بسم الله الرحمن الرحیم
قال رسول الله صلی الله علیه و آله:
لَو أنَّ دَلواً صبَّ مِن غِسلین فی مَطلَعِ الشَّمسِ لَغَلَّت مِنهُ جَماجِمُ مَن فی مَغرِبِها
اگر یک سطل از غسلین جهنم –یعنی چرک و خون جهنمیان- در محل طلوع خورشید – یعنی مشرق- ریخته شود
جمجمه های هر آنکه در مغرب زمین قرار دارد – از شدت حرارت آن – به جوش می آید.
( أعلامالدین ص196)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
حدیث قدسی
إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِی بَعْضِ کُتُبِهِ الْمُنْزَلَةِ
أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِی فَلْیَظُنَّ بِی مَا شَاءَ
وَ أَنَا مَعَ عَبْدِی إِذَا ذَکَرَنِی فَمَنْ ذَکَرَنِی فِی نَفْسِهِ ذَکَرْتُهُ فِی نَفْسِی
وَ مَنْ ذَکَرَنِی فِی مَلَإٍ ذَکَرْتُهُ فِی مَلَإٍ خَیْرٍ مِنْهُ
وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ شِبْراً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ ذِرَاعاً
وَ مَنْ تَقَرَّبَ إِلَیَّ ذِرَاعاً تَقَرَّبْتُ إِلَیْهِ بَاعاً
وَ مَنْ أَتَانِی مَشْیاً أَتَیْتُهُ هَرْوَلَةً
وَ مَنْ أَتَانِی بِقِرَابِ الْأَرْضِ خَطِیئَةً أَتَیْتُهُ بِمِثْلِهَا مَغْفِرَةً مَا لَمْ یُشْرِکْ بِی شَیْئاً
خداوند متعال می فرماید:
من در نزد «گمان» بنده ام هستم پس هرچه می خواهد به من گمان [نیکو] برد
و آنگاه که مرا یاد می کند من «همراه» بنده ام هستم
پس هرکه مرا در نزد خود یاد کند من نیز او را در نزد خود یاد می کنم
و هرکه مرا در نزد دیگران یاد نماید من نیز از او در میان جمعی دیگر یاد می کنم
و هرکه به اندازه یک وجب به من تقرب جوید من به اندازه یک ذراع [یعنی فاصله بین آرنج و نوک انگشتان] به او نزدیک می شوم
و هرکه به اندازه یک ذراع به من نزدیک شود من به اندازه یک باع [یعنی اندازه بین یک دو دست از هم باز شده] به او نزدیک می شوم
و هرکه به سوی من راه برود من به سوی او می دوم
و هرکه به اندازه زمین به نزد من گناه آورد من به همان اندازه برای او آمرزشم را می آورم مادامی که به من شرک نورزیده باشد.
(مستدرکالوسائل ج5 ص298)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
====================
انواع عینک
برخی از آدمها نمی خواهند همه چیز را «آنگونه که هست» ببینند بلکه می خواهند «آنگونه که دوست دارند» ببینند .
برخی ها دوست دارند «عیبها» را ببینند، بنابراین تنها، «عینک بدبینی و عیب یابی» به چشم می زنند . برخی دوست دارند عیبها را نبیینند لذا عینک آنها «عینک خوش بینی و خوش باوری» است.
برخی دوست دارند همه جا را سیاه و تیره و تار ببینند، «عینک دودی» مهمان همیشگی چشم آنهاست و برخی دوست دارند همه جا را رنگین ببینند لذا عینکهایی با شیشه های سبز و آبی و ... به چشم دارند.
عینک بعضی ها «برای قشنگی و با کلاس بودن» است بنابر این گاه حتی در درون اطاق و محیط تاریک نیز عینک دودی به چشم می زنند!!
عینک برخی دیگر از اینها، عینک روی چشم نیست! بلکه کار «تِل موی سر» را می کند بنابراین همیشه روی سر قرار دارد نه روی چشم.
عینک بعضی ها برای آنست که «دیده و مطرح» شوند! و عینک برخی دیگر برای آنست که دیده و شناخته نشوند.
عینک بعضی ها برای کلاس آمدن از نوعی دیگر است یعنی همیشه دسته ی آن در گوشه ی دهان قرار دارد تا ژست و قیافه ی یک آدم روشنفکر و اندیشمند را برای آنها به ارمغان آورد.
عینک بعضی از آدمها، «عینک کار» است؛ برای آنکه چیزی توی چشمشان نرود و یا ماده ای درون چشم آنها نپاشد. کارگران و برخی از پزشکان جراح و یا دندانپزشک از این دسته اند.
عینک برخی از آدمها همیشه در جیب است این ها افرادی هستند که نمی خواهند باور کنند چشمشان ضعیف گشته و نمی خواهند که دیگران نیز متوجه این ضعف چشم آنها شوند.
عینک برخی از آدمها دسته ندارد و تنها روی تخم چشمان قرار دارد آنها از «لنز» بهره می گیرند که البته برخی از پولدارها نیز برای تغییر رنگ چشمان مبارک و احتمالا نازیبای خود! از انواع رنگین آن بهره می گیرند!
خلاصه هر کسی عینکی دارد که گاه دیده می شود و گاه دیده نمی شود؛ گاه از دیده دیگران و گاه حتی از دیده ی خود نیز پنهان است! و کم هستند افرادی که عینکی ندارند. افرادی که درست می بینند، واقع بینند، نه بزرگ می بینند و نه کوچک ، نه رنگین می بینند و سیاه و سفید، و البته هم رنگین و هم سیاه و سفید.
افرادی که نه عیبها را و نه زیبایی ها را «به تنهایی» نمی بینند بلکه هم عیبها و هم محاسن و زیبایی ها را «با هم» می بینند.
افرادی که اگر عینکی به چشم می زنند به جا و به موقع و با توجه به نیاز و کارآیی آن است نه برای ژست و قیافه و یا قشنگی و ....
اگر عینک می زنند برای آنست که «خوب» ببینند نه آنکه فقط «خوبی»ها را ببینند. آنان اگر به لیوان آب بنگرند تنها به نیمه پر آن –که به زعم بعضی ها باید همیشه به آن نگریست- نمی نگرند بلکه هم نیمه پر و هم نیمه خالی –هر دو- را می بینند، زیرا دیدن هر یک به تنهایی و بدون در نظر گرفتن نیمه دیگر نوعی «ناقص دیدن» و نگاهی غیر واقع بینانه است.
بعضی دیگر از این افراد که باز هم تعدادشان کمتر است؛ افرادی اند که نگاه آنها از ظاهر عبور کرده و حتی باطن را می بینند و در واقع «عینکی باطن بین» به چشم دارند.
آنها فریب ظاهر پدیده ها ، افراد، حوادث، سخنان، شعارها و ... را نمی خورند زیرا همیشه نیم نگاه –و بلکه تمام نگاهی- به باطن آنها دارند . بنابر این چه بسیار از «زیباها» که در نظر آنها زشت اند و چه بسیار «زشتها» که در نظر آنها زیبایند زیرا بسیارند اموری که ظاهر آنها زیبا و باطن آنها زشت است و بسیارند اموری که ظاهر آنها زشت و باطن آنها زیباست.
در واقع «واقع بینی» آنها بسیار دقیق و ژرف است. آنان گاه اکنون، «فردا» را می بینند. آنان براحتی با نظر به گذشته، آینده را می بینند وبه تعبیری دیگر گذشته، حال و آینده برای آنها یکی است!.
آنها محدود به زمان و مکان نیستند، انسانهایی فرازمانی و فرامکانی هستند که چند روزی را در زمین خدا به بندگی و خود سازی مشغولند.
عینک آنها خیلی دقیق بین و ژرف نگر است. آنها با چشمان بسته نیز می بینند زیرا آنها با عینکی به نام «عقل» که تقویت شده و تربیت شده ی دین است می بینند.
آنها برای آنکه درست ببینند می دانند که لازم است خیلی چیزها را نبینند!
غُضُّوا اَبصارَکُم تَرَونَ العَجائِبَ
چشمان خود را – از گناه - فرو بندید تا عجایب را ببینید.
آنان می دانند که اگر عینک آنها کثیف و آلوده باشد دیگر نمی توانند خوب ببینند از این رو مراقب عینک خود هستند.
آنان باطن دنیا، انسان، گناه، شهوت، قدرت، ثروت، و ...همه باطنها را خوب دیده اند و از این رو حاضر نیستند که خود را آلوده به ظاهر آنها نمایند و بدین گونه از آخرت غافل گردند.
آنان برخلاف بعضیها که جلوتر از نوک بینی خویش و گاه حتی نوک آن را نمی بینند خیلی آینده نگر و ژرف اندیشند.
آنان به خوبی می دانند که پرده ها مانع دیدن اند و برای آنکه بتوان دید باید پرده ها را کنار زد و از همین رو هرگز مفتون و واله نقشهای زیبا! و فریبنده ی روی پرده ها نمی شوند.
آنان به خوبی می دانند که «گناه» پرده ای ضخیم و رنگین است که به روی باطن زشت امور کشیده شده است و مانع دیدن «دیدنی ها» است پس گناه در زندگی آنها جایگاهی ندارد.
آنان افرادی هستند که آنچه را که جوان در آینه می بیند –ویا حتی نمی بیند!- در خشت خام –ویا حتی بدون خشت خام- می بینند.
آنان مصداق این شعرند:
تو مو می بینی و من پیچش مو – تو ابرو من اشارتهای ابرو
پس هنگام بروز شهوات چشمان آنها از ظاهرها به باطن آنها نفوذ کرده و با دیدن عواقب و آثار –دنیوی و اخروی- گناه، خود را از بند شهوات رهانیده و بدین گونه محبوب حق تعالی می گردند زیرا :
اِنَّ اللهَ یُحِبُّ البَصَرَ النّافذَ عِندَ مَجیءِ الشَّهوات
خداوند متعال دوستدار «چشم نافذ» به هنگام بروز شهوات است.
بگذریم برخی ها با عینک هم نمی بینند و برخی بدون عینک هم دقیق می بینند و ...
خلاصه عجب موجودی است این عینک؟!! .......................
والسلام
التماس دعا
با تکثیر این مقاله در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید.
بسم الله الرحمن الرحیم
پرواز شماره 34
چندی قبل نامهای به دستم رسید. نامهای از سوی یکی از بهترین دوستان دوران دانشجوییام که چند سال قبل پس از اتمام تحصیلات به همراه خانوادهی خود عازم کشور فرانسه شده و در آنجا ساکن گشته بود.
خیلی خوشحال شدم و به وجد آمدم چرا که مدتها بود او را ندیده بودم و از او خبری نداشتم. خوشحالیم زمانی به حد اعلای خود رسید که هنگام مطالعهی نامه به این جمله رسیدم: «عبدالله عزیز؛ به همراه این نامه یک دعوتنامه و بلیط رفت و برگشت به فرانسه و اجازهی اقامت دو هفتهای تو در این کشور را میفرستم و امیدوارم که دیگر هیچ بهانهای نیاوری و در این فرصت کارهای خود را انجام داده و در موعد مقرر تو را در پاریس ملاقات نمایم و ... ». راستش را بخواهید اول شوکّه شدم و گمان کردم که خواب دیدهام ولی وقتی به خود آمدم شدیداً به شعف آمده و در پوست خود نمیگنجیدم. باور نمیکردم؛ من که تا آن زمان به هیچ کشور خارجی سفر نکرده بودم الان در مقابلم بلیط رفت و برگشت هواپیمای پاریس و اجازهی اقامت دو هفتهای در آنجا بود.
خلاصه درد سرتان ندهم به سرعت همهی کارهایم را کرده و به همهی آنهایی که میبایست پُز سفر فرانسهام را بدهم خبر این مسافرت را داده و روز موعود در فرودگاه حاضر شدم. بعد از مدتی انتظار صدای بلندگو بلند شد و از مسافران پرواز شمارهی 34 برای سوار شدن به هواپیما دعوت نمود عدهی زیادی از جا بلند شدند. افراد مختلف با تیپهای متفاوت، عدهای با ظاهری ساده و عدهای دیگر با ظاهری کاملاً متناسب! با شهر پاریس، کاملاً اتو کشیده، مانتوهای رنگین و کوتاه، موهای از پشت سر بستهی آقایان، آرایشهای غلیظ خانمها، دخترکان 10-9 سالهی کاملاً بی حجاب و بعضاً با آستینهای نیمه رکابی و... .
سعی کردم خودم را از تک و تا نیانداخته و به اصطلاح از آنها کم نیاورم و به گونهای رفتار کنم که کسی متوجه نشود که من تا آن زمان حتی سوار هواپیما نیز نشدهام چه رسد به سفر پاریس.
درد سرتان ندهم بالاخره سوار هواپیما شده و برای آنکه خطایی نکنم و با آداب داخل هواپیما بیشتر آشنا شوم تمام توجهم به رفتار دیگران بود. خلاصه آن هم به گونهای آبرومندانه! به خیر گذشت. کلیهی آداب پرواز رعایت شد کمربندها بسته شد توضیحات مهمانداران ارائه شد و هواپیما از زمین کنده شد. شانس خوبی آورده بودم و جای من در کنار پنجرهی هواپیما بود، عظمت شهر تهران و ... .
در این هنگام یک نفر که ظاهراً او هم مثل من تازه وارد و ناشی بود [و بعداً که کنارم نشست فهمیدم که یک جانباز شیمیایی است و برای درمان به فرانسه میرود] گفت: «برای سلامتی امام زمان(علیه السلام) بلند صلوات بفرست»؛ امّا ظاهراً مشتری آنچنانهای نداشت و تک و توک صدای صلوات ضعیفی از اطراف بلند شد! من هم که دیدم اوضاع پَس است!؛ آرام توی دلم صلواتی فرستادم! راستش را بخواهید خجالت میکشیدم و ... .
عدهای از مسافران، آن مرد را با نگاههای خاص خود اندکی نوازش داده و ... هنوز صدای خلبان که میگفت: «مسافران محترم اکنون از خاک جمهوری اسلامی ایران خارج گشته و وارد کشور ترکیه شدهایم» تمام نشده بود که بعضیها که ظاهراً خیلی عجله داشتند روسریهای خود را برداشته و روی شانههای خود انداختند!.
بگذریم عدهای در قسمتهای عالیتر و به اصطلاح «لژ نشین» هواپیما جا داشتند عدهای نزدیک موتورها و ... جوانان دختر و پسر مشغول بگو و بخند با یکدیگر بودند، عدهای از پسرها در حال تغذیهی چشمان خود از مناظر! درون هواپیما! بوده و برخی از دختران به بهانههای مختلف در میان صندلیها قدم میزدند. خلاصه همه در حال خود بودند. مدتی نگذشته بود که ناگهان هواپیما تکان شدیدی خورد؛ همهمه و اضطراب بر همه مستولی شد. چشمها خیره گشته و قلبها به تپش افتاد. همان فردی که هنگام بلند شدن از زمین از مردم درخواست صلوات نموده بود مجدداً گفت: برای سلامتی خود و خانوادهتان صلوات، این بار عدهی زیادی! صلوات فرستادند و مجدداً نفسها در سینه حبس شد.
صدای بلندگو بلند شد و خلبان گفت: مسافران محترم نگران نباشید مشکلی جزیی پیدا شده بود که مرتفع گردید و جای هیچ نگرانی نیست. پس از مدتی همهمه و گفتگو در این خصوص و اطمینان از رفع خطر مجدداً بگو و بخندها آغاز گشته و گفتگوهای طنّازانهی دخترکان و پسرکان با نشاط! و ایما و اشارهها و چشمکها و ... آغاز شد.
مدتی طولانی نگذشته بود که مجدداً تکانهای شدیدی رخ داد، این دفعه افراد بیشتری به صدا در آمدند؛ و حتی برخی «یا ابا الفضل» میگفتند! و باز هم صلوات و... تکانها شدیدتر شد، صدای بلندگو بلند شد و خلبان از مسافران خواست خونسردی خود را حفظ نموده و به دستورات مهمانداران توجه نمایند، کمربندها مجدداً بسته شد. مهمانداران با حالتی مضطرب و پریشان شروع به آرام کردن مسافران کردند و ...
که ناگهان یکباره هواپیما رو به سقوط نهاده و بند دل همه پاره شد آری هواپیما در حال سقوط بود و به سرعت رو به پایین در حرکت بود.
در یک لحظه به خود آمدم دنیا در مقابل چشمم تیره و تار شد، باور نمیکردم که در این سن و سال! به سرعت به سوی مرگ در حال حرکت باشم. به خوبی معلوم بود که چند دقیقهی بعد چه اتفاقی میافتد مات و مبهوت مانده بودم.
به یکباره همه چیز تغییر نمود! دیگر از آن خندههای مستانه، نگاههای هوس آلود، کبر و نخوت ثروتمندان، طنازیهای دخترکان، بگو و بخندهای مهمانداران زن و مرد با هم و ... خبری نبود.
همهی چهرهها را وحشت فرا گرفته بود؛ دیگر فرقی بین فقیر و غنی نبود، پزشک و مهندس و جوان و پیر و ... همه و همه در برابر مرگ یکسان بودند. لژ نشینهای هواپیما با دیگران فرقی نداشتند، دیگر از ثروت و قدرت کسی کاری برنمیآمد. دیگر، پارتی و آشنایی با خلبان و کمک خلبان و ... به کار کسی نمیآمد. دیگر اگر کسی ذکر صلوات میخواست نه تنها مورد تمسخر و استهزاء کسی قرار نمیگرفت بلکه همه با صدای بلند به او لبیک گفته و او را اجابت میکردند. دیگر از سخنان لغو و بیهوده خبری نبود. ذکر همهی مسافران "یا الله، یااباالفضل، یا زهرا، یااباعبدالله و ... " بود.
امید همه تنها و تنها به خدا بود و دیگر جز خدا چیزی دیده نمیشد. اگر کسی خدا را صدا میکرد از روی اخلاص بود دیگر ریا و خودنمایی جایی نداشت، زیبا بر زشت و غنی بر فقیر هیچ برتری نداشت.
همه کاملاً تسلیم گشته و مرگ را با همهی وجود باور نموده بودند، دیگر تردیدی در مورد مهمترین واقعیت زندگی «یعنی مرگ» در دل کسی نبود. دیگر آن چیزی که همیشه از اندیشیدن به آن در هراس بوده و سعی میکردیم به آن فکر نکنیم از مقابل چشمانمان دور نمیشد.همه مرگ را میدیدند و به سرعت به سوی آن روان بودند.
لحظات به سرعت سپری میشد و هر چه بیشتر میگذشت امید همه کمتر و کم رنگتر میشد. صدای «خدایا! غلط کردم» و «توبه» خیلیها بلند بود. عدهای ذکر شهادتین سر داده و بلند «اَشهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهُ» میگفتند، دیگر کسی از گفتن ذکر صلوات و دیگر ذکرها خجالت نمیکشید بلکه حتی سعی میکرد بلندتر از دیگران! ذکر بگوید. دیگر کسی به فکر پاریس و لذت بردن از مناظر و دیگر لذایذ آن نبود.
و در این واهمه و محشری که برپا بود، من مات و مبهوت و حیران نظارهگر اعمال و رفتار دیگران بودم که ناگهان گویا دیگر هیچ صدایی نمیشنیدم. در خود فرو رفتم به لحظاتی بعد و پس از آن اندیشیدم؛ به راستی چه میشود آیا زندگیم در همین جا خاتمه مییابد؟ پس از مرگ چه چیزی انتظار مرا میکشد؟ گذشتهی خود را به سرعت نظاره و مرور کردم، آیا بندهی خوبی برای او بودهام؟ آیا گناهان و ناسپاسیهایم مرا گرفتار خواهد ساخت؟ آیا الآن میتوانم توبه کنم؟ آیا توبهی اکنون ثمر و فایدهای دارد؟ آیا خداوند مرا خواهد بخشید؟ و آیا ... .
با خود اندیشیدم: به راستی مگر این حادثه در زندگی تکتک ما انسانها همیشه در حال تکرار نبوده و مگر هر روز که از عمرمان میگذشت و هر نفسی که میکشیدیم گامی به سوی مرگ نزدیکتر نمیشدیم؟ مگر معصوم (ع) نفرموده بود:
اَنفاسُ المَرءِ خُطاهُ اِلی اَجَلِهِ
« نفسهای انسان، گامهای او به سوی مرگ است.»
پس چرا تا کنون این گونه به مرگ نیاندیشیده بودم؟! مرگی که تا این مقدار به من نزدیک بود، مرگی که رهایی از آن برای هیچ احدی میسر نبوده و نیست، مرگی که در وجود آن و در رسیدن آن تردیدی نیست. ولی برخورد ما با آن مانند برخورد افراد شاکّ و مردّد بوده است. همانکه هیچگاه نخواستیم به شکل جدی به آن فکر کنیم و هر وقت که میشنیدیم: «یاد مرگ سازنده است» و میشنیدیم:
اُذکُروا هادِمَ لَذّاتِکُم
« به یاد آورید از بین برندهی لذاتهایتان را»(علی «علیهالسلام»)
از فکر کردن به آن هراسیده و طفره میرفتیم! به راستی یاد مرگ عجب قدرتی داشت و من از آن غافل بودم؟! و اگر این مقدار که الآن خود را به آن نزدیک میبینم قبلاً نیز برایم رخ میداد چقدر زندگیم تغییر میکرد؟ چه گناهانی که هرگز به آن نمیاندیشیدم؟ و چه توبهی نصوح و کاملی که نمیکردم؟.
چه راحت، کسالتها و تنبلیها را کنار گذاشته و از تسویف[و فردا فردا کردن و تاخیر در انجام امور خیر] و تاخیرِ توبه، خود را بر حذر میداشتم؟. چه مقدار کار خیر که خود را برای انجام آن آماده و راضی میساختم؟. چه «حقالناس»هایی که سریع از گردن خود برداشته و صاحبانش را از خود راضی مینمودم؟.
چه دلهای شکستهای را که به دست نمیآوردم.
اگر مرگ را اینقدر نزدیک میدیدم چه سختیهای عبادت و شبزندهداریها که با جان نمیخریدم؟ چقدر صبور و شکیبا میشدم، از خطاهای دیگران در حق خود به راحتی میگذشتم و کینهی آنها را از دل خود بیرون مینمودم و ... .
آری، یاد مرگ و مرگ باوری اگر چه در ظاهر خوشایند نیست ولی آنچنان تاثیری در زندگی دارد که شاید بَدیل و جایگزینی برای آن نتوان یافت.
آری ای عزیزان! ما به ناچار مرگ را باور نموده و به ملاقات او رفتیم ولی حیف که دیر فهمیدیم، هنگامی که دیگر کاری از دستمان برنمیآمد و ای کاش لااقل آن زمان که اولین لرزش هواپیما رخ داده بود آن را اولین تَلنگُر به خود دانسته و بیدار میشدیم و....
و امّا شما که هنوز هستید تا فرصت هست مرگ ما را تلنگری به خود دانسته و خود را در حال نزدیک شدن سریع به آن بدانید و خطای ما را مرتکب نشوید. التماس دعا
-----------------------------
شماره 34 به حروف ابجد به معنای «اَجَل»
می باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
کفارات گناهان
یا
از بین برندگان گناه(6)
وضو
امام صادق (علیه السلام) مىفرمایند:
کانَ الوُضُوءُ الَىِ الوُضُوءِ کَفّارةً لِما بَیْنَهُما مِنَ الذّؤنُوبِ
هر وضو- یى که مىگیرید- تا وضوى دیگر موجب از بین رفتن گناهان بین آن دو
– وضو- مىباشد.
– (بحارالانوار، ج 80، ص314 )
اینکه شخص همیشه با وضو و طهارت باشد نکتهاى است که در شرع مقدس اسلام از اهمیّت قابل توجهى برخوردار گشتهاست. تأکید بر اینکه مؤمنین همیشه با وضو باشند و اینکه هر وضویى که مىگیریم کفاره گناهان مىباشد باید ما را متوجّه اهمیّت آن و آثار مخفى و عظیم آن بنماید. در روایت است که حضرت عیسى ( علیه السلام) مادر مکرمه خود حضرت مریم سلاماله علیها را در خواب مىبیند و از او سؤال مىکند که «آیا حاضرى به دنیا برگردى؟» ایشان مىفرمایند: بله به خاطر دو چیز، دلم مىخواهدبه دنیا برگردم؛ یکى از آن دو گرفتن وضو با آب سرد در شبهاى سرد زمستان، و دیگرى گرفتن روزه در روزهاى گرم تابستان.
توجه به حدیث فوق به ما مىفهماند که قطعاً در ماوراى یک چنین اعمالى گنجهاى پنهان قرار گرفته که دست یابى به آنها و آثار پر برکت آنها تنها از راههایى که بزرگان دین به ما معرفى نمودهاند مقدور و میسّر است. در پایان به حدیث دیگرى در مورد وضو اشاره مىنماییم که از زبان مبارک حضرت موسى ( علیه السلام) است که از خداوند متعال سؤال مىفرمایند که: خدایا پاداش کسى که از ترس و خشیت تو وضوى کامل مىگیرد چیست؟ حضرت حق در پاسخ مىفرمایند: او را در روز قیامت بگونهاى مبعوث مىکنم که در مقابلش نورى باشد که براى او بدرخشد( و راه را روشن نماید) ....
بار الها ما را از پاکیزگان و مطهران درگاهت قرار بده.
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
فرازهایی از دعای ابو حمزه ثمالی
الحَمدُ للّهِ الّذی یَحلُمُ عَنّی حَتّى کَأَنّنی لا ذَنبَ لی
الحَمدُ للّه الّذی تَحَبَّبَ إِلَیَّ وَ هُو غَنیٌّ عَنّی
سپاس خدایی را که در برابر [گناهان] من آنگونه بردباری پیشه ساخته که گویا اصلا گناهی نکرده ام
سپاس خدایی را که به من ابراز عشق و محبت نموده در حالی که [او به من هیچ نیازی ندارد و] از من بی نیاز است.
(بحارالأنوار ج 94 ص192 )
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
کفارات گناهان
یا
از بین برندگان گناه(5)
حُبّ اهل بیت «علیهم السلام»
امام صادق (علیه السلام) مىفرماید:
إِنَّ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ لَیَحُطُّ الذُّنُوبَ عَنِ الْعِبَادِ کَمَا تَحُطُّ الرِّیحُ الشَّدِیدَةُ الْوَرَقَ عَنِ الشَّجَرِ
«همانا محبت داشتن به ما اهل بیت گناهان بندگان خدا را فرو مىریزد همانطور که بادِشدید برگهاى درخت را بر زمین مىریزد.»
(بحارالأنوار 27 77 )
توجه به روایت فوق نشان مىدهد که محبت و دوستى خاندان پیامبر علیهم السلام یکى از دست گیرههاى محکم نجات و هدایت ما در دنیا و آخرت است چنانکه در احادیث بسیار زیادى به اهمیت این امر اشاره شدهاست و به اشکال مختلف شیعیان به کسب این محبت تشویق شدهاند. در روایتى از نبی مکرم اسلا م صلی الله علیه و آله آمدهاست:
حُبُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ یَأْکُلُ الذُّنُوبَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ
حبّ على ( علیه السلام) گناهان را مىخورد و نابود مىکند همانطور که آتش هیزمها را خورده و نابود مىکند.
(بحارالأنوار 39 257 )
در این مختصر مجال پرداختن به اهمیت و آثار این امر نیست ولى همین مقدار بگوییم که شدّت تاکید معصومین علیهمالسلام به این امر، باید ما را به فکر فرو برده که چرا پیامبر مکرم اسلام که تمام هم و غمشان تنها هدایت امتش بوده و از دنیاى بى ارزش براى خود و خانوادهاش چیزى نمىخواسته و بهرهاى نگرفتهاست، تنها چیزى که از امتش خواسته محبت و دوستى خانوادهاش بودهاست به نص قرآن کریم؛ اِنّى لا اَسئَلَکُم عَلَیهِ اَجراً الّا المودّةَ فى القربى «یعنى من از شما اجر و پاداشى به جز دوستى با خاندان خود نمىخواهم» آیا گمان نمىکنید که این خواسته پیامبر از امت نیز براى صلاح و هدایت خود آنها بودهاست.
«خدایا محبت و دوستى خاندان رسولت علیهم السلام را در دل ما گنهکاران جاى بده»
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
امام صادق علیه السلام :
إِنَّ نَارَکُمْ هَذِهِ جُزْءٌ مِنْ سَبْعِینَ جُزْءاً مِنْ نَارِ جَهَنَّمَ وَ قَدْ أُطْفِئَتْ سَبْعِینَ مَرَّةً بِالْمَاءِ ثُمَّ الْتَهَبَتْ
وَ لَوْ لَا ذَلِکَ مَا اسْتَطَاعَ آدَمِیٌّ أَنْ یُطِیقَهَا [یُطْفِئَهَا] وَ إِنَّهُ لَیُؤْتَى بِهَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ حَتَّى تُوضَعَ عَلَى النَّارِ
فَتَصْرَخَ صَرْخَةً لَا یَبْقَى مَلَکٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ إِلَّا جَثَا عَلَى رُکْبَتَیْهِ فَزَعاً مِنْ صَرْخَتِهَا
این آتشی که شما در دنیا می شناسید تنها یک جزء از هفتاد جزء آتش جهنم است که
تازه آن نیز هفتاد مرتبه با آب خاموش گشته و مجددا روشن شده است!!
زیرا در غیر این صورت هیچ انسانی طاقت و تاب نزدیک شدن به آن را نداشت و
او در روز قیامت آورده می شود و در آن آتش افکنده می شود و آنچنان فریادی می زند که از
شدت آن هیچ فرشته مقرب و یا نبی مرسلی باقی نمی ماند مگر آنکه بر زانوانش به زمین می افتد.
( بحارالأنوار ج8 ص 288)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با درج این روایت در وبلاگ خود و یا تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
امام صادق علیه السلام قال الله تعالی:
فَیَا بُؤْساً لِلْقَانِطِینَ مِنْ رَحْمَتِی وَ یَا بُؤْساً لِمَنْ عَصَانِی وَ لَمْ یُرَاقِبْنِی
خداوند متعال می فرماید:
ای وای بر کسانی که از رحمت من مأیوس و نا امید گردند
و ای وای بر کسی که مرا نافرمانی نماید و متوجه من نباشد.
( الکافی ج 2 ص 66 )
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
لباس
که هم می پوشاند و هم نمی پوشاند! هم رسوا می سازد هم مانع رسوایی انسان می شود! هم مقدس است و هم نامقدس. هم موجب شخصیت است و هم نشانگر بی شخصیتی انسان؛ هم مانع تاثیر سرما و هم مانع تاثیر گرماست. هم نشانگر عزا و ماتم و هم نشانه ی شادی و سرور است. هم موجب زیبایی انسان و هم عاملی برای زشتی انسان است.
گاه ترسناک و گاه امید بخش است! هم سخن می گوید و هم ساکت و خاموش است! گاه موجب عزت و گاه موجب ذلت است!!
و اینها که گفته شد تنها و تنها بخشی اندک از اوصاف فراوان و قابل ذکر اوست! آن چیزی جز «لباس» نیست!
لباس موجودی است که گاه انسان را می پوشاند و گاه او را نمی پوشاند!. آنگاه که لباس های نیمه عریان و آنچنانی بر تن می شود. لباس موجودی است که گاه مقدس است؛ آن هنگام که لباس رزم در راه خدا بر تن می کنی و آنگاه که در کسوت علماء وارد می شوی و یا حتی لباس کار برتن می سازی، لباس «کار برای رضای خدا» و فرق ندارد که این لباس، لباس یک ریئس باشد و یا لباس یک کارگر باشد و گاه نامقدس است.
برخی لباس ها نشانگر شخصیت صاحبش است اینها از آن دسته لباس هایی هستند که سخن می گویند، حرف می زنند. لباس های سنگین و عفیف از آن دسته اند؛ ولی برخی از لباس ها نشانگر بی شخصیتی، بی هویتی، از خود باختگی، وابستگی فکر و دل، سبک و جلف بودن صاحبش بوده و به مخاطب و ناظرین بصیر پیام می دهد؛ او می گوید که: صاحب من در ورای این لباس و این ظاهر چه افکاری دارد!؟ چه شخصیتی دارد؟ چگونه می اندیشد؟ به چه می اندیشد؟ .
آری لباس، سخن می گوید، سخنی که هر عاقل سمیعی باگوش جان می شنود برای مثال لباس یک پلیس می گوید که او کیست؟ لباس یک دکتر یا یک روحانی یا یک محصل و ... . لباس و ظاهر یک انسان مدگرا نیز همین گونه است. لباس جوانی که بر سینه نقش پرچم فلان کشور اجنبی را دارد فریاد می زند که صاحب من، وابستگی فکری، شیفتگی فرهنگی، از خود باختگی در برابر آن کشور را داشته و قلبش برای آن و نه برای میهن خویش می تپد.
نوع دیگری از لباس که حرف می زند، حجاب یک دختر عفیف است که به مخاطب خویش می گوید: من اهل پاکدامنی و عفافم، خانه ی وجود من و این گلستان، گلستانی بی در و پیکر نیست، دارای حریم است؛ هیچ کس حق ندارد بدون اجازه به این حریم پا نهاده و یا به درون این منزل بنگرد.
و برعکس آن، پوشش دخترکان بد حجاب است که گاه نادانسته و ناخواسته! از سوی صاحبش، به ناظر بیرونی می گوید: این خانه و این بوستان، فاقد حریم و حصار است هر که طالب است می تواند از ثمره ی آن بهره برده، وارد آن حریم گشته آن را آلوده ساخته و زباله های خویش را در آن رها سازد.
آری لباس حرف می زند و گاه حتی فریاد می زند! و چه کرند آنانکه صدای این خاموش فریادگر را نمی شنوند.
بعضی از لباس ها، لباس عزا و ماتم اند لباس مشکی و یا روبان سیاه این گونه اند این لباس ها نیز سخن می گویند و به ناظرین می گویند صاحب ما عزادار و غمگین است. مبادا با او شوخی کنید این لباس در جای خود ضروری است پس این توهم، باطل است که رنگ مشکی رنگی بد و غیر مفید است زیرا چنانکه گفته شد «هر چیز به جای خویش نیکوست».
برخی از لباس ها نیز لباس شادی و سرورند، لباس عروسی و رنگهای شاد از این دسته اند، لباس هایی که در جای خود باید از آنها بهره گرفت و استفاده نمود و چنانکه غلط است اگر کسی جوراب خود را بر سر کشیده و کلاه خود را به پا کند، همچنین غلط و ناشایست است اگر کسی در مجلس عزا لباس شادی و در مجلس شادی لباس عزا به تن کند.
برخی از لباس ها، لباس فریب اند؛ لباس گرگی که در قالب میش درآمده، از آن دسته است. برخی از اقسام لباس های فریب عبارتند از: لباس زاهد نمای فاسق که در ظاهر دگمه ی تقوا را بسته ولی در باطن و در پنهان چهره ای دگر دارد و لباس کار برخی از فقیرنمایان که برای فریب مردم و جلب توجه آنها ظاهر خود را به گونه ای مظلومانه آراسته اند.
البته به تناسب اشاره شود که گاه تسبیحِ در دست و لبانِ ذاکر و محاسن افراد و یا داغهای پیشانی انسان ها ی دو رو و ریاکار نیز می تواند به گونه ای لباس فریب تلقی گردیده و در این زمره قرار گیرند.
برخی لباس ها ترسناک اند مانند لباس پلیس برای دزدان و نابکاران و لباس علمای ربانی و ظلم ستیز برای ظالمان و مستکبران و برخی لباس ها امید آفرین اند مانند همان لباس پلیس برای مظلومان و ستمدیدگان و همان لباس علمای ربانی برای واماندگان در مسیر سخت زندگی.
برخی لباس ها در تاریخ ماندگارند مانند لباس کهنه ی امام حسین علیه السلام در کربلا، لباس عروسی حضرت زهرای مرضیه سلام الله علیها در روز ازدواج که به فقیر بخشیده می شود و لباس ساده ی علی علیه السلام که از لباس غلام خویش قنبر کم ارزش تر و کم بها تر است.
و البته مانند لباس عثمان که «بهانه» شد و در تاریخ ماند تا نشانگر نوعی ترفند شیطانی برای ایجاد اختلاف، آشوب، سوء استفاده های سیاسی و غیره باشد. ماند تا به من و تو بگوید: «امروز نیز لباس عثمان موجود است و این من و تو هستیم که باید این لباس ها را یافته و فریب آنها را نخوریم» و البته این لباس نیز یکی از مصادیق لباس فریب است .
برخی از لباس ها و پوشش ها برای آنند که صاحبش شناخته شود، مطرح شود، دیده شود و به او توجه شود. لباس مد و لباس شهرت از این دست لباس هایند ولی برخی از پوشش ها برای آن است که صاحبش شناخته نشود؛ ماسکی که دزدان بر چهره می زنند از این نوع لباس ها است و البته با اندکی دقت می توان انواع دیگری از این ماسک ها را شناخت و از آنها نام برد: ماسک روشنفکری و ماسک دل سوزی برای مملکت و خدمت گذاری ، ماسک دین داری و تدین و ده ها نوع ماسک دیگر از این دسته اند.
برخی از لباس ها لباس نجاتند مانند جلیقه ی نجات، جلیقه ی ضد گلوله، حجاب و برخی از لباس های دیگر و برخی از لباسها ، لباس هلاک و نابودی اند مانند لباس گناه که لباس های مستهجن، لباس شهرت، لباس فریب و لباس تفاخر از این گونه اند.
برخی از لباس ها لباس پروازند، مانند لباس خلبان ها و لباس تقوی، و برخی لباس ها، لباس سقوطند مانند لباس چتربازان و لباس گناه ، بعضی از لباس ها تاثیر جدی روی صاحبانش دارند اخلاق آنها را دگرگون می سازند؛ آنها را تغییر می دهند. کسوت ریاست، نمایندگی مجلس، دکتری، روحانیت وهر شغل دیگری که صاحبش فردی خود ساخته نباشد از این قسم لباسهایند. این لباس ها شدیداً صاحبشان را دگرگون نموده و گاه موجب هلاک آنها می شوند. اینها نیز نوعی لباس هلاک اند.
برخی از لباس ها برای زینت ظاهراند مانند برخی از لباس های معمولی ، ولی برخی از لباس ها برای زینت باطن اند مانند لباس تقوی که زینتی برای مومن و حافظ او از آسیب های روحی و معنوی است. این لباس نیز در واقع نوعی لباس نجات و جلیقه ضد گلوله است که صاحبش را از خطرات گناه مصون می دارد.
برخی از لباس ها موجب شهرت در دنیایند ولی بعضی از لباس ها موجب شهرت در آخرتند، مانند لباس عفت و پاکدامنی که موجب درخشش صاحبش در روز محشر است لباسی که چشم همه ی اهل محشر را خیره ساخته و موجب عزت و سربلندی صاحبش می گردد.
برخی از لباس ها برای پوشاندن زشتی هاست و برخی برای پوشاندن زیبایی هاست مؤمن، مانند لباسی است که زشتی های برادر خویش را پوشانده و حافظ و نگهبان زیبایی های اوست. حفظ آبروی مومنین شعار اوست. مومن جلیقه ی نجات برادر مومن، لباس عزت و سربلندی او و لباس پرواز اوست.
شخصیت برخی از آدم ها به لباسشان است؛ آنان فکر می کنند که لباس گران قیمت یا آخرین مد لباس یعنی شخصیت، روشنفکری، تمدن، و غیره. اینها گمان می کنند که دیگران که اهل مد و یا لباس های فاخر نیستند اُمُّل یا عقب مانده اند.
همه ی قیمت و ارزش آنها به لباسشان است مََثَل اینها مَثل هارون الرشید است؛ گویند: «هارون الرشید در حمام لنگی گرانقیمت به ارزش 10 دینار به تن داشت خواست که به بهلول آن را بنمایاند. به او گفت: «بهلول من چند می ارزم؟» بهلول در پاسخ گفت: «10 دینار». هارون با عصبانیت گفت: «مردک! تنها قیمت لنگ من 10 دینار است» و بهلول گفت: «من نیز قیمت همان را گفتم زیرا تو بدون آن ارزشی نداری».»
برخی از آدم ها نیز ملاکشان در تحویل گرفتن افراد دیگر نوع لباس و پوشش آنهاست؛ اگر در کسوت ثروتمندان باشی تو را بیشتر تحویل گرفته و کارَت را راه می اندازند و اگر در کسوت افراد معمولی باشی برایت تره هم خورد نمی کنند. در نگاه اینها نیز ارزش انسان ها به لباس آنهاست. برخی از کارمندان ادارات و بیمارستان ها از این دست افرادند.
برخی از لباس ها جیب دارند این لباس ها بقالی و محل کسبند البته برای جیب بُرها.
برخی در حسرت یک لباس اند و برخی لباس هایشان یک بار مصرف است با بار اول که پوشیده شوند دیگر غیر قابل استفاده اند! چرا که در نظراینان: زشت است که یک لباس را دو بار در مجالس به تن کنند. البته بعضی از اینها اهل اسراف نیستند! و پس از یک بار استفاده آن را به فقرا هدیه! می دهند در واقع آنها کار خیر! می کنند که خودشان دیگر از آن استفاده نمی کنند از نظر آنها این کار عین عبادت! است زیرا، فقرا نیز دل دارند و باید به آنها توجه نمود.
البته برخی از آنها نیز معتقدند این کار خیلی غلط است اگر این لباس را دور بیندازیم بهتر از آن است که به فقرا بدهیم! زیرا اگر فقرا نیز این گونه لباس ها را بپوشند دیگر چیزی برای پوشیدن ما نمی ماند و موجب سرشکستگی و کسر شأن! ماست. پس اینها از خیر این ثواب –یعنی انفاق به فقرا – می گذرند و بدین گونه موجب حفظ شان خویش می شوند.
لباس اگر خیلی زیبا هم که باشد باید کامل باشد یعنی مثلا اگر یک دکمه از قسمت جلوی آن افتاده باشد و یا اینکه در روی سینه ی آن یک سوراخ کوچک ایجاد شده باشد آن لباس ناقص و غیر قابل استفاده در مجالس مهم خواهد بود. همین گونه است؛ «دین» که اگر به تمام آموزه های آن عمل کنی ولی عمدا بخشهایی غیر مهم – البته از نظر خود- را رها سازی این دین دیگر کامل نیست و قطعا ناقص است.
برخی از لباسها فقط یک «سوراخ» و یا یک «عیب» اند: زیرا برخی ها چشمشان تنها به سوراخ لباسها و معایب آنهاست؛ در نظر اینها لباس تنها همان سوراخ است و بس و دیگر حسنی بر آن مترتب نیست!!.
بعضی ها لباسهای تجملی و بعضی ها لباسهای ساده را می پسندند اکثر انسانها از دسته اول اند ولی خداوند متعال از نوع دوم است که برای انسان لباس ساده و مرتب را می پسندد. شاهد این سخن لباس آخرت است که بسیار ساده و اما مهم است و خداوند آن را برای ملاقات مؤمن با خود پسندیده است.
به آن امید که فردای قیامت با لباسی زیبا و فاخر به نام تقوی زشتی های خود را پوشانده و در صحرای محشر عریان نباشیم.
والسلام – التماس دعا
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |