند آتش نشان. یکی آتشی حلال و پاک روشن میسازد و آن دیگری آتشی خبیث و ناپاک، آتشی مانند آتش فتنه و آتش جنگ و. ...
به راستی نان چه موجود عجیبی است، موجودی که دغدغهی همهی انسانهاست. موجودی که بر اساس آموزههای دین مبین اسلام، بسیار مقدس و ارزشمند است به گونهای که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میفرمایند:
اللهم بارک لنا الخبز و لا تفرّق بیننا و بینه فلولا الخبز ما صلینا و لا صمنا. ...
«بار الها! نان را برای ما مبارک گردان و بین ما و آن جدایی مینداز، اگر نان نبود نماز نمیخواندیم و روزه نمیگرفتیم».
ولی به راستی آیا برای برآورده ساختن این نیاز و رفع دغدغهها، میتوان از هر راهی رفت؟
آیا تمامی مجاری ذکر شده برای تهیهی نان، مجاری پاک و خدا پسند است؟
ملاک صحیح و یا نادرست بودن آنها کدام است؟
کدام نان «ارزشمند» و کدام نان «سمّی، مهلک و ویرانگر» است؟ مجددا دقت نمایید: شما نان خود را از چه راهی تهیه میکنید؟ آیا در این خصوص اندیشیدهاید؟. (پایان)
بسم الله الرحمن الرحیم
گل
می گویند:
«با یک گل بهار نمی شه»
اما من می گویم: درست است که با یک گل بهار نمی شود اما حتی یک گل نیز با زیبایی، طراوت و عطر خویش می تواند به تنهایی محیطی را خوشبو ساخته و طراوت بخشد. پس، برای ایجاد تغییرو تحول لازم نیست یک گلستان باشیم بلکه گاه مثل یک گلِ تنها می توان جامعه ای را در جهت مثبت متحول ساخت فقط اگر بخواهیم و اگر گل باشیم.
اصلا مگر گلستان چگونه ایجاد می شود و بهار چگونه پدیدارمی شود؟ مگرنه آنست که ازوجود تک تک گلهاست که اینچنین می شود!؟
اگر هر یک از گلها شکوفا شدن خویش را منوط به شکوفا شدن دیگران نمایند؛ آیا هرگز گلستانی به وجود خواهد آمد!؟
اگر هر یک از ما به بهانه اینکه: «چون دیگران فلان کار را رعایت نمی کنند پس من هم .....» آیا هرگز اصلاحی صورت می پذیرد!؟
پس می شود گل بود و دیگران را مجذوب [رفتار] خویش ساخت می شود؛
گل بود ودلی را شاد ساخت؛
گل بود و محبت عاشقی را به معشوق، نمایانگر بود؛
گل بود و موجب تحکیم محبت میان عاشقان گردید.
می توان گل بود وموجب تسلای خاطر و ابتهاج بیماری بر روی تخت بیمارستان بود؛
پس، گل باش تا همه خواهان وطالب تو باشند؛ گل باش و بدان حتی با عمری به کوتاهی عمر یک گل می توان آثار ماندگاری از خود بر جا گذاشت و بدان که مؤمن گلی از گلستان محمدی صلی الله علیه و آله است که هر جا باشد عطر دل انگیزش شادی آور و فرح زاست؛ زینت جامعه است و آنچنان که گل زینت است و مایه زیبندگی، او نیز مانند گل محمدی که یاد آور نبی مکرم اسلام است؛ با رفتار خویش یاد آور آموزه های اسلام زیبا و حیاتبخش اسلام محمدی است.
و البته مانند آن گلی باش که اگر دست نامحرم تو را هدف قرار داد با خارهای خویش دست ناپاکش را از دامان مطهرت کوتاه سازی.
و بدان: عمر گل کوتاه است ولی هنگامی که از اصل و ریشه ی خود جدا می شود عمرش کوتاه تر نیز می شود. عمر انسان نیز به نسبت عمر عالم هستی کوتاه است؛ 70 یا 80 سال در برابر میلیونها سال! عمری به حساب نمی آید ولی اگر همین انسان از اصل خویش [یعنی خداوند متعال] جدا گشته و دور شود عمر او باز هم کوتاه تر خواهد شد! و اگر همیشه با خدا باشی چون او حی لایزال است تو نیز ابدی گردیده، به ابدیت خواهی رسید.
با خدا باش؛ جاودانی باشی
و چرا وقتی می توان گل بود و همیشه بود – مانند گل همیشه بهار- تنها به چند روز کوتاه و فانی، دل خوش بداریم؟!
و چه سود اگر مثل گل باشی که تنها برای ساعاتی کوتاه مورد توجه و به به تماشاگران است و پس از پژمردن و خشک شدن سطل زباله جایگاه اوست.
و گل باش ولی نه آن گلی خواستارانت برای مدتی کوتاه تو را بخواهند بلکه مانند آن بوته گل باش که همیشه در گلخانه ی صاحبت جا داشته و مورد توجه ومراقبت دائم او باشی؛ صاحبی به نام الله جل جلاله که تو را با عشق آفرید.
والسلام – التماس دعا
مردى به ابوذر گفت: مرا تحفه اى از علم بده. ابوذر (ره) گفت: علم بسیار است ولى اگر مىتوانى به آنکه دوستش دارى بد نکن! آن مرد گفت: آیا تا کنون دیدهاى که کسى به آنکه دوستش دارد بد کند؟!
ابوذر گفت: بله تو خودت را از همه بیشتر دوست دارى و چون نافرمانى خدا را مرتکب شوى به خود بد کردهاى.
بسم الله الرحمن الرحیم
نظام احسن
یک روز جمعه در [مملکت] بدنم اتفاقی عجیب رخ داد. ماجرا از این قرار بود که طبق عادت همیشگی در گوشه ای نشستم تا ناخن های دست و پایم را بگیرم اما همین که ناخن گیر را بر ناخنم فشار دادم، درد زیادی را حس کردم! اولش احساس کردم شاید گوشه ای از گوشت انگشتم را نیز گرفته ام. دقتم را بیشتر کردم و مجدداً مشغول گرفتن ناخن شدم؛ باز هم همان درد تکرار شد! ناخن انگشت دیگر و انگشتان دیگر را امتحان کردم ولی با تعجب دیدم همه ی ناخن ها به درد آمدند گویا همه ی آنها حس پیدا کرده و دارای عصب شده بودند.
مسئله را جدی نگرفتم و با خود گفتم: «فعلاً موهای سر و صورتم را اصلاح کنم و بعد سر فرصت به سراغ ناخن ها خواهم رفت» قیچی را که به موهای صورت انداختم همان اتفاق عجیب تکرار شد؛ گویا تک تک موهای سر و صورتم نیز دارای عصب گشته و درد را حس میکردند! خیلی تعجب کردم؛ گفتم: چه اتفاقی افتاده است؟ نکند بیمار گشته و خود بی خبرم؟ برای مدتی گیج و منگ بودم.
بالاخره تصمیم گرفتم برای رفع خستگی و ایجاد تنوع مقداری میوه بخورم؛ سیبی برداشتم و گاز زدم؛ چشمتان روز بد نبیند، در یک لحظه دیدم همهی دندان هایم نرم و گوشتی شده و هیچ قدرت و استحکامی در برابر سیب ندارند درست مثل «زبان» شده بودند؛ گوشتی و نرم!
آمدم سخنی بگویم و فریاد بزنم دیدم زبانم مثل استخوان سفت و غیرقابل انعطاف گشته، خلاصه سرتان را درد نیاورم همهی اعضاء وجوارحم به هم ریخته بود و دیگر آن آدم قبلی نبودم.
درهمین حالات بودم و در فکر خود می گفتم خدایا چه شده است؟ نکند خواب می بینم؟ چه اتفاقی افتاده و ... که در میان این افکار صدایی را شنیدم؛ صدایی از درون که می گفت: «عبدالله! من زبان توام؛ می بینم که پریشان و دگرگونی!؟ حتماً می خواهی علت این اتفاقات را بدانی؟!»
من که با تعجب به سخنان او گوش می دادم در اندیشه ام خطور کرد: «یعنی چه؟ مگر زبان هم بدون اجازه ی من می تواند حرف بزند؟!» و زبان گفت: «اگر خدا بخواهد همه چیز ممکن است، فعلاً هم که میبینی من در حال تکلم هستم؛ خوب، نگفتی آیا می خواهی علت این حوادث را بدانی؟».
به ناچار و البته با اشتیاق جواب مثبت داده و منتظر پاسخ او شدم و او گفت: «راستش را بخواهی جریان از آنجا شروع شد که روزی موی سر به بقیه ی اعضاء و جوارح گفت: «اصلاً این چه معنی دارد که ما فاقد روح و هرگونه احساس درد باشیم؟ مگر ما چه چیزمان از دیگران کمتر است؟ و ...» .این سخن او سرمنشاء بروز بحثهای مختلف میان اعضاء و جوارح شد و هریک به طرفداری و یا ضدیت با او به سخن آمده و اختلافات آغاز شد.
استخوان می گفت: «مو راست می گوید مگر ما چه گناهی داریم که باید سفت و زمخت باشیم!؟»، ناخن نیز سخن او را تایید کرد و گفت: «باز وضع شما خوب است ما را که هر هفته با ناخنگیر گرفته و به دور می ریزند».
دندان ها نیز به سخن آمده و اضافه کردند: ما نیز همین مشکل را داریم چرا بعضی از ما باید نوک تیز و بعضی دیگر باید تخت باشیم، این چه تبعیضی است که اتفاق افتاده، چه کسی مسئول این همه نابرابری و بیعدالتی است؟!»
خلاصه هر یک از اعضاء، سر به اعتراض و نافرمانی برداشتند و از وضع موجود خود شکایت کردند تا اینکه تصمیم بر آن شد که هرکه هر جور دوست دارد باشد و این شد که تو اکنون شاهد این نابسامانیها و مشکلات در خود هستی».
من که دیگر قدرت هیچ کاری حتی نشستن را در خود نمی یافتم با تعجب فراوان [و البته عاجز از هر گونه تغییر]، به سخنان او میاندیشیدم ... .
به نظر شما حق با کدام است؟ و اشکال کار کجاست؟ راه رهایی از این معضل چیست؟ کدام یک عدالت است؟
به راستی اگر در عالم هستی هر یک از موجودات به گونه ای که خود می پسندند، زندگی کنند آیا نظام هستی برقرار خواهد ماند؟
اگر الاغ بخواهد اسب باشد و اسب بخواهد شیر باشد، شیر بخواهد انسان باشد و ... .اگر اتاق پذیرایی بخواهد آشپزخانه و آشپزخانه بخواهد اتاق خواب باشد، اگر توالت به اعتراض برخاسته و بگوید: «هرگز مایل به ایفای این نقش نیستم!» و هیچیک از فضاهای موجود در منزل نیز زیر بار ایفای چنین نقشی نرود؛ در آن هنگام چه اتفاقی می افتد؟ منزلی بسیار لوکس و زیبا ولی فاقد توالت! آیا قابل زندگی کردن است؟
آری در یک نظام احسن «وجود هر چیز به جای خویش، نیکوست» و موجب قوام و پا برجایی آن نظام است.
در یک نظام احسن همان قدر که وجود یک اطاق خواب برای استراحت ضروری است وجود یک آشپزخانه و یا دستشویی نیز لازم و ضروری است.
دقت فرمایید: «عدالت به معنای آن نیست که همه ی موجودات با یکدیگر مساوی باشند؛ [مثلاً همه ی دندان های انسان، دندان آسیا باشند]؛ عدالت به معنای آن نیست که هر یک از موجودات آن گونه که می پسندد، باشد؛ بلکه عدالت، یعنی هر چیز به جای خویش بوده و به ایفای نقش خود بپردازد [نقشی که کارگردان عالم هستی برایش معین کرده است].
از این رو:
یک انسان بیمار نمی تواند بگوید: «چون من بیمار هستم و دیگری سالم؛ پس خدا عادل نیست».
یک انسان با چهره ی آبلهرو نباید بگوید: «چون من زیبا نیستم و دیگری...؟ پس خدا عادل نیست».
یک فقیر نمی تواند و نباید بگوید: «چرا من؟ و نه دیگری؟!» و ... .
و صدها و صدها چون و چرای دیگر و ایراداتی که از سوی انسانهای جاهل، به مهندسی عالم هستی گرفته شده است و مهندس آن را متهم به بیعدالتی و یا فقدان تخصص کافی می نمایند.
مجدداً در مثال های متقدم تامل نمایید؛ باور فرمایید که
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
نظامی کامل، زیبا، مستحکم و در یک کلام، نظامی احسن که به دست برترین معمار و مهندس عالم هستی یعنی حضرت حق تعالی پی ریزی و بنا شده و هیچ ایراد و نقصی به آن وارد نیست.
والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
سایه
یکی از پدیده های موجود در پیرامون، «سایه» است. موجودی که معلوم نیست میتوان به آن «موجود» گفت یا خیر؟! زیرا طبق نظر حکما و فلاسفه: «سایه، امری عدمی است» زیرا سایه یعنی «فقدان نور». اگر نور نباشد؛ سایه هست؛ تاریکیست؛ ظلمت است .
و البته نه آنکه هر سایه ای در اثر نبود نور و منبع نور باشد! زیرا بر اساس برخی روایات:
«آتش جهنم درمرحله ای از مراحل گداختن و داغ شدن به درجه ای می رسد که سیاه می شود» تاریک می گردد ظلمانی و هراسناک گردیده و گرچه آتش عظیمی بر پاست اما نوری در کار نیست!!.
پس برخی از سایه ها ناشی از شدت نور! اند مثل سایه خداوند «در روزی که هیچ سایه ای جز سایه او نیست»؛
«یَومَ لا ظِلَّ الا ظِلُّهُ»
و مثل آن «تاریکی و سیاهی» که در اثر تابش نور خورشید از روبرو به چشمان انسان ایجاد می شود که دیگر هیچ جا را نمی توان درست دید! و همه جا تیره و تار می شود و این مورد مصداق «حجابهای نورانی» است که گاه «علم» مصداق آن می شود:
«العلمُ هُو الحِجابُ الاکبَرُ»
زیرا گرچه علم، نور است؛ ولی اگر تهذیب در کار نباشد بر اساس روایات، همین علم [و نور] «حجاب» گردیده و انسان را از «سیر» باز می دارد.
پس سایه «مولود نور» است حال یا: «فقدان نور» و یا «شدت نور!».
یکی از درسهای زیبای سایه، درس بی هویتی و عدم استقلال در برابر نور است؛ انسان مؤمن نیز در برابر خالق یکتا سایه ای بیش نیست؛ «انسان کامل» سایه خدا بر روی زمین است؛ او سراپا نیاز و وابستگی است.
سایه، غالبا شبیه «صاحب سایه» است؛ سایه شیر، شیرگونه است و سایه روباه، روباه گونه؛ با دیدن سایه شیر صاحبش را شناخته و گویا تنها او را می بینی؛ در این صورت وجود سایه مانند عدم است زیرا دیگر به آن توجهی نمی شود؛ گویا اصلا دیده نمی شود و این معنا همان معنای زیبای «بی هویتی» است. مؤمن نیز اینگونه است و انسان باید با دیدن او یاد خداوند متعال افتاده و و تنها خدا را ببیند و بس!
«یا عیسی! مَن نُجالِس؟ ... مَن یُذَکِّرکُمُ اللهَ رُؤیتُه»
«از حضرت عیسی علیه السلام سؤال شد: باچه کسی همنشینی نماییم؟ و او در پاسخ فرمود: آنکه دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد».
و چنانکه اختیار سایه دست خورشید است؛ هر طرف که بخواهد او را می گرداند و جابجا می کند؛ مؤمن نیز این گونه است:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ [یصرفه کیف یشاء]
«دل انسان مؤمن بین دو انگشت از انگشتان خداوند متعال قرار دارد و او هر گونه که بخواهد آنرا متحول می سازد».
سایه، مصداق «نیستی» و «سراب» است و چنانکه گاه انسان، فریب خورده و در پی یافتن سراب از آب باز می ماند؛ انسان غافل نیز گاه در پی سایه ها رفته و از اصل یعنی صاحب سایه باز می ماند و چون «دنیا در برابر آخرت» مثل «سایه است در برابرآفتاب» دل بستن به آن، دل بستن به سراب است و نیستی.
سایه، گاه «جلودار» است و گاه «دنباله رو»؛ اگر جلودار باشد یعنی در پی سایه ات روان هستی یعنی پشت به نور داری و از منبع نور دور می شوی و البته هرگز به آن نمی رسی و همیشه در حال تلاشی بی فایده و خسارت بار و در حال اتلاف عمری.
ولی اگر سایه، دنباله رو تو باشد؛ یعنی به سوی نور در حرکتی، یعنی همیشه با توست و گویا بدون تلاش، آن را از آنِ خود ساخته ای!.
بر اساس روایات، دنیا نیز همین گونه است: اگر در پی آن روان باشی هرگز به آن نمی رسی و از خداوند متعال دور می شوی ولی اگر آن را رها ساخته و به سوی خدا بروی ؛ دنیا، خود به دنبال تو روان گشته و در اختیار تو خواهد بود.
اگر «نور» باشی «سایه» هم داری ولی اگر سایه باشی نوری نداری؛ پس نور باش و نورانی تا همه چیز داشته باشی.
برخی از سایه ها ارزشمند و مفیدند؛ مثل سایه درخت برای وامانده ای در بیابان و مثل سایه پدر ومادر، همسر و معلم و مرشد.
این سایه ها برکتند چون سایه ی موجوداتی ارزشمندند؛
ولی برخی سایه ها فریبنده و خسارت بارند مثل سایه شیطان بر زندگی انسان و مثل سایه ای که برخی از فروشندگان در پرتو آن، جنس های نامرغوب خود را به دیگران فروخته و با غشّ در معامله آنها را می فریبند. از این رو امام موسی بن جعفر علیهما السلام می فرماید:
«انَّ البیعَ فی الظلال غِشٌّ»
فروش در سایه [ای که عیبهای جنس را بپوشاند] غشّ و نیرنگ در معامله است».
از برخی سایه ها باید گریخت؛ مثل سایه جهل و نادانی بر زندگی؛ و در برخی سایه ها باید پناه گرفت؛ مثل سایه علم و معرفت.
برخی از سایه ها نشانه عظمت و وجود خالق یکتا هستند و انسان را به سجده وا می دارند: مثل سایه زمین بر روی خورشید یا همان کسوف، که موجب نماز آیات می شود و گویای وجود نظمی شگرف و دقیق در عالم هستی و نیز نشانه وجود خالقی توانمند است.
نکته ای دقیق و زیبا در مورد سایه:
خط کشی را که دارای سوراخهایی به شکل اشکال هندسی، مانند مربع و مثلث و دایره است؛ در برابر منبعی نورانی بگیرید؛ در ماورای آن چه می بینید؟
بله، موجوداتی نورانی به شکل مثلث و مربع و دایره! وتعدادی سایه ی بی شکل؛
چه چیزهایی باعث جدا شدن حد و مرز آن موجودات نورانی از یکدیگر و دیده شدن آنها گشته است؟ درست است: «سایه ها»
بهتر بگوییم: نور، خط کش و سایه ها با همکاری یکدیگر و نه فقط نور یا سایه و یا خط کش.
و به بیان دیگر وجود آنها با هم، موجب «شناخت» آن اشکال نورانی گشته است.
اکنون دقت کنید:
انسان نیز همین گونه است؛ «انسان های عادی» سایه هایی هستند که اگر نبودند «انسان کامل» شناخته نمی شد و انسان کامل موجودی نورانی است که اگر نبود خداوند متعال شناخته نمی شد! چنانکه حضرت حق تعالی خود در حدیثی قدسی فرموده است:
« کُنتُ کَنزاً مَخفیّاً فَأحبَبتُ أَن أُعرفَ فَخَلقتُ الخَلقَ لِکَی أُعرَفُ»
«من گنجی پنهان بودم که اراده کردم شناخته [و آشکار] گردم از این رو خلق را آفریدم تا شناخته شوم»
آری تجلّی انسان کامل بر روی زمین، عاملی برای شناخت حق تعالی و آشکار شدن چهره زیبای اوست؛ انسانهایی نورانی با اشکال، رنگها و نژادهای مختلف [مانند اشکال روی خط کش] که همه در یک چیز یعنی «نورانیت» مشترکند؛ و ماورای همه آنها چیزی جز سایه نیست.
و در این میان وجود خط کش به مثابه دنیاست [و حوادث آن]،
و چنانکه برای رسیدن به منبع نور باید از روزنه های خط کش عبور کرد و به آن وابسته نشد؛ برای رسیدن به خداوند متعال نیز باید از دنیا گذشت و اسیر آن نشد.
و در آخر چند ضرب المثل در مورد سایه:
سایه از نور کی جدا باشد!!؟
سایه شاه وگدا یکی است.
سایه با خورشید دائم هم ترازو بوده است.
سایه افکن بر سر بی سایگان.
انشاء الله
التماس دعا
25بسم الله الرحمن الرحیم
عن علیٍّ علیه السلام:
إِنَّ کَرَمَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لَا یَنْقُضُ حِکْمَتَهُ فَلِذَلِکَ لَا یَقَعُ [لَا تَقَعُ] الْإِجَابَةُ فِی کُلِّ دَعْوَة
علیٍّ علیه السلام فرمود:
بدرستى که کرم خداوند حکمت او را نقض نمی کند؛ پس بدین سبب است که اجابت در هر دعایی واقع نمىشود
[یعنى حق تعالى نهایت کرم را دارد و قادر است بر این که هر چه دعا کنند و از او بطلبند بر آورد و بدهد نهایت در هر کار رعایت حکمت و مصلحت میکند و در هرچه مصلحت نباشد نمىکند، و این که بعضى دعاها مستجاب نمىشود باعتبار این است که مصلحت در اجابت آن نیست نه از راه کوتاهى در کرم او تعالى شأنه.]
(تصنیف غرر الحکم و درر الکلم ص : 193)
بسم الله الرحمن الرحیم
رنگِ خدا
اگر قرار باشد که تصویر یک انسان را نقاشی کنیم در ابتدا چه میکنیم؟ طراحان میگویند: افراد مبتدی باید ابتدا الگویی کلی از چهره تهیه نموده و مثلاً با رسم یک بیضی و تقسیم آن به سه قسمت کار روی آن را شروع کرده و با اضافه کردن بخشهای بعدی نظیر چشم و گوش و. .. کم کم طرح خود را به الگوی اصلی شبیه تر و شبیه تر نموده و تصویر را کامل نماید. در هر مرحلهای ا ز این تغییرات میتوان ادعا کرد که: این تصویر در حال: «نزدیک شدن» به «الگوی اصلی» است، بنابراین، در این مثال نزدیک شدن به معنای «شبیه تر شدن» است.
گاه از خود میپرسیم که چرا خلق شده ایم؟ و در پاسخ میشنویم که هدف «رسیدن به کمال» و یا «قرب الهی» است ولی در مورد اینکه: «قرب الهی» یعنی چه؟ کمتر میشنویم. غرض نگارنده از این نوشتار بیان این مطلب است و مثال فوق با توضیحات بعدی تا حدّی گویای این امر است.
آری، انسان موجودی است که در روایات و آیات قرآن از او به «خلیفهی خداوند» در روی زمین نام برده شده است و گفته شده است که انسان «مظهر اسماء الهی» است. امّا منظور از این «مظهریت» چیست؟
اگر به مثال فوق توجه دیگری فرمایید؛ درک این مطلب ساده تر خواهد شد. انسان موجودی است که بالقوه دارای استعدادهای فراوانی است، استعدادهایی که از بدو خلقت به همراه او بوده و او وظیفه دارد که آنها را از حالت غیر فعال و غیر ظاهر یعنی از حالت بالقوه، خارج ساخته و فعال و نمایان نموده یا به تعبیر دیگر آنها را به «فعلیّت» برساند.
او برای رسیدن به این «نقطهی اوج» و «اوج کمالات» خلق گشته است؛ به او فرصت کافی داده شده، ابزارهای لازم نظیر فطرت، عقل، غرایز، فرصت، پیامبر(صلی الله علیه و آله)، امام(علیه السلام)، دین و هر آنچه لازم است در اختیار او قرار داده شده و از او خواسته شده که: برای رسیدن به مقصد همهی همت خود را مصروف داشته و در هر لحظه از لحظات عمر با کار کردن روی نفسِ خویش خود را بیشتر به «الگوی کمال» یعنی «حق تعالی» نزدیک نماید. آری، از او خواسته شده تا «خداگونه» شود؛ از او خواسته شده تا «به رنگ خدا» در آید؛ چرا که:
مقام «خلیفه اللهی» اقتضای آن را دارد که «جانشین»، مقداری شبیه آن کسی باشد که قرار است بر مسند او تکیه زند. بنابراین، اگر قرار است انسان به مقام «خلیفه اللهی» نایل گردد باید همهی تلاش خود را در این راه صرف نموده و ضمن «خود سازی» با «دفع رذایل» از خویش و «کسب فضایل» دائماً خود را بیشتر به «خداوند» شبیه سازد.
و این شباهت در مثَل به مانند همان تصویری است که قرار است شبیه الگوی اصلی گردد. انسان، هر قدر که بیشتر روی نفس خویش کار کند و در جهت مزیّن شده و متصف شدن به فضایل و کمالات تلاش نماید؛ در واقع در جهت «خداگونه شدن» و «مظهریت اسماء الهی» گام برداشته است. شباهت به خداوند در اوصاف بدین معنی است که اگر خداوند «رحیم» است و مهربان، انسان نیز مهربان باشد. اگر او «ستار» و پوشانندهی خطا است؛ انسان نیز اینچنین باشد. اگر او آمرزنده و شکور و عزیز و کریم و. .. است؛ انسان نیز با تلاش خویش زمینهی شوفایی این اوصاف در خویش را فراهم ساخته و آنها را در خود متجلّی سازد.
بدین گونه است که او به خدا شبیه تر گشته و به مقام «قرب الهی» یعنی «نزدیکی به او در اوصاف و فضایل» نایل میگردد.
انسان به دنیا آمده است تا خود را شبیه خداوند ساخته و «لایق وصال حقتعالی» نماید. او آمده است تا سایهها را کنار زده و «بی شکل» [مانند خداوند] گردد.
به این مثال دقّت فرمایید: خط کشی را در نظر بگیرید که درون آن سوراخهایی مانند مثلث، دایره، مربع و. .. تعبیه شده است. اگر از یک طرف به این خط کش نور تابیده شود در طرف دیگر اشکالی مانند همان شکلهای روی خط کش نمایان میگردد، چه چیزی باعث میشود که شکلها دیده شوند؟ «سایهها». حال اگر سایهها را کنار بزنیم دیگر شکل مثلث، دایره، مربع و. .. دیده نخواهد شد و تنها نور است که باقی خواهد ماند. انسان نیز مادامی که گرفتار «رذایل» است؛ به مثابه آن است که گرفتار «سایهها» است اگر او از طریق « مبارزه با نفس » این سایهها را از خود دور سازد؛ بی شکل گردیده و خداگونه میشود، به تعبیر دیگر «هویت انسان» در «بی هویتی» او در برابر خداوند متعال است. «انسان کامل» انسان بی شکل است چون خداوند که الگوی اوست و قرار است [تصویر] انسان به او شبیه گردد؛ موجودی بی شکل است. اگر انسان دانست که او هیچ چیز جز تجلّی حضرت حق تعالی نیست، هیچ چیز جز بارقههایی از نور الهی نیست و اگر دانست که« الله نور السموات و الارض »؛ دیگر خود را ندیده و تنها خدا را میبیند. اگر سایهها کنار رفت؛ تنها «نور» یعنی «خدا» میماند و بس.
و در این حالت است که دیگر چیزی جز خدا دیده نمیشود. از این رو شاعر گفته است:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
و شاعر دیگر نیز میگوید:
به خدا تو خود خدایی
اندکی گر به خود آیی
انسان دل آگاه میداند که او « فقر مطلق » است و نه حتی « فقیر مطلق»، چرا که اگر خود را «فقیر» نیز ببیند باز «خود» را دیده است که گرفتار «فقر» گردیده و هنوز اندکی از سایه موجود خواهد بود در حالی که انسان کامل اصلاً چیزی جز خدا نیست.
مثال دیگر؛ شیشهای را در نظر آورید که کثیف گشته و انواع آلودگیها او را در بر گرفته است. تا آلودگیهای مذکور وجود دارد شیشه دیده میشود؛ ولی اگر شیشه را کاملاً پاک سازیم به گونهای که دیگر هیچ اثری از آلودگی بر روی آن دیده نشود؛ دیگر شیشهای دیده نمیشود و گویا دیگر شیشهای وجود ندارد!
انسان نیز در صورتی که گرفتار آلودگی و رذایل باشد؛ و در صورتی که گرفتار «خودخواهی»ها و «منیّت»ها گردد خود را دیده و نمیتواند آن گونه که شایسته است خداگونه شود. او برای آنکه خداگونه شود باید زلال گردیده و دیده نشود. اینچنین انسانی دیگر محو در خدا گردیده و «فانی فی الله» میگردد و تازه آن وقت است که او میتواند درک نماید که قرب الهی چگونه مقامی است و چه لذّتی بر آن مترتب است و بدیهی است مادامی که او گرفتار رذایل و هوای نفس است؛ نمیتواند از لذّت قرب الهی آگاه گشته و متلذذ گردد و این گنج، گوهر ثمینی است که بی رنج میسّر نمیشود. این مقام، مقامی است که تا به آن نرسیده باشیم درک آن برایمان ممکن نخواهد بود و به قول معروف مصداق این جمله است که:
«شنیدن کی بود مانند دیدن».
برای روشن تر شدن این قضیه نیز به مثال زیر توجه فرمایید:
کودکی را در نظر آورید که تازه میخواهد به مدرسه پا بگذارد و چیزی از خواندن و نوشتن نمیداند. او نمیداند که در مدرسه چه کمالی در انتظار اوست؛ از این رو از شما میپرسد: «برای چه باید به مدرسه بروم؟» و شما میگویید: «برای آنکه سواد خواندن و نوشتن پیدا کرده و کتاب بخوانی».
او که معنای این کلام و لذّت خواندن و نوشتن را درک نکرده مجدداً میپرسد: «خوب اگر بخوانم و بنویسم چه میشود؟ و چه فایدهای دارد؟» و شما میگویید: «خوب اگر بتوانی بخوانی و بنویسی به کلاس بالاتر رفته و در آنجا نیز چیزهای دیگری یاد میگیری». او میگوید: «آنچه یاد میگیرم به چه درد میخورد؟» و شما برای او از دیپلم گرفتن، دانشگاه رفتن، مهندس شدن و. .. سخن میگویید. ولی بی تردید هر آنچه او از شما بشنود آنگونه که لازم است توجیه نگشته و به فواید و برکات تحصیل پی نمیبرد. او تا خود به مقامات بالاتر نایل نگردد؛ لذّت آن مقامات را درک نخواهد کرد و چه بسا حتی به همین خاطر لذّتهای مذکور را انکار نیز مینماید و شما چارهای ندارید جز آنکه بگذارید زمان بگذرد و گذر زمان و تلاش او کار خود را بنماید. انسان نیز در مثل مانند همین کودک ناآگاه است که تا خود، از طریق «مبارزه با نفس» به مقامات بالاتر دست نیافته باشد؛ هرگز نمیتواند به لذّت آنها پی ببرد و از آنها متلذذ گردد.
و چنانکه کودکان از لذّت ریاست، شهرت، شهوت و. .. هیچ آگاهی نداشته و به بازیها و لذایذ کودکانهی خود مشغولند؛ [و این بازیها و لذتهای کودکانهی آنها برای ما بسیار عبث و بیهوده میآید و گاه حتی ما به تمسخر آنهاپرداخته و آنها نیز به تمسخر ما مشغولند] بسیاری از ما نیز اینگونه بوده و کودکانه گرفتار لذایذ مادی و شهوانی خود بوده و از لذّت قرب الهی و کسب کمالات بی اطلاعیم.
به امید آن روز که دیگر کودک نباشیم.
اللّهمَّ ارْزُقنا کَمالَ الانْقِطاعِ اِلَیک
التماس دعاَ
بسم الله الرحمن الرحیم
رسول الله صلى اللَّه علیه و آله :
وَ مَنْ نَظَرَ إِلَى مَا فِی أَیْدِی النَّاسِ طَالَ حُزْنُهُ وَ دَامَ أَسَفُه
رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله فرمودند:
کسی که به داشته های مردم چشم داشته باشد اندوه او طولانی و تاسفش مداوم خواهد بود.
(بحار الأنوار ج74 ص 174)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |