بسم الله الرحمن الرحیم
سایه
یکی از پدیده های موجود در پیرامون، «سایه» است. موجودی که معلوم نیست میتوان به آن «موجود» گفت یا خیر؟! زیرا طبق نظر حکما و فلاسفه: «سایه، امری عدمی است» زیرا سایه یعنی «فقدان نور». اگر نور نباشد؛ سایه هست؛ تاریکیست؛ ظلمت است .
و البته نه آنکه هر سایه ای در اثر نبود نور و منبع نور باشد! زیرا بر اساس برخی روایات:
«آتش جهنم درمرحله ای از مراحل گداختن و داغ شدن به درجه ای می رسد که سیاه می شود» تاریک می گردد ظلمانی و هراسناک گردیده و گرچه آتش عظیمی بر پاست اما نوری در کار نیست!!.
پس برخی از سایه ها ناشی از شدت نور! اند مثل سایه خداوند «در روزی که هیچ سایه ای جز سایه او نیست»؛
«یَومَ لا ظِلَّ الا ظِلُّهُ»
و مثل آن «تاریکی و سیاهی» که در اثر تابش نور خورشید از روبرو به چشمان انسان ایجاد می شود که دیگر هیچ جا را نمی توان درست دید! و همه جا تیره و تار می شود و این مورد مصداق «حجابهای نورانی» است که گاه «علم» مصداق آن می شود:
«العلمُ هُو الحِجابُ الاکبَرُ»
زیرا گرچه علم، نور است؛ ولی اگر تهذیب در کار نباشد بر اساس روایات، همین علم [و نور] «حجاب» گردیده و انسان را از «سیر» باز می دارد.
پس سایه «مولود نور» است حال یا: «فقدان نور» و یا «شدت نور!».
یکی از درسهای زیبای سایه، درس بی هویتی و عدم استقلال در برابر نور است؛ انسان مؤمن نیز در برابر خالق یکتا سایه ای بیش نیست؛ «انسان کامل» سایه خدا بر روی زمین است؛ او سراپا نیاز و وابستگی است.
سایه، غالبا شبیه «صاحب سایه» است؛ سایه شیر، شیرگونه است و سایه روباه، روباه گونه؛ با دیدن سایه شیر صاحبش را شناخته و گویا تنها او را می بینی؛ در این صورت وجود سایه مانند عدم است زیرا دیگر به آن توجهی نمی شود؛ گویا اصلا دیده نمی شود و این معنا همان معنای زیبای «بی هویتی» است. مؤمن نیز اینگونه است و انسان باید با دیدن او یاد خداوند متعال افتاده و و تنها خدا را ببیند و بس!
«یا عیسی! مَن نُجالِس؟ ... مَن یُذَکِّرکُمُ اللهَ رُؤیتُه»
«از حضرت عیسی علیه السلام سؤال شد: باچه کسی همنشینی نماییم؟ و او در پاسخ فرمود: آنکه دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد».
و چنانکه اختیار سایه دست خورشید است؛ هر طرف که بخواهد او را می گرداند و جابجا می کند؛ مؤمن نیز این گونه است:
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: قَلْبُ الْمُؤْمِنِ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ [یصرفه کیف یشاء]
«دل انسان مؤمن بین دو انگشت از انگشتان خداوند متعال قرار دارد و او هر گونه که بخواهد آنرا متحول می سازد».
سایه، مصداق «نیستی» و «سراب» است و چنانکه گاه انسان، فریب خورده و در پی یافتن سراب از آب باز می ماند؛ انسان غافل نیز گاه در پی سایه ها رفته و از اصل یعنی صاحب سایه باز می ماند و چون «دنیا در برابر آخرت» مثل «سایه است در برابرآفتاب» دل بستن به آن، دل بستن به سراب است و نیستی.
سایه، گاه «جلودار» است و گاه «دنباله رو»؛ اگر جلودار باشد یعنی در پی سایه ات روان هستی یعنی پشت به نور داری و از منبع نور دور می شوی و البته هرگز به آن نمی رسی و همیشه در حال تلاشی بی فایده و خسارت بار و در حال اتلاف عمری.
ولی اگر سایه، دنباله رو تو باشد؛ یعنی به سوی نور در حرکتی، یعنی همیشه با توست و گویا بدون تلاش، آن را از آنِ خود ساخته ای!.
بر اساس روایات، دنیا نیز همین گونه است: اگر در پی آن روان باشی هرگز به آن نمی رسی و از خداوند متعال دور می شوی ولی اگر آن را رها ساخته و به سوی خدا بروی ؛ دنیا، خود به دنبال تو روان گشته و در اختیار تو خواهد بود.
اگر «نور» باشی «سایه» هم داری ولی اگر سایه باشی نوری نداری؛ پس نور باش و نورانی تا همه چیز داشته باشی.
برخی از سایه ها ارزشمند و مفیدند؛ مثل سایه درخت برای وامانده ای در بیابان و مثل سایه پدر ومادر، همسر و معلم و مرشد.
این سایه ها برکتند چون سایه ی موجوداتی ارزشمندند؛
ولی برخی سایه ها فریبنده و خسارت بارند مثل سایه شیطان بر زندگی انسان و مثل سایه ای که برخی از فروشندگان در پرتو آن، جنس های نامرغوب خود را به دیگران فروخته و با غشّ در معامله آنها را می فریبند. از این رو امام موسی بن جعفر علیهما السلام می فرماید:
«انَّ البیعَ فی الظلال غِشٌّ»
فروش در سایه [ای که عیبهای جنس را بپوشاند] غشّ و نیرنگ در معامله است».
از برخی سایه ها باید گریخت؛ مثل سایه جهل و نادانی بر زندگی؛ و در برخی سایه ها باید پناه گرفت؛ مثل سایه علم و معرفت.
برخی از سایه ها نشانه عظمت و وجود خالق یکتا هستند و انسان را به سجده وا می دارند: مثل سایه زمین بر روی خورشید یا همان کسوف، که موجب نماز آیات می شود و گویای وجود نظمی شگرف و دقیق در عالم هستی و نیز نشانه وجود خالقی توانمند است.
نکته ای دقیق و زیبا در مورد سایه:
خط کشی را که دارای سوراخهایی به شکل اشکال هندسی، مانند مربع و مثلث و دایره است؛ در برابر منبعی نورانی بگیرید؛ در ماورای آن چه می بینید؟
بله، موجوداتی نورانی به شکل مثلث و مربع و دایره! وتعدادی سایه ی بی شکل؛
چه چیزهایی باعث جدا شدن حد و مرز آن موجودات نورانی از یکدیگر و دیده شدن آنها گشته است؟ درست است: «سایه ها»
بهتر بگوییم: نور، خط کش و سایه ها با همکاری یکدیگر و نه فقط نور یا سایه و یا خط کش.
و به بیان دیگر وجود آنها با هم، موجب «شناخت» آن اشکال نورانی گشته است.
اکنون دقت کنید:
انسان نیز همین گونه است؛ «انسان های عادی» سایه هایی هستند که اگر نبودند «انسان کامل» شناخته نمی شد و انسان کامل موجودی نورانی است که اگر نبود خداوند متعال شناخته نمی شد! چنانکه حضرت حق تعالی خود در حدیثی قدسی فرموده است:
« کُنتُ کَنزاً مَخفیّاً فَأحبَبتُ أَن أُعرفَ فَخَلقتُ الخَلقَ لِکَی أُعرَفُ»
«من گنجی پنهان بودم که اراده کردم شناخته [و آشکار] گردم از این رو خلق را آفریدم تا شناخته شوم»
آری تجلّی انسان کامل بر روی زمین، عاملی برای شناخت حق تعالی و آشکار شدن چهره زیبای اوست؛ انسانهایی نورانی با اشکال، رنگها و نژادهای مختلف [مانند اشکال روی خط کش] که همه در یک چیز یعنی «نورانیت» مشترکند؛ و ماورای همه آنها چیزی جز سایه نیست.
و در این میان وجود خط کش به مثابه دنیاست [و حوادث آن]،
و چنانکه برای رسیدن به منبع نور باید از روزنه های خط کش عبور کرد و به آن وابسته نشد؛ برای رسیدن به خداوند متعال نیز باید از دنیا گذشت و اسیر آن نشد.
و در آخر چند ضرب المثل در مورد سایه:
سایه از نور کی جدا باشد!!؟
سایه شاه وگدا یکی است.
سایه با خورشید دائم هم ترازو بوده است.
سایه افکن بر سر بی سایگان.
انشاء الله
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
طُوبَى لِصُورَةٍ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهَا تَبْکِی عَلَى ذَنْبٍ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَى ذَلِکَ الذَّنْبِ غَیْرُهُ
خوشا به [صاحب] آن صورتی که خداوند متعال به آن نظر می فرماید در حالی که او به خاطر خوف از خدا
و از گناهی که احدی جز خداوند متعال از آن اطلاع ندارد؛ می گرید.
( وسائلالشیعة ج 15 ص 225)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
تجلی انسان کامل: فلسفه ی خلقت!
چه ایرادی دارد اگر خلق همه عالم هستی تنها و تنها برای «تجلی انسان کامل» باشد و وجود همه ی انسان های دیگر و یا دیگر موجودات نظیر: حیوانات، نباتات، جماد و حتی ملائکه ی خداوند متعال، زمینه ساز ظهور و تجلی انسان کامل، یعنی خلیفه ی خدا بر روی زمین باشند!!؟.
انسانی که واجد همه ی اوصاف زیبای الهی و متصف و مزین به آنها باشد. انسانی که آیینه ی تمام نمای حق تعالی و جلوه ی او بر روی زمین باشد!!؟ و مگر کجای این ادعا خلاف عقل است.
به مثال های زیر دقت فرمایید:
در برخی از مناطق میلیون ها لیتر از آب رودخانه ها و لجن های آنها را از دستگاه های عظیم می گذرانند تا تنها اندکی خاک طلا از آن استخراج کنند.* ده ها دانش آموز در سال درس می خوانند ولی یکی از آنها در المپیاد طلایی می شود. * در میان میلیاردها مورچه تنها یکی ملکه می شود. * از میان ده ها ورزشکار تنها معدودی طلایی می شوند. * از میان سنگ ها، قلیلی از آنها عقیق می شوند. * از هزاران صدف تعداد اندکی صاحب مروارید می شوند. * از میان تمام درخت ها تنها یکی درخت کوه طور می شود. * از میان چوب ها تنها یکی منبر رسول خدا صلی الله علیه و آله می شود.* از میان کتاب ها تنها یکی قرآن کریم می شود. * از میان همه ی انسان ها تنها یکی خاتم رسل و افضل آنها صلی الله علیه و آله می شود. * از میان همه ی اوصیاء تنها یکی علی اعلی علیه السلام می شود.
از میان همه ی زنان تنها یکی فاطمه سیده نساء علیها السلام می شود. * از میان همه ی شهدا تنها یکی حسین سید الشهدا علیه السلام می شود. * از میان همه ی کریمان تنها یکی کریم اهل بیت امام مجتبی علیه السلام می شود. * از میان همه ی سجده کنندگان تنها یکی سجاد زیور عبادت کنندگان علیه السلام می شود. * از میان همه ی شکافندگان تنها یکی باقرالعلوم علیه السلام و شکافنده ی اندیشه ها می شود. * از میان همه ی راستگویان تنها یکی محمد صادق علیه السلام، صادق آل محمد می شود. * از میان همه ی زندانیان تنها یکی موسی کاظم علیه السلام می شود. * از میان همه ی ضمانت کنندگان تنها یکی ضامن آهوان علیه السلام می شود. * از میان همه ی بخشایشگران تنها یکی جواد الائمه علیه السلام می شود. * از میان همه ی پرهیزکاران تنها یکی امام دهم علیه السلام و ومتصف به وصف تقیّ می شود. * از میان همه تحت مراقبت و تحت نظرها تنها یکی امام عسگری علیه السلام می شود. * و از میان همه ی غایب از نظرها، تنها یکی صاحب الزمان امام منتظر علیه السلام می شود.
و اگر همه این اتفاقات می افتد از آن روست که:
قدر زر، زرگر شناسد قدر گوهر، گوهری
و از آن روست که «برای طعم غذا اندک نمکی کافی است» وگرنه در نزد انسان های غافل و کم اطلاع فرقی بین مروارید و خرمهره نیست فرقی بین سنگ طلا و زغال سنگ نیست، فرقی بین الماس و شیشه نیست و فرقی بین نقره و روی نیست.
آری زرگر و گوهرشناس عالم امکان حق تعالی است و تنها اوست که می داند:
* فرق علی مرتضی علیه السلام با دیگر انسان ها چیست، * یک «یا الله» علی علیه السلام چه فرقی با «قرآن خواندن تمام عمر» من دارد؟ * یک «ضربت شمشیر» علی علیه السلام در جنگ خندق چرا «افضل از عبادت جن و انس» است. * حضور ولی خدا و حجت او بر روی زمین چگونه حافظ دیگر موجودات از بلعیده شدن توسط زمین و نابودی آنهاست و ... .
و اما فلسفه ی دیگر وجود انسان کامل:
اساساً وجود ولی خدا و انسان کامل بر روی زمین، ضرورتی انکار ناپذیر است؛ چرا که ظهور و بروز استعدادهای بالقوه ی انسان های دیگر و به فعلیت رسیدن آن استعدادها و شکل گیری انسان های خدا گونه ی دیگر [ اگر چه در رتبه ی اول نباشند] نیازمند به وجود الگوهای کامل و عملی در میان آنهاست. الگوهایی از جنس خودشان که علاوه بر الگو دهی به دیگران حجت خداوند متعال بر دیگران نیز باشند. به این معنی که بهانه ها را از دیگران ستانده و راه هرگونه تنبلی و ناامیدی را بر آنها ببندند به گونه ای که دیگر کسی نتواند بگوید : «مگر می شود خدا گونه بود؟!» یا «مگر وجود انسانی این چنینی بر روی زمین ممکن است؟!»
علاوه بر آنکه این الگوها، الگوهایی صامت و ایستا نیستند بلکه الگوهایی پویا و هدایتگرند؛ هدایت گر هر آنکس که خواهان هدایت و تجلی اوصاف زیبای الهی در خویش باشد.
پس بر اثر حضور معصومین علیهم السلام و به برکت وجود آنهاست که مومنین دیگر، تجلی یافته و متعالی می گردند؛
زیرا اگر ماه می درخشد نور خود را از خورشید دارد و اگر غذا خوش نمک و لذیذ است طعمش را از نمک دارد و یک لامپ روشن، نورش را از ژنراتور و کارخانه دارد؛
و صلحاء، عرفا، شهدا، صدیقین و متقین تربیت یافتگان مکتب ایشانند شاگردانی که بدون حضور استاد و بدون درک محضر او ایشان را یارای شاگرد اول شدن در مکتب انسان ساز اسلام نبود.
همچنین فراموش نکنیم: غرض حق تعالی از خلق عالم هستی حتی تنها با حضور اشرف انبیاء، حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و یا هر یک از معصومین علیهم السلام محقق گشته و برحکمت او خدشه ای وارد نخواهد شد و در این میان من و تو
خواه در مسیر باشیم و یا خیر؛
انسان باشیم و یا انسان نما،
انسانی مزین به اوصاف الهی و یا حیوانی در کسوت انسان،
اهل بهشت باشیم و یا مقیم ابد در جنهم،
فرقی نمی کند و بر حکمت او خدشه ای وارد نخواهد گشت.
پس با تلاش و اراده از سوی خود و کسب توفیق و استعانت از سوی خدا و با گامهایی استوار در این مسیر و تنها به سوی او در حرکت باشیم و از رکود و ماندگی به شدت بهراسیم که:
«ماندگی، مردگی است».
والسلام
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
رنگ
دنیایی را در نظر آورید که همه چیز آن از دم سیاه یا سفید یا زرد یا هر رنگ دیگری بود، چگونه دنیایی می شد؟ به یقین اگر نگوییم زشت، دنیای زیبایی نبود. تنوع رنگ ها یکی از جلوه های زیبای طبیعت و یکی از مخلوقات بزرگ خداست. پدیده ای که گاه بدون توجه به آن و کاربردهایش به راحتی از کنار آن می گذریم. اما نباید فراموش کرد که رنگ نیز مانند هر موجود دیگری دارای سخن ها و اندرزهاست.
بعضی از رنگ ها مظلومند، مثل رنگ سیاه که در برهه هایی از زمان مورد تحقیر و مذمت انسان ها قرار گرفته است. سیاه، رنگی است که به زعم برخی از آدم ها از آنجا که رنگ عزا و ماتم است رنگی بد و مطرود است، در حالی که این رنگ عامل بسیاری از زیبایی هاست. گاه وجود یک خال سیاه روی صورت انسان عامل زیبا شدن اوست.
دانه ی فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه هر دو جان سوزند اما این کجا و آن کجا؟
مؤمن نیز مانند خال سیاهی است که بر رخساره ای سفید می درخشد؛ زیرا بر اساس روایات مؤمن در هر گروه و قبیله ای که باشد باید از حیث رفتار و اوصاف حسنه به گونه ای باشد که از دیگران متمایز و شاخص باشد؛ کسی از او بهتر نباشد؛ در میان آن جمع با نور ایمان و عمل صالح خویش بدرخشد.
رنگ سیاه، ستار و پوشاننده است؛ هر نقص و عیبی را به راحتی می پوشاند و به تعبیری «ستارالعیوب» است؛ مؤمن نیز درس ستاریت را از او فراگرفته و عیوب برادران خویش را می پوشاند.
والبته مانند رنگ سیاه نباش که خیلی دیر عیبها و نواقص خویش را می نمایاند و هر چه با دستان کثیف به آن دست می زنی آلودگی ها را نشان نمی دهد؛ بلکه مانند رنگ سفید باش تا کمترین آلودگی روحی و تاثّر از رذایل اخلاقی -که بر تو وارد شد- دیده شود تا تو بتوانی نسبت به رفع آن اقدام کنی.
و البته مانند رنگ سفید نباش که گاه لکه ای از آن بر روی پیشانی، صاحبش را انگشت نما نموده و شهره ی خاص و عام می گرداند؛ مومن شهرت گریز است و از آن بیزار.
و باز مانند رنگ سیاه باش که دارای هویت و پایداری است؛ زود تاثیر نمی پذیرد و زود تغییر ظاهر نمی دهد؛ مؤمن مستقیم و پایدار است؛ هر بادی او را به این سو و آن سو نمی کشاند.
و سفید نباش که کمترین عامل بر تو اثر گذاشته و اعتقاداتت را متزلزل سازد.
سبز باش؛ که فرح زا و آرامش بخش است. هر انسانی به تو نظر کند شاد شود و نه مانند رنگ های کبود که دل گیر و غمگین اند.
مانند «رنگ» نباش آن هنگام که بهانه ای است در دست عوام فریبان برای فریفتن ظاهربینان؛ آن هنگام که رنگ یاوری در برپایی انقلاب های رنگین و استعماری است؛ انقلاب های مخملین نظیر نارنجی، قرمز، سبز و ... .
رنگ یاوری بزرگ در تقابلات و جنگ ها بوده و هست. مانند رنگِ لباس ارتش هر کشور در بحبوحه ی جنگ، رنگ لباس فوتبالیست ها در زمین بازی و یا انواع تقابلهای دیگر میان انسان ها که وابسته به حضور رنگ و ایفای نقش آن هستند.
رنگ مکر و فریب نباش که با آن لاک پشتی به جای فولکس رنگ شده و یا گنجشکی به جای قناری؛ بلکه رنگ صداقت و یک رنگی باش که ظاهر و باطنت یک رنگ بوده و قابل اعتماد باشی.
رنگ گاه عامل خطا و اشتباه انسانها نیز بوده است آن هنگام که بر روی شیشه عینک آنها نشسته و همه چیز را با رنگ خاص دیده اند. سیاه، سبز و یا هر رنگ دلخواه!! دیگر؛ افرادی که دنیا، اطراف و حوادث را آنگونه که دوست دارند و نه آنگونه که هست می بینند. اینها خود فریباند و نا آگاه.
رنگین و ملوّن نباش که هر روز به رنگی باشی و بی ثبات.
و البته مثل رنگین کمان زیبا باش و متقارن؛ طیفی از رنگ های زیبا که هر یک در جای خویش به کار گرفته شود یعنی: سیاه باشی و ستار و سفید باشی و حسّاس، سرخ باشی و شهادت طلب و ...یا هر رنگ دیگر آن گاه که لازم است.
بی رنگ باش مانند آب، بی رنگ در برابر خدا، و به مثابه آینه ای در برابر آن ذات بی همتا؛ تنها رنگی که در تو تجلی کند رنگ او باشد و بس.
رنگ در طول تاریخ عامل سوء استفاده ها نیز بوده و هست. رنگ سیاه و یا سرخِ بدن عده ای از انسان ها موجب بروز تبعیض های نژادی، برده کشی ها، قتل ها و ظلم های فراوان بوده و هست.
همان رنگی که به فرموده ی قرآن کریم: برای تمایز انسان ها از هم و شناخت یکدیگر خلق شده و نه برای تبعیض و فخر فروشی و بهانه ای برای این همه جرم و جنایت در طول تاریخ.
رنگ نیز سخن می گوید: رنگ قرمز گاه خبر از «تب» می دهد، رنگ زرد گاه حاکی از بیماری یا ترس است و .... . رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ درون
رنگ سفید گاه فرستاده ی مرگ است؛ آن گاه که روی سر و یا محاسن انسان می نشیند؛ این رنگ می گوید: «آماده باش دوره ی افول عمر آغاز گشته و در سراشیبی مرگ قرار داری».
البته برخی از آدم ها برای فریب خویش – و البته گاه به بهانه ی زیبایی– اقدام به پوشاندن این رنگ های سفید می کنند؛ آنها گمان دارند که با این عمل پیری و مرگ را از خود دور ساخته اند و واقعا جوان گشته اند!!.
گاه رنگ عامل معصیت و گناه است؛ آن هنگام که بر روی گونه ها و لبهای خانمی قرار گرفته و او قصد جلوه گری و خود نمایی در برابر نامحرمان دارد.
یکی از از اقسام رنگ نیز رنگ جماعت است رنگی که گاه خوب و گاه بد است؛ آنگاه که جماعت، جماعت اهل گناه است رنگ آن گمراه کننده و فاسد است و آنهنگام که جماعت، اهل بندگی و یکرنگی و عبودیت است رنگ آن رنگی زیبا و شایسته است؛ پس رنگ هر جماعتی زیبا نیست تا تو به بهانه ی:
خواهی نشوی رسوا ! همرنگ جماعت شو!
بخواهی به رنگ ایشان در آمده و خود را از عذاب الهی برهانی بلکه گاه نیز:
خواهی که شوی رسوا همرنگ جماعت شو.
برخی از رنگ ها در طول تاریخ ماندگارند؛ مثل رنگ سرخ شهادت که از هابیل تا حسین علیه السلام و از حسین علیه السلام تا کنون امتداد دارد.
وجود رنگ های مختلف لازمه ی خلقت است و وجود انسان های مختلف نیز لازمه آزمایش های الهی؛ رنگ، یکی از ابزارهای امتحان و آزمون الهی است چنانکه ذکر شد: –فخر فروشی و یا ظلم انسانهای سفید پوست در حق انسانهای رنگین پوست- .
اما بهترین و زیباترین رنگ، کدام است؟ رنگی که هیچ عیب و نقصی در آن راه نداشته و کاملترین رنگ باشد؟ سفید؟ سیاه؟ قرمز؟ و یا کدام رنگ دیگر؟ هیچکدام. زیرا چنانکه گفته شد: هر یک از این رنگها به جای خویش دارای اوصافی زشت و یا زیباست و هیچ رنگی کامل و مطلق نیست.
بهترین و زیبا ترین رنگ، رنگ خداست؛ رنگ خدا بی رنگ و همه رنگ است؛ آنکه به رنگ او در آید زیباترین و کاملترین است و انسانِِ اینگونه، انسانی زیباست؛ زیرا که او زیباست و هر که به او شبیه گردد؛ بی تردید زیباترین است.
خداگونه شدن یعنی کامل شدن؛ یعنی واجد همه اوصاف زیبای حق تعالی گشتن و از اوصاف زشت دور شدن؛ یعنی انسان کامل.
پس بیاییم با تلاش و خودسازی، به اوصا ف الهی متصف گشته و در قالب زیباترین رنگ ها در آییم. انشاءالله- ا لتماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
طُوبَى لِصُورَةٍ نَظَرَ اللَّهُ إِلَیْهَا تَبْکِی عَلَى ذَنْبٍ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ لَمْ یَطَّلِعْ عَلَى ذَلِکَ الذَّنْبِ غَیْرُهُ
خوشا به [صاحب] آن صورتی که خداوند متعال به آن نظر می فرماید در حالی که او به خاطر خوف از خدا
و از گناهی که احدی جز خداوند متعال از آن اطلاع ندارد؛ می گرید.
( وسائلالشیعة ج 15 ص 225)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
خوش سابقه ی بد عاقبت !!
هویت !
خانه های بسیاری هستند که بسیار زیبا و مجلل ساخته شده اند و ظاهری زیبا و فریبنده دارند؛ دل همه را می ربایند و ذهن بسیاری از انسان ها را به خود مشغول می سازند؛ اما چه بسا با یک زلزله ی معمولی فرو ریخته و اثری از آثار آن همه جلال و شکوه پوشالی باقی نمی ماند.
چه بسیارند انسان های زیبارویی که روزگاری خدایی می کردند ولی گاه با یک بیماری پوستی، هنگامی که به موجودی زشت روی مبدل گردیدند از زندگی سیر گشته و حتی دست به خودکشی زده اند.
فراوانند انسان هایی که در روزهای خوشی و عافیت محکم و استوار جلوه می کنند ولی در روزهای سختی و فشار، تنها با اندکی از ناملایمات، آنچنان به هم ریخته و درهم می شکنند که گویا همه ی عالم بر سر آنها فرود آمده و ایشان را در فشار قرار داده است.
آری زندگی دو رو دارد و بلکه چهره هایی مختلف، و به بیان دیگر زندگی به مثابه صحنه هایی مختلف از تئاتر زندگی انسان است، صحنه هایی زشت و زیبا، خوش و ناخوش، شاد و اندوهناک، صحنه هایی با بازیگری انسان این موجود جهول و نادان، عجول و بی تاب، خود فریب و غافل.
همان طور که شنیده ایم یکی از دعاهای جامع و عالی، «دعای عاقبت به خیری» است.
عاقبت به خیری یعنی خدایا این که اکنون «من چه هستم و که هستم؟» و چگونه بنده ای برای تو می باشم؟، به تنهایی مهم نیست؛ اگر اکنون اهل خیر و صلاحم ولی در آینده اهل شر و فسادم؛ این، خسارت بار است. اگر امروز اهل فسق و فجورم ولی فردا به لطف تو و با دست یاری تو، به راه آمده و اهل خیر و صلاحم این گهربار و ارزنده است.
این که اکنون چه هستم؟ گر چه مهم است ولی مهم تر از آن این است که در آخر راه چگونه خواهم بود؟ اینکه در ابتدای مسابقه از همه ی دوندگان جلو بزنم و تا آخر از همه جلوتر باشم مهم و ارزشمند است و نه آنکه مثل یوزپلنگ تیزرو تنها برای مدتی کوتاه سریع بدوم ولی به همان سرعت نیز از توان افتاده و شکار خود را از دست بدهم و گرسنه و خسته به آشیان برگردم!
اینکه مثل خرگوشِ خوش خواب و تندرو از لاک پشت ساعیِ دارای پشتکار و مقاوم جلو زده ولی در میان راه در خواب خرگوشی فرو رفته و از او جا بمانم چه سودی دارد؟.
اما غرض از ذکر این مقدمات این است:
هستند انسان های بسیاری که فریب اکنون خویش را خورده و از آینده ی خویش غافلند، و هستند انسانهای فراوانی که به گذشته خویش دل خوش داشته و از اکنون غافلند؛ اگر اکنون اهل نماز و عبادتند، اهل حجاب و عفتند، اهل پرهیزاز گناه و معصیتند؛ گمان دارند که به انتهای راه رسیده اند، گمان دارند که به مقصد رسیده اند، گمان دارند که بیمه شده و دیگر خسارت و حادثه ای متوجه آنها نیست، اینها گمان دارند که در این مسیر هرگز احتمال خروج از جاده ی اصلی و گرفتار شدن در کوره راه ها و راه های غلط وجود ندارد! و حال آنکه این توهّم و گمان غلط دقیقاً همان اشتباه بزرگ و به تعبیر دیگر کوره راهی است که گرفتار آن گشته و متوجه آن نیستند!.
در روایتی آمده است که: « تا از پل صراط نگذشتی ایمن مباش» چرا که هر لحظه احتمال انحراف و سقوط فراهم است و انسانی که از این نکته غفلت ورزد در واقع راه نفوذ شیطان را باز گذاشته است.
اگر نگهبانان قلعه ای که احتمال حمله دشمن به آن همیشه وجود دارد لحظه ای غفلت ورزیده و به حراست و پاسداری صحیح از آن نپردازند؛ سقوط این قلعه هر چه که محکم نیز باشد، احتمالی دور از انتظار نیست.
همان گونه که اگر فنری را سالها بفشاریم حتی پس از گذشت سال ها اگر آن را لحظه ای رها سازیم به جای اول خود برمی گردد؛ زندگی ایمانی نیز همین گونه است اگر انسانی که خواهان سعادت و سالم رسیدن به مقصد است، سال های سال نیز تلاش کند تا در راه خدا گام بردارد، گاه لحظه ای غفلت می تواند خسارت بار باشد زیرا شیطان همیشه در کمین است و از هر لحظه غفلت به نفع خود سوء استفاده نموده و انسان را سرنگون می سازد.
اگر کسی ساعت ها از نردبان بالا برود؛ ساعت ها تلاش و بالا رفتن او نمی تواند حافظ و نگهبان او از سقوط باشد و تنها اندکی بی احتیاطی برای سقوط او کافی است.
از مجموع این سطور می توان به چند نکته مهم اشاره کرد:
1- در هر فعالیتی و مخصوصاً در یک زندگی ایمانی باید ابتدا زیربنا را محکم ساخت و زیرساخت های این زندگی در وهله اول «کسب معرفت» است. بدون معرفت دقیق و کامل سقوط انسان، گم کردن راه و نرسیدن به مقصد قطعی است.
هستند انسان هایی که با اندک شبهه ای اعتقاداتشان متزلزل شده است و احساس خسران و ضرر می کنند، مثلاً دختر خانم محجبه ای که سال ها اعتقاد به حجاب داشته و خود را به آن ملتزم می دانسته ولی به محض ورود به دانشگاه و گذشت یک یا دو ترم در اعتقاداتش به شک و تردید افتاده و راه زندگیش عوض می شود، گرفتار آفتی به نام «نقصان معرفت» و «فقدان هویت» گشته است و یا بهتر بگویم: «از ابتدا گرفتار این آفت بوده ولی متوجه آن نبوده است».
انسان بی هویت، بیدی است که به هر بادی می لرزد و «پر»ی است که با هر نسیمی جابجا شده و به این طرف و آن طرف می رود.
2- هر فعالیتی برای رسیدن به سرانجام و موفقیت در آن، مستلزم فضیلتی به نام «استمرار و دوام» است. بدون مداومت و پی گیری همیشگی هیچ کاری سرانجام خوبی نخواهد داشت. زندگی ایمانی نیز از این قاعده مستثنی نیست، یک انسان مؤمن انسانی است که در انجام وظایف بندگی در وهله ی اول به مداومت و همیشگی انجام آنها بیندیشد.
«عبادت فراوان» ولی «موقت و زودگذر» مانند آن است که انسان برای پرکردن یک لیوان آب یک بشکه ی 200 لیتری را یک باره برروی آن خالی کند، در این صورت گرچه یک لیوان و یا نصف آن را آب خواهد داشت اما 200لیتر آب به هدر رفته و دیگر وجود ندارد. ولی کسی که از شیر این بشکه لیوان خود را پر سازد زمان طولانی آب خواهد داشت.
به فرموده امام علی علیه السلام:
قلیلٌ مَدومٌ عَلیه خَیرٌ مِن کثیرٍ مَملولٍ مِنهُ
اندکی که بر آن مداومت ورزیده شود بهتر از کثیری است که از آن خسته شوی.
پس اگر یک روز 1000 تومان صدقه بدهی و روزها و ماه های بعد هرگز صدقه ندهی، هرگز بهتراز آن نیست که هر روز پنج تومان صدقه داده و نام خود را در لیست صدقه دهندگانِ هر روز، ثبت نمایی.
پس همانگونه که ساختمانی که در زلزله سقوط می کند ریشه و زیربنای محکمی ندارد؛ انسانی که در سختی ها می شکند و فرو می ریزد نیز ریشه و زیربنای مستحکمی ندارد. انسانی که با اندکی شک و شبهه پایه های اعتقاداتش فرو می ریزد نیز هویت ندارد و این امر نشانگر آنست که اعتقاداتش زیربنایی و محکم نبوده است، و بلکه اعتقاداتی سطحی، تقلیدی و یا مصلحتی بوده است.
فنری که هنگام رها شدن به جای خویش برمی گردد، استمرار و دوام و تحمل دائمی را فاقد گشته است.
اکنون؛ اگر خواهان دوری از لغزش ها و فرونریختن بنیان اعتقاداتمان هستیم باید در جهت کسب و تقویت هویت خویش گام برداریم و برای کسب هویت باید - در اعتقادات - به تقویت معرفت خویش پرداخته و -در اعمال خیرمان- مداومت، استمرار، خودسازی و مراقبه را پیشه خود سازیم.
و البته در همه حال از خداوند متعال و کسب توفیق از او با دعا و التجاء به حضرتش غافل نگشته و از او بخواهیم که: بارالها! ما را لحظه ای به خود وامگذار. زیرا در تاریخ، بسیارند خوش سابقگانِ بد عاقبت!
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:
یُبَاهِی اللَّهُ تَعَالَى الْمَلَائِکَةَ بِخَمْسَةٍ ....وَ رَجُلٍ یَبْکِی فِی خَلْوَةٍ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ
خداوند متعال در نزد ملائکه به پنج گروه از انسانها مباهات و افتخار می کند........
5- مردی که از خوف خدا در گوشه ای خلوت می گرید.
(مستدرکالوسائل ج11 ص244)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
کفارات گناهان
یا
از بین برندگان گناه (7)
نماز های روزانه
قال رسول الله صلی الله علیه و آله
صَلَاةُ الْخَمْسِ تُکَفِّرُ الذُّنُوبَ مَا اجْتُنِبَتِ الْکَبَائِر
نمازهاى پنجگانه گناهان را از بین مىبرد مادامى که از گناهان کبیره اجتناب نمایى.
(بحارالأنوار، ج16 ،ص 347 )
یکى از الطاف خداوند متعال به بندگان خود اینست که به اَشکال مختلف و با بهانههاى گوناگون خطاها و گناهان آنها را نادیده گرفته و از پرونده اعمال، آنها را محو مىنماید. یکى از امورى که در نظر خداوند بسیار مهم و مؤثر است نمازهاى روزانه (پنجگانه) است که با خواندن آنها، گناهان انسان محو مىگردد. چنانچه در روایت فوق آمده است. البته با کمى دقت در حدیث فوق متوجه مىشویم که نمازهاى روزانه تنها گناهان غیرکبیره را از بین مىبرند لذا باید دقت نمود که از انجام گناهان کبیره به شدت اجتناب نماییم.
در روایت دیگر آمده است: هر نمازى که خوانده میشود، کفاره گناهانِ بین آن نماز و نماز قبلى است.
پس اى عزیز! جهت بهرهبردارى هر چه بیشتر از عمر کوتاه و زودگذر، سعى نماییم که در مورد خواندن نمازهاى روزانه بسیار دقت نماییم و نگذاریم که خداى ناکرده این گنج پربها به راحتى از دست ما خارج شده و فرداى قیامت با دست خالى محشور گردیم.
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |