بسم الله الرحمن الرحیم
علیعلیهالسلام:
طوبی لِمَنْ شَغَلَه عَیبُهُ عَن عُیُوبِ النّاسِ
«خوشا به حال کسی که پرداختن به عیوب خویش او را از [پرداختن به] عیوب مردم باز داشته است.»
در خصوص حدیث مذکور میتوان به امور ذیل اشاره نمود:
1- شاید میفرماید: کسی که مشغول «یافتن» و اصلاح عیوب خود شد و معایب خویش را دید دیگر به خود اجازه نمیدهد عیبگیر و ملامتگر دیگران باشد (از کثرت گناهان خویش شرم نموده و ...).
2- شاید میفرماید: آن قدر عیب داریم که اگر به آنها مشغول گردیم دیگر فرصت پرداختن به عیبهای دیگران را نداریم.
3- شاید میفرماید: هر که از خود شروع کند و خود را اصلاح سازد، جامعه اصلاح گشته و آباد میشود و دیگر نیازی به اصلاح دیگران نیست.
4- شاید میفرماید: کسی که خود در «حال غرق شدن» باشد نمیتواند «منجی دیگران» باشد
5- شاید میفرماید: سفیهانه است که کسی خود را رها نموده تا تلف! گردد و در همان حال بخواهد دیگران را نجات دهد!.
6- شاید میفرماید: کسی که در حال غرق شدن است چگونه می تواند ناجی دیگران باشد؟!.
7- شاید میفرماید: تجسّس در امور دیگران ممنوع در خود به جستجو بپرداز.
8- شاید میفرماید: تا زمانی که عیب در تو هست؛ اصلاً دیگران پذیرای تذکرات اصلاحگرانهی تو نخواهند بود.
طاعت مقبول(فقط خدا)
شاید سالها به عبادت خدا مشغول بوده ایم، سالها نماز و روزه و سالها صدقه و انفاق ، چه بسیار اعمالی که به عنوان مسلمانی و به قصد رضای خدا انجام داده ایم؟!
چه دروغها که از آنها پرهیز نموده ایم، چه خیرخواهی ها که نکرده ایم، چه نماز شبها و چه و چه ....
ولی آیا براستی اگر این اعمال خود را به زیر ذره بین برده و با چشم دل به آنها بنگریم چه قدر از آنها تنها و تنها برای خداوند متعال بوده است؟ چقدر برای «خدا» و چقدر برای «خود»ها!!؟
چقدر از روی عشق الهی و اخلاص و چقدر به خاطر دل خویشتن و یا رضای دیگران؟
چقدر پای دنیای خویش در میان بوده و چقدر پای دنیای دیگران و چقدر رضای حق تعالی؟
چقدر از اعمالمان با توجه به مصلحت آخرت و تنعم در بهشت و لذت بردن از لذایذ آن صورت پذیرفته است؟ چقدر از گناهان را تنها برای در امان ماندن ار آتش دوزخ ترک کرده ایم؟
آری در یک نگاه دقیق و منصفانه کاملا روشن است که بسیاری از اعمالمان تنها و تنها برای خویشتن خویش بوده است ونه برای خداوند متعال!!
عملی که برای پاداش گرفتن صورت گرفته باشد، برای پاداش و جایزه بوده نه برای کسب رضای خدا.
عملی که برای مصونیت از عذاب الهی صورت گرفته است، برای حفظ خود بوده نه جلب رضای او.
به راستی اگر نماز، واجب نبود چند نفر از ما نماز می خواندیم و او را پرستش می کردیم؟! شاهدش تعداد نمازهای مستحبی که می خوانیم – و یا نمی خوانیم-!
اگر روزه واجب نبود چند نفر از ما برای مبارزه با نفس روزه می گرفتیم!؟ شاهدش روزه های مستحبی که گرفته ایم!
اگر به ما پاداش نمیدادند چقدر به فقرا کمک می کردیم؟ چقدر خیرخواه مردم بودیم؟ دست چند نفر را گرفته و از زمین فقر و مشکلات بلند می کردیم؟ چند دختر دم بخت را با تهیه جهیزیه یاری رسانده وبه خانه بخت می فرستادیم؟
چقدر در ساختن مساجد و مدارس و بیمارستانها و ... تلاش می کردیم؟
و....
و اگر جهنمی در کار نبود چقدر زبان خود را از ریختن آبروی مردم و یا آزار های لسانی حفظ می کردیم؟ چقدر نگاه خود را از حرام می پوشاندیم؟ و ...
آری ما انسانها تنها و تنها تاجرانی معامله گر هستیم، معامله گرانی سود اندیش، معامله گرانی مانند دیگر معامله گران با این تفاوت که آنها نقد طلبند و ما به نسیئه نیز راضی گشته ایم. آنها سود خود را تنها در دنیا جستجو می کنند و ما در دنیا و آخرت!، آنها در ازای پول، پول می طلبند، در ازای خرج کردن لذت نقد می خرند، در ازای از دست دادن «خود» بدست آوردن دنیا را خواهانند و ....
و ما در ازای پول، نعمتی بهشتی، در ازای خرج کردن، لذتی نسیئه و در ازای از دست دادن خود، بدست آوردن آخرت را خواهانیم ولی در اینکه هر دو تاجریم و معامله گر فرقی نیست.
کدام عمل ما تنها و تنها، خالص برای خدا بوده است و بس؟!.
اگر بگویند: هر کار خوب و بدی کنید در هر صورت به بهشت می روید؛ اگر بگویند هر کار خوب و بدی کنید در هر صورت به جهنم می روید؛ و یا اگر بگویند تنها در همین دنیا سود می برید و در آخرت خبری نیست باز چند نفر از ما دین دار هستیم و بنده؟
چه کسی می تواند ادعا کند که این گونه است؟ چه کسی می تواند ادعا کند که تاجر نیست؟
سخت است و برای خیلی ها غیر ممکن و شاید تنها کسانی که با جسارت و صداقت می توانند چنین ادعایی داشته باشند، معصومین علیهم السلام و در راس آنها علی علیه السلام باشند. همو که فرمود:
«برخی خدا را از ترس دوزخ می پرستند این است عبادت بردگان ؛ برخی خدا را از شوق بهشت می پرستند این است عبادت تاجران و تنها عده ای خداوند متعال را برای آن می پرستند که او را سزاوار پرستش یافته اند این است عبادت احرار و آزادگان. »
همو که فرمود: حتی اگر مرا در دوزخت در افکنی باز با صدای بلند فریاد برمی آورم : «دوستت دارم و (.....دعای کمیل)
همو که ضربت شمشیرش در روز جنگ خندق برابری با عبادت جن و انس می نماید.
همو که می فرماید: «اگر همه ی آسمانها و زمین را به من بدهید تا در ازایش پوست جوی را از دهان مورچه ای بگیرم اینچنین نخواهم نمود.»
آری تنها انسانهای کامل و وارسته اند که می توانند مدعی باشند و بر ادعای خود گواه صادق ارائه نمایند.
اما غرض از نگارش این سطور چیز دیگری است. غرض نگارنده این است که ای برادر و ای خواهر گرامی!
آب دریا را اگر نتوان کشید- هم به قدر جرعه ای باید چشید
اگر نمی توانیم همه اعمال خود را خالص برای رضای خدا انجام دهیم - که البته چنین انتظاری نیز از ما نرفته و آن مهربان بی همتا چنین چیزی نخواسته- و اگر اکثر و یا همه اعمال ما تنها برای خویشتن خویش است؛ چرا تلاش نکنیم که گهگاه عملی و لو کوچک را تنها و تنها برای رضای او و نه چیز دیگر انجام دهیم؟!
مگر نشنیده ای که زنی به خاطر آب دادن به سگی تشنه آمرزیده و بهشتی شد؟! و مگر نشنیده ای که شخصی به خاطر برداشتن شاخه ای خار از راه مسلمین بهشتی شد؟!
مگر نشنیده ای که مردی به خاطر رفع گرسنگی ماده سگی با دادن قرص نان خویش به او آمرزیده شد و ....
اکنون که چنین خدایی داریم آیا سزاوار نیست که «گاه» و تنها «گاه»ی برای جلب محبت او عملی انجام دهیم؟!
چه بسیارند نمازها ، روزه ها، عبادات شبانه، انفاق ها، صدقات، صله رحم ها و ... که در روز قیامت به پشیزی نیارزیده و در آتش دوزخ ریخته می شوند؟
اعمالی که تنها پوسته ی عبادت را یدک کشیده و از مغز عبادت تهی بوده اند؛
اعمالی که برای رضای او نبوده و تنها برای تشفی دل و یا ارضای هوی بوده اند؟
پس بیاییم تلاش کنیم با یافتن عملی اندک و کوچک! که برای رضای او انجام می دهیم بندگی خود را اثبات نماییم، و به خود ثابت کنیم که «او را دوست داریم» و چون او را دوست داریم بندگی او را برگزیده ایم. بیاییم تلاش کنیم شخصی را تنها برای رضای او ببخشاییم و لو او را مستحق ندانیم، بیاییم با خویشاوندانی صله رحم کنیم که از ما بریده اند و ما را رها ساخته اند، بیاییم از کسی بگذریم که با همه ی توان و آگاهانه به ما ظلم نموده است؛ بیاییم دست کسی را بگیریم که به ما پشت پا زده است؛ بیاییم دوستدار کسی باشیم که کینه ما را به دل گرفته است، به کسی محبت کنیم که به ما جفا نموده است؛ همسایه ای را اکرام نماییم که ما را آزرده است.
بیایید کاری کنیم که «دل»مان نمی خواهد بلکه «خدا»یمان می خواهد، کاری کنیم که سودی برای ما جز رضای خدا نداشته باشد نه آنکه به قصد تجارت و سودبری بوده باشد.
بیایید کاری کنیم که «عاقلان» نمی کنند بلکه «عاشقان» می کنند کاری کنیم که «دنیا طلبان نادان» و «آخرت طلبان غافل»، نادانمان بیانگارند.
بیایید گاه کاری کنیم تا از راه «دل» به او برسیم نه از را ه «عقل»!!
آری دین تنها این نیست که اندکی خم و راست شویم؛ زبانی را کنترل نموده و چشمی مهار سازیم، دین تنها این نیست که گمان بریم «دعای کمیل»ی خوانده و «قرآن»ی به سر گرفته ایم. دین آن نیست که «دل» از ما راضی باشد؛ که این،
«دل داری» است و نه «دین داری».
دین آن نیست که هر جا به مصلحتمان باشد تدین پیشه سازیم و هر جا سودی نداشت!!- البته به زعم ما- وارد نشویم.
بیایید تا بگردیم و بیابیم، بگردیم و چنین اعمالی را از میان دیگر اعمال یافته و به آنها عمل کنیم و بدانیم: دین داری با سود جویی و دل خواهی فرق دارد؛ دین داری یعنی «بندگی» و بندگی یعنی «سرسپردگی» ، سر سپردگی یعنی «بی اختیاری» و بی اختیار یعنی کسی که تنها به آنچه از جانب صاحب و مولایش برای او «اختیار» شده است، می اندیشد و بس.
اختیاردار او تنها خداست و نه غیر او، و تنها در این صورت است که «بنده ایم» و شایسته ی لقاء حضرتش و در غیر این صورت تنها «بازنده ایم» و در بند هواهای نفس و پاگیر باتلاق عفن دنیا.
به امید آنکه بنده باشیم تا آزاد گردیم.
============================
بسم الله الرحمن الرحیم
مســــــافر
مهمترین بیماری ما آدمها اینست که «فراموش کرده ایم: مســـــافریم»
مسافری از عالم ملکوت و از نزد خدا، به عالم ناسوت و نزد زمینیان؛ مسافری از افلاک به عالم خاک!
قرآن کریم:
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْــــــــــهِ راجِعُون
ما از آنِ خدائیم؛ و به سوى او بازمىگردیم!»
و درمان این بیماری توجه کامل به این نکته بسیار مهم است:
«ما مسافریم»
و به این بهانه نکاتی در باره انسان، این مسافرِ عالم قدس! عرض می نمایم:
انسان باید بداند که تنها به منظور «تجــــارت» به این عالم خاکی پا نهاده است؛
علی علیه السلام می فرماید:
[الدنیا] مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ
«[دنیا] تجارتخانه اولیاء خداست که در آن رحمت الهی را به دست آورده و بهشت را سود میبرند»
یعنی سفراو یک «سفر تجاری» است و نه یک «سفر تفریحی» !
و روشن است که اگر یک تاجر در سفر تجاری خود مشغول سیاحت و تفریح گردد از معامله و کسب سود! غافل گشته و دچار زیان می شود. پس یادمان نرود:
اول، تجارت و سپس توجه به تفریحات و سیاحت!
مسافر اگر فراموش کند که از وطن دور افتاده و مسافر است؛ دیگر به فکر آماده سازی خود برای برگشت به وطن نخواهد بود.
مسافر اگر فریفته و مجذوب زرق و برق «شهر سفر» گردد به آنها دل بسته و در فکر بازگشت نخواهد بود.
الا ای طائر قدسی! در این ویرانه برزنها بسی دام است و دیو و دد بسی غول است و رهزنها
در این جای مخوف ای مرغ جان! ایمن کجا باشی!؟ گذر زین جای نا امن و نما رو سوی مَأمنها
در این کوی و در این برزن چه پیش آمد تو را رهزن!؟ به یک دو دانه ارزن فرو ماندی ز خرمنها!!
(دیوان آیه الله حسن زاده آملی)
مسافر اگر بداند که عزیزان او چشم به راه بازگشت وی هستند برای بازگشت به نزد آنها لحظه شماری می کند و سعی می کند که هر چه زودتر به نزد آنها بازگردد؛ خصوص آنکه آن عزیز چشم به راه کسی جز حضرت حقتعالی نباشد؛ همو که آغوش گرم و پر محبت خویش را به روی بندگان صالح و یا گنهکار [پشیمان و توبه گر] خویش گشوده است:
قال الله تعالی:
یَا عِیسَى کَمْ أُطِیلُ النَّظَرَ وَ أُحْسِنُ الطَّلَبَ وَ الْقَوْمُ فِی غَفْلَةٍ لَا یَرْجِعُون
ای عیسی! چقدر چشم به راه بدوزم و [بندگانم را] به زیبایی طلب [و دعوت] نمایم در حایکه آنان در غفلت خود فرو رفته و به سوی من برنگردند!!؟
مسافر اگر بداند که مسافر است برای عزیزان ِ چشم به راه، سوغات و تحفه سفر تهیه می سازد و تحفه مومن، قلب آرام گرفته و مطمئن است:
قرآن کریم:
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (*) اِرْجِعی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً
تو اى روح آرامیافته! (*) به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است،
مسافر در سفر، خوابِ راحت و دلِ آرام ندارد.
علی علیه السلام:
أَتْعَبَ نَفْسَهُ لِآخِرَتِه
خود را برای آخرتش به سختی می اندازد
مسافر تجاری سختی های سفر و فقدان امکانات را به امید برگشت، به آسانی تحمل می کند چون می داند: اینجا جای استراحت و راحتی نیست و برای به دست آوردن سود باید صبور بود.
قرآن کریم:
یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ
اى انسان! تو با تلاش و رنج بسوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى کرد!
مسافر می داند: هیچ جا وطن و خانه خود آدم نمی شود و از این رو «مشتی خاک وطن [یعنی بهشت]» را با هیچ چیزی [حتی همه دنیا] عوض نمی کند:
علی علیه السلام:
إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةُ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا
آگاه باشید که بهای جانهای شما چیزی جز بهشت نیست [مبادا] جز در برابر آن خود را بفروشید.
مسافر تجاری خورد و خوراک درست و حسابی ندارد او حتی به لقمه ای نان کفایت می کند.
علی علیه السلام:
کُلُّ مُقْتَصَرٍ عَلَیْهِ کَاف
هر آنچه بتوان به ان اکتفا کرد کافیست
مسافر برای بازگشت، بارهای سنگینِ بیهوده و بی ارزش به همراه نمی برد بلکه سبک بار و سریع السیر است.
علی علیه السلام:
تَخَفَّفُوا تَلحَقُوا
سبک بار شوید تا ملحق شوید
و نیز می فرماید:
لِیَکُنْ بُلْغَةُ أَحَدِکُمْ کَزَادِ الرَّاکِب
توشه راه شما باید مانند توشه یک [مسافر] سوارکار باشد
مسافر جسمش اینجاست ولی روحش [و تمام توجهش] در وطن و در نزد عزیزان است
علی علیه السلام:
أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیَا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُم
دلهای خود ر از دنیا خارج سازید پیش از آنکه بدنهای شما از آن خارج شود.
مسافر در «شهر سفر» غریب و بی کَس است و تنها مونس و همدمش یاد «عزیز چشم به راه» است.
قرآن کریم:
أَلا بِذِکْرِ اللـــــــــَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
آگاه باشید، تنها با یاد خدا دلها آرامش مىیابد!
والسلام – التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز، همان فرداست!
یکی از آرزو های انسان، جاودانگی است؛ حب بقا و زندگانی ابدی، همیشه بودن و همیشه ماندن است؛
و به همین دلیل،ترس از فنا و نابودی، نیست شدن و مردن و به دست فراموشی سپرده شدن، یکی از همنشینان همیشگی انسانها بوده و هست.
و دقیقا به همین خاطر است که آرزوهای او، طولانی و دور و دراز است. شاید بدین گونه او می خواهد مرگ را از خود دور ساخته و آن را به فراموشی سپارد.
اینکه او هر روز خواهان دیدن فرداست [و فردا نیز گویا هرگز نیامده و نخواهد آمد!] خود دلیلی بر این آرزوی انسان است.
شاید او نمی خواهد باور کند که: امروز همان فرداست، فردای دیروز!
همان فردایی که انتظارش را میکشد و همیشه واهمه ی ندیدن آن را دارد!
به راستی مگر امروز [یعنی فردای دیروز] با فردا چه فرقی دارد؟ چرا انسان خود را به غفلت و ناباوری زده و از کنار این قضیه به راحتی و بدون هیچ تامل و پاسخ قانع کننده می گذرد!؟.
شاید مهمترین دلیلش همان است که ذکر شد: حب بقا و جاودانگی، ترس از فنا و نیستی به ضمیمه غفلت و نسیان مرگ.
اما دلیل مهم دیگری نیز می توان برای آن ذکر نمود و آن عدم تفکر در محتوای سطور گذشته است. گویا انسان هرگز نخواسته: یکبار و برای همیشه در این رابطه که «انتظار او از فردا» چیست؟ به تفکر بنشیند و به خود بگوید: برای چه منتظر فردا و فرداهای دیگر است؟ چه خصلتی در فردا هست که در امروز نیست!؟ و مگر فرداهایی که آمدند و رفتند [دیروزها] چه اتفاق تازه ای در زندگی او رخ داد!؟ چه بهره ای از آنها برد و چه کارهای خارق العاده و خاصی از او سر زد!!؟
آری اگر یکبار به این موضوع دقیق اندیشیده و در آن تامل نماییم درخواهیم یافت که برای اکثر انسانها هیچ فرقی بین فردا، امروز و دیروز نیست و اکثر آدمها از روزهای آینده همان بهره هایی را خواهند برد که از روزهای گذشته برده اند!!.
اما انسان عاقل آنست که هر روز با خود بگوید: «امروز همان فرداست؛ فردای دیروز» و بگوید: «خوب مگر از فردا چه می خواستی؟ بشتاب و از ساعات و آنات امروز بهره بگیر و مباد که باز هم غافلانه در انتظار فردا نشسته و امروز را نیز مانند دیروز از کف بدهی» و چه زیبا فرموده مولای متقیان امیر مؤمنان علی علیه السلام که:
ما مَضی مَضی و ما سَیَاتیکَ فَاَینَ
قُم فَاغتَنِمِ الفُرصَهَ بَینَ العَدَمَینِ
آنچه گذشت [دیروز] گذشت وآنچه خواهد آمد [فردا] کجاست؟ پس برخیز و این فرصت میان دو معدوم [یعنی امروز را که بین دیروز و فردا قرار گرفته است] را دریاب [و ازآن بهرهای را که می خواهی ببر].
فاعتَبِرُوا یا اُولِی الابصار
آری تنها کسانی متوجه منظور آن حضرت می گردند که یکبار و به طور جدّ، در این خصوص به تامل نشسته و «هدف خود» را از نیل به فردا مشخص نمایند: از «فردا» چه می خواهم؟ در زندگی به دنبال چه می گردم؟ برای حرکت و نیل به مقصد چه کمبود و مانعی وجود دارد که منتظر رفع آن در فردا و فرداها هستم؟
و باز به این نکته بسیار بیاندیشیم که:
فردا را چه کسی دیده؟ ازکجا معلوم که فردا [یی که اکنون معدوم است] جزو فرصتهای من باشد؟ مگر نه آنست که بسیاری از انسانها شب خوابیدند و صبح فردا را ندیدند؟ و یا صبح از خواب برخاستند و شب را ندیدند!؟ [مرگ باوری و توجه دائم به آن]
ومگر چه فرقی بین «من» و «دیگر انسانها»ست؟ مگر آنانکه مُردند نیز مانند من منتظر حلول فردا نبودند؟ و مگر مرگ دفعتا پرونده زندگی آنها را نبست و آخرین فرصت آنها را «امروز» قرار نداد؟؟ ....
آری اندکی تامل در این باب و توجه به این سؤالات است که رذیلهی «تسویف» [یعنی: فردا فردا کردن و به تاخیر انداختن توبه و یا کارها برای روزهای بعد] را از انسان دور ساخته و به او می قبولاند که:
« امروز، تنها فرصت است؛ امروز، همان فرداست»
علی علیه السلام:
َ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیْرِ
فرصت، مانند حرکت ابرها در گذرست؛ پس، فرصتهای خیر را غنیمت شمارید.
(نهجالبلاغة ص471 )
والسلام - التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
درسهایی از «زنجیـــــر»
و «زنجیر» می گوید:
آری «زنجیر» همان موجود سرد وبی روح! که در گوشه و کنار زندگی انسان به ایفای نقش و ادای مسوولیت خویش پرداخته است؛ گاه ساکت و بی صدا و گاه هوچی گرانه و پرسروصدا فریا دمی زند؛
موجودی «تکهتکه» که از دانه هایی به نام «حلقه» شکل گرفته و قِوام وجودش، به وجود آن دانه های سفت و زمخت، وابسته است.
زنجیر می گوید: چنانکه اگر ارتباط، همکاری و وابستگی بین دانه ها نباشد؛ من نیز نیستم؛ وجود تک تک مومنان به منزله ی حلقه های من است که از پیوستگی و همکاری بین آن ها جامعه ای ایمانی شکل گرفته و تجلی می یابد.
و می گوید: چنانکه گاه فقدان حتی یک حلقه، موجب از هم گسستگی زنجیر می گردد وجود یک یک مومنان در جامعه ای ایمانی ارزشمند و گرانسنگ است؛ از این رو وجود هر گونه اختلاف و جدایی حتی بین دو فرد از افراد مومنین در نزد حق تعالی امری مذموم و خسارت بار است.
ارتباط حلقه های زنجیر، سمبل همکاری، همدردی، تقسیم کار و توزیع فشار و سختی های زندگی بین انسان هاست. تقسیم خوشی و غم، فقر و غنا، مشکلات و موفقیتها و همه چیز با یکدیگر، جامعه ای با آحاد پیوسته و دل های وابسته ، یک رنگ و یک صدا ، متحد و منسجم درست مانند دانه های زنجیر که
دست در دست هم و بازو در بازوی یکدیگر همه و همه در مسیر رسیدن به هدفی واحد در حال تلاش و همیاری اند.
و اساسا «با هم بودن» حلقه ها یعنی زنجیر و بی هم بودن آن ها یعنی حلقه هایی بی هدف ، بدون مقصد و بدون خواص زنجیر؛ درست مانند:
قطره [که] دریاست اگر با دریاست ورنه او قطره و دریا دریاست.
و چنانکه اگر یک حلقه از حلقه های زنجیر ضعیف و سست باشد حیات زنجیر را در هنگام سختی ها و تحمل بارهای سنگین، به خطر می اندازد؛ هر یک از مومنان نیز در جامعه ی ایمانی باید قوی و عامل به وظایف و تکالیف خود باشند و کوتاهی هر یک می تواند حیات جامعه ایمانی را به خطر اندازد. برخی از زنجیرها باعث افزایش بها و ارزش صاحبش می باشند: مانند زنجیر طلایی که دست یا گردن خانمی را مزین می نماید و برخی از زنجیرها موجب سقوط بها و ارزش صاحبش می گردند؛ مانند همان زنجیر طلا اگر بر گردن و یا دست یک «مرد» قرار گیرند. [زیرا استفاده از طلا به عنوان زینت برای مردان حرام است]
یا مانند زنجیری که بر دست یا پای دزدان بسته می شود؛ و یا مانند زنجیری که حامل نمادهای غربزدگی و یا مکاتب الحادی و ضاله اند و بر گردن جوان های ناآگاه و پاک دل قرار می گیرند: آرم های شیطان پرستان، اسکلت، استخوان و ...چند نمونه از این آرمها هستند.
زنجیر و آرم هایی که نشانگر وابستگی و اسارت اندیشه صاحب خویش اند!! زنجیرهایی که اگرچه بر«گردن» اند اما کار همان زنجیرهای بسته به «پا» را می کنند و مانع حرکت آزادانه انسان میگردند زنجیرهای اسارت اما به گونه ای دیگر.
یک زنجیر هم داریم که موجب عزت و سربلندی است: زنجیری که پلاک هویت یک رزمنده را حمل میکند و حافظ هویت او در عرصه های نبرد و جهاد در راه خداست؛ زنجیری گرانسنگ و قیمتی که اگرچه جنس آن از طلا نیست ولی از صدها زنجیر طلا نیز با ارزش تر و زیباتر است.
زنجیری که گاه پس از سالها چشم انتظاری و رنج، مادر شهیدی را از انتظار و بی خبری خارج ساخته و او را شاد [از اطلاع از وضعیت فرزند] و غمگین [از یقین به عدم بازگشت همیشگی او] می سازد!.
این زنجیر و آن پلاک بسیار مقدس اند و برای خیلی ها [که از قافله ی شهدا جا مانده اند] یادآور خاطرههای زیبای دوران دفاع و عشق بازی عاشقان با حضرت دوست می باشند.
برخی از زنجیرها را به چرخ ماشین می بندند تا یخها را شکسته ، خرد ساخته و یاور ماشین در حرکت به سوی مقصد باشند؛ ولی بگذارید از زنجیری هم بگویم که به تانک بسته می شود و صدای خرد شدن استخوان بچههایمان را در زیر آنها شنیدهام!
زنجیری که گرچه آن ها را از حرکت جسمانی بازداشت ولی ناخواسته برای آن ها مانند دو بال پرواز عمل نمود. زنجیری که گرچه جسم آن ها را زیر خود له کرد! ولی نتوانست روح آن ها را از حرکت بازداشته و مانع پرواز آن ها گردد.
برخی از زنجیرها در ظاهر، آدم های آزاده را اسیر می کنند [مانند زنجیری که بر پا و گردن مبارک امام سجاد علیه السلام نهاده شد؛] این زنجیرها نشانه آزادگی و عزت و سربلندی اند و نه نشانه ذلت و اسارت؛ زیرا چنانکه گفته شد: این زنجیرها قدرت مهار روح و توان اسارت انسانهای آزاده را ندارند و تنها وزنه هایی بی خاصیت بر دست و پای بزرگ مردانند.
برخی از زنجیرها به گونه ای دیگر نشانگر عشق اند: زنجیری که بر سر و شانه های عزاداران حسینی نواخته می شود از این دسته اند.
برخی دیگر از زنجیرها نیز زنجیر عشق اند: زنجیری که عاشق را در بند معشوق ساخته و مطیع و سرسپرده ی محبوب می گرداند؛ زنجیری که بر گردن مومنان است و آن ها را بنده ی خدا می سازد از این گونه اند.
هر «عمل صالح» مانند حلقه زنجیری است که به سلسلهی زنجیر کمال و تقرب مومن به خالق بی همتا اضافه گردیده و یک حلقه او را به محبوب نزدیک تر می سازد و هر عمل ناصالح و سیئه حلقهی زنجیری است که به زنجیر عذاب و ذلت اهل آتش افزوده شده و طول این زنجیر را به هفتاد ذراع! نزدیک تر می سازد تا صاحبش مصداق این آیه شریفه گردد:
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ (32)
او را بگیرید و دربند و زنجیرش کنید!(30) سپس او را در دوزخ بیفکنید!(31) بعد او را به زنجیرى که [طول آن] هفتاد ذراع است؛ ببندید؛ (32) ..... (سوره مبارکه الحاقة)
آری زنجیر نیز سخن می گوید و خوشا آنان که گوش شنوا و چشم بینا دارند.
والسلام- التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
بازگشت!!
بیاییم تنها برای یکبار هم که شده فرض کنیم از دنیا رفته ایم، ما را بر سر دست نهاده و به غسال خانه برده اند و پس از شستشو و کفن نمودن درون قبر نهاده اند. همه اطرافیان در حال گریه برای ما هستند و ما مات و مبهوت از این کوچ ناگهانی!
و درست در لحظه ای که سنگ های لحد را روی قبر می نهند، قبر ما تاریک گشته و ما مرگ خود را باور کرده ایم؛ از حالت شوک خارج گشته و ملتمسانه از خداوند متعال می خواهیم که:
بارالها مرا به دنیا برگردان و به من فرصت مجددی مرحمت بفرما تا خطاهای گذشته ی خویش را جبران و کارهای انجام نداده را انجام دهم.
ندایی می رسد که: «ای بنده ی من! دعای تو اجابت شد! به دنیا برگرد و از فرصتی که در اختیار تو نهاده شده [البته فرصتی که معلوم نیست چه موقع تمام می شود] کمال استفاده را ببر و ...
و اکنون، همان روز است و تو مجددا پا به عالم خاک نهاده ای! اکنون چه می کنی؟!
پیش از ارائه ی پاسخ مجددا در خصوص سطور قبل اندیشیده و واقعا سعی نما تا خود را در چنین موقعیتی تصور نمایی! و تا این چنین نشده به پاسخ نیاندیش.
خوب اکنون پاسخ بده؛ چه می کنی؟ از کدامین عمل ناکرده شروع می کنی؟ نمازهای نخوانده، محبت های نکرده [در حق پدر و مادر و ...] حجاب کامل رعایت نشده، ادای حق مردم [حقوق مالی و غیر مالی] ذکر دائم، توبه از همه ی گناهان و جبران همه ی خسارت ها!!؟.
و به جبران کدام عملِ انجام شده می پردازی؟ غیبت ها، تهمت ها، نگاه های هوس آلود، آزارهای مومنین [پدر ، مادر، همسر، دوستان و ...] دل شکستن های عزیزان و دوستان، دروغ ها و دزدی ها و ...
چه موقع شروع به انجام این کارها می کنی؟ الان، امشب، فردا یا هفته ی دیگر یا ...؟
چه قدر به این امور فکر می کنی؟ تنها برای اکنون، امروز ، فردا تنها یک هفته یا...؟
چه قدر برای دنیا و لذائذ آن ارزش قائل خواهی شد؟ بسیار، اندک، معمولی و یا هیچ؟
چه قدر از دل بستگیها و وابستگیهای سابقت نسبت به دنیا می کاهی؟
چه قدر برای آبادانی دنیا! تلاش می کنی؟ خیلی ، متوسط، اندک یا هیچ؟
چه قدر حاضر به انجام کارهای پر مشقت و سخت اما مفید برای آخرتت، هستی و چه قدر سختی های ترک گناه و انجام ثواب را تحمل می کنی ؟ اندک ، مقداری، بسیار یا با همه توان؟
و چه قدر به مرگ می اندیشی؟ و به زمان مجدد رؤیت حضرت عزرائیل؟، به پس از مرگ و سوال و جواب در خانه قبر؟، به تنهایی، وحشت و تاریکی آن، به حضور در عالم برزخ؟ و ...
و بالاخره چه قدر حاضری در دل تاریک شب از خواب ناز خود زده و شبهایت را با نور مناجات و اشک ها ی شبانه ات روشن و منور گردانی و با نماز شبت، چراغی برای قبر تاریکت فراهم آوری؟.
حتما بیاندیش!
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
علیعلیهالسلام:
طوبی لِمَنْ شَغَلَه عَیبُهُ عَن عُیُوبِ النّاسِ
«خوشا به حال کسی که پرداختن به عیوب خویش او را از [پرداختن به] عیوب مردم باز داشته است.»
در خصوص حدیث مذکور میتوان به امور ذیل اشاره نمود:
1- شاید میفرماید: کسی که مشغول «یافتن» و اصلاح عیوب خود شد و معایب خویش را دید دیگر به خود اجازه نمیدهد عیبگیر و ملامتگر دیگران باشد (از کثرت گناهان خویش شرم نموده و ...).
2- شاید میفرماید: آن قدر عیب داریم که اگر به آنها مشغول گردیم دیگر فرصت پرداختن به عیبهای دیگران را نداریم.
3- شاید میفرماید: هر که از خود شروع کند و خود را اصلاح سازد، جامعه اصلاح گشته و آباد میشود و دیگر نیازی به اصلاح دیگران نیست.
4- شاید میفرماید: کسی که خود در «حال غرق شدن» باشد نمیتواند «منجی دیگران» باشد
5- شاید میفرماید: سفیهانه است که کسی خود را رها نموده تا تلف! گردد و در همان حال بخواهد دیگران را نجات دهد!.
6- شاید میفرماید: کسی که در حال غرق شدن است چگونه می تواند ناجی دیگران باشد؟!.
7- شاید میفرماید: تجسّس در امور دیگران ممنوع در خود به جستجو بپرداز.
8- شاید میفرماید: تا زمانی که عیب در تو هست؛ اصلاً دیگران پذیرای تذکرات اصلاحگرانهی تو نخواهند بود.
بسم الله الرحمن الرحیم
علی علیه السلام:
کُلُّ مُقتَصَرٍِ عَلیهِ کافٍ
«هر آن چه بتوان به آن اکتفا کرد، کافیست»
حدیث فوق حدیثی بسیار ارزشمند و گرانسنگ است و بدون تردید عامل به این حدیث، دارای گنجی تمام ناشدنی است!. شاید تعجب کنید اما برای اثبات این مدعا کافیست به جملات و مطالب زیر توجه فرمایید؛ ابتدا برخی از مصادیق این فرمایش: برای مثال:
وقتی می توان با یک سطل آب ماشین خود را شست چرا صدها لیتر آب!؟
وقتی می توان با یک لیوان آب مسواک زد و یا وضو گرفت چرا ده ها لیتر آب!؟
وقتی می توان با آب های حاصل از شستشوی سبزی و یا لباس ها، حیات منزل را شست چرا آب تسویه شده وپاک!؟
وقتی می توان با یک تکه کوچک دستمال کاغذی گوش های خود را بعد از استحمام پاک نمود چرا یک دستمال کامل!؟
وقتی می توان اتاق خود را با دو یا سه چراغ روشن نمود چرا چلچراغ!؟
وقتی می توان با یک فرش ماشینی (حتی هزار شانه و عالی) منزل خود را فرش نمود چرا فرش های نفیس چند میلیونی!؟
وقتی می توان با یک ماشین صفر ده تا پانزده میلیون تومانی نیازهای خود را مرتفع سازیم چرا ماشین های 200 یا 400 میلیونی!؟
وقتی می توان با یک یا دو دسر یا خورشت از مهمانان پذیرایی نمود چرا ده ها نوع دسر و خورشت!؟
وقتی می توان از کفش، پیراهن، مبل و ... که هنوز سالم اند و قابل استفاده بهره برد چرا خریدهای جدید و اضافه!؟
و وقتی ... وقتی ...
آری با عمل به حدیث ذکر شده زندگی انسان دگرگون شده و آثار بسیار پربرکتی در زندگی جلوه گر می گردد؛ برخی از این آثار عبارتند از:
جلوگیری از اسراف های فراوان در زندگی شخصی و یا در سطح کلان در جامعه اسلامی .
پیشگیری از خروج میلیون ها دلار ارز و واردات بی رویه کالاهای خارجی .
جلوگیری از بسیاری از اختلافات و درگیریهای زناشویی که به خاطر معضلات اقتصادی خانوارها رخ میدهد.
صرف وقت بیشتر از سوی پدران و مادران در خانه و در کنار فرزندان (زیرا در دنیای مادی امروز بیشترین وقت والدین صرف تهیه پول برای هزینه های غیرضرور زندگی می شود و این موجب میشود که وقت کمتری را در نزد خانواده و فرزندان بگذرانند)
از بین بردن روحیه تجمل گرایی ، مصرف زدگی و افزون طلبی انسانها .
از بین بردن بسیاری از مفاسد اقتصادی ناشی از روحیه افزون خواهی آدم ها نظیر رشوه، ربا، دزدی و ...
بهره گیریِ حداکثری از هر چیز و جلوگیری از اتلاف سرمایه های فردی و اجتماعی .
جلوگیری از چشم و هم چشمی ها و از بین بردن غصه های ناشی از «داشتن دیگران » و «نداشتن خویش»
صَرف مازاد هزینه های زندگی در امور خیر نظیر رسیدگی به نیازمندان و ...
و در سطح کلان، از بین بردن وابستگی های اقتصادی کشورها.
خودکفایی و شکوفایی اقتصاد ( زیرا هزینه های صرفه جویی شده، صرف کارهای اساسی و زیربنایی کشورها می شود.)
تعدیل و کنترل خواسته های نفس و جلوگیری از سرکشی های نفس (پیشگیری از پرخوری، پرخوابی، اتلاف عمر و زمان، شهوترانی های بی رویه و خلاف شرع و ...)
و در نتیجه مهار بسیاری از معضلات اخلاقی جامعه که خود، ده ها و صدها فایده و مصلحت است.
آری چنان که اشاره شد:
این حدیث گنجی است که در اختیار هر کس قرار بگیرد زندگی او را دگرگون ساخته و او را بی نیاز می سازد.
مگر نه آن است که «بی نیازی» در نتیجه ِی داشتن «گنج» حاصل می شود پس هر که «بی نیاز» است صاحب گنج است و هر که «نیازمند» باشد و دائم در حال تلاش برای رفع نیازهای خود ، شخصی فقیر و فاقد گنج است و اگر اندکی بیشتر در محتوای این فرمایش مولی توجه فرمایید به راحتی میبینید که عمل به این حدیث بزرگ ترین گنج است.
والسلام - التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
مهر مادری
====================
یکی از پدیدههای عجیب خلقت، «مادر» است. مادر، بی تردید یکی از بی نظیر ترین مخلوقات خداوندی است و در میان محبتهای شناخته شدهی بشری نیز « مهر مادری» بی تردید قویترین مهر و محبت انسانی است. زیاد اتفاق افتاده که در حوادث مختلف، مادری برای حفظ و یا نجات فرزند خود حاضر به گذشتن از جان خویش! گردیده و یا با به خطر انداختن خویش سعی در نجات فرزند خود نموده است. بی شک مادر، «معجزهی بی بدیل خلقت» است. اما سوالی که مطرح است این است که: «آیا این از «خود گذشتگی» مادر، دارای حدّ و اندازه است یا ایثاری بی حد و بی انتهاست؟».
در وهلهی اول و با توجه به مقدمهی ذکر شده؛ اولین پاسخی که به ذهن انسان خطور مینماید، این است که مهر و محبت مادری حد و اندازه نمیشناسد. زیرا وقتی که یک مادر حاضر به ایثار جان [یعنی عزیزترین دارایی خود] در برابر فرزند خویش است؛ خود گواه این مطلب است که مهر او حد و اندازه نمیشناسد، در حالی که در نگاه دقیق تر خلاف آن به اثبات میرسد. میپرسید: «چگونه؟» برای پاسخ آن، به نکتهی زیر توجه فرمایید:
گروهی از دانشمندان آزمایشی ترتیب دادند تا در این آزمایش میزان این محبت غریزی را کشف نمایند، آنان محفظهای فلزی آماده ساخته و میمون مادری را به همراه فرزندش درون آن قرار دادند؛ محفظه به گونهای ساخته شده بود که هیچ جا برای آویزان شدن در آن یافت نمیشد و میمون ناچار بود روی کف آن بایستد. سپس در قسمت زیرین این محفظهی فلزی، آتشی روشن نمودند به گونهای که کف آن کم کم گرم گشته و بچه میمون توان تحمل آن را نداشت. او به شکل غریزی به آغوش مادر پناه برده و خود را از این سختی رها ساخت ولی میمون مادر که جایی برای آویزان شدن در اختیار نداشت؛ با فریادهای زیاد به این طرف و آن طرف رفته و سعی میکرد با حرکات زیاد مانع سوختن کف پای خویش گردد امّا هنگامی که این کار به طول انجامید و کف محفظه کاملاً داغ و غیر قابل تحمل گشت؛ ناگاه او تدبیری به خرج داد!؛ آری او فرزند خود!! را به زمین نهاده و روی آن ایستاد! و بدین گونه نشان داد که حتی مهر مادری نیز در نگاه دوم و در شرایط خاص، دارای حد و اندازه بوده و ممکن است به انتها برسد! اما غرض از نگارش این مطالب چیست؟ خداوند متعال در قرآن کریم در سورهی معراج میفرماید:
«یَوَدُّ المُجرمُ لَو یَفتَدی مِنْ عَذابِ یَومَئذٍ بِبَنیهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ اَخیهِ وَ فَصیلَتهِ الَّتی تُؤْویهِ وَ مَن فِی الارضِ جَمیعاً ثُمَّ یُنجیهِ»
«در آن روز، گنهکار دوست دارد که از شدت عذاب فرزندان و همسر و برادر و خویشان خود را که [در دنیا] حامی او بودهاند و نیز هر آن کس را که در زمین است؛ فدای خود سازد تا از عذاب نجات یابد!.»
آری، سخن از «روز قیامت» است، سخن از شدت وسختی عذابهای روزی است که حتی مادران و پدران ایثارگر امروز برای رهایی از آن حاضرند فرزند و برادر و همهی عزیزان خویش را فدای خود ساخته و آنها را برای رهایی خویش « فدیه» دهند!!.
با اندکی دقت در آیهی مذکور، روشن میگردد که مهر و محبت مادری نیز دارای حد و اندازه بوده و این «مهر بی نظیرِ» امروز، فردا به کار انسان نیامده و نمیتوان امیدی به آن داشت. روز قیامت روزی است که: هر کسی تنها به خود میاندیشد و بس، روزی است که به فرمودهی قرآن کریم:
لَیسَ لِلانسانِ اِلّا ما سَعی
«انسان چیزی جز حاصل تلاش خود [را] نخواهد داشت»
و روزی است که:
لا یَنفَعُ مالٌ و لا بَنُون الا مَن اَتَی اللهَ بِقلبٍ سَلیمٍ
«ثروت و فرزندان سودی نداشته مگر برای کسی که با قلب سلیم نزد خدا حاضر گشته است»
آری عذاب قیامت به حدّی شدید است که انسانها از شدت عذاب «گیج و منگ» میگردند! قرآن کریم:
و تَرَی النّاسَ سُکاری و ما هُم بِسُکاری و لکن عَذابَ اللهِ شَدیدٌ
«مردم را میبینی در حالی که مست [و گیج] اند؛ و در حالی که آنها [در واقع] مست نمیباشند؛ بلکه عذاب خداوند شدید است! [و از شدت عذاباست که گیج و منگ گشتهاند] !»
البته سخن در خصوص شدت عذابهای روز قیامت فراوان است و در آیات و روایات به اموری به مراتب شدیدتر و هولناک تر از اینها اشاره شده است که ما به همین مقدار بسنده نموده و تنها متذکر میگردیم بر هر عاقلی لازم است که خود را برای رویارویی با این روز بزرگ و حسابرسی در آن مهیا ساخته و پیش از نزول بلا در جهت رفع آن بکوشد؛ چنانکه هر انسان عاقلی در هوای ابری و پیش از بارش باران چتر خویش را به همراه بر میدارد و چنانکه برای دفع هر خطری [ولو خطر محتمل تا چه رسد به خطرات یقینی] اقدامات لازم را انجام میدهد؛ بر او عقلاً واجب است که برای فردای نیازمندی خویش نیز تدبیری اندیشیده و اکنون که مجال باقی است خود را مهیا سازد؛
که فردا دیر است و مبادا که مصداق شعر زیر گردیده و گرفتار غفلت و خسران؛
گرگ اَجَل هر دم از این گلّه میبرد
این گلّه را ببین که چه آسوده میچرد!
لطفا با درج نظرات خود در قسمت
«نظرات دیگران»
مرا در جهت بهتر شدن مطالب یاری نمایید
با تشکر
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
قال علی علیه السلام:
کَفاکَ اَدَباً لِنَفسِکَ اجتِنابُ ما تَکرَهُهُ مِن غَیرکَ
بر تادیب تو همین بس؛ هر آنچه را که انجامش را از جانب دیگری بد می دانی؛ خود از آن اجتناب ورزی.
(بحارالأنوار، ج 67 ، ص73 )
در خصوص این کلام زیبای امیرالمومنینعلیهالسلام می توان به برداشتهای زیر اشاره نمود:
- این حدیث می فرماید: «ادب از که آموختی؟ از بی ادبان»
- می فرماید: هرگاه عمل خطای شخص دیگری را مشاهده نمودی سریعا به اعمال خود بنگر مبادا تو نیز در حال انجام آن هستی و خود نمی دانی.
- می فرماید: اعمال دیگران را با دقت بنگر و به سادگی از کنار آنها مگذر؛ چه بسا از آنها بتوان بهترین درسها و عبرتها را گرفت.
علی علیه السلام در اینباره می فرماید:
ما اَکثَرَ العِبَرَ وَ اَقَلَّ الاعتبارُ
چه بسیاراند اندرزها و کم اند عبرت گیرندکان!!؟
- می فرماید: هرکس خود می تواند معلم و مربی خویش باشد؛ و انسان صاحب بصیرت و دارای نگاه عبرتبین دیگر نیازی به مربی و معلم ندارد.
- هرگاه به شخصی به خاطر کار غلطش ناسزا می گوییم باید بدانیم که آن ناسزا را به خودمان نیز می گوییم!؛ آنگاه که خودمان نیز مرتکب آن خطا می شویم. [مثلا اگر شخصی از چراغ قرمز رد شد و جلوی ما پیچید و ما به او ناسزا گفتیم؛ عین همان ناسزا را به خودمان نیز گفته ایم اگر بعدا مرتکب آن خطا شویم و یا قبلا مرتکب شده باشیم]
- می فرماید: در خصوص اعمال دیگران بهتر می توان قضاوت کرد! زیرا زمانی که خود مرتکب اشتباه می شویم ممکن است به خاطر وجود منافع شخصی در آن عمل، متوجه خطای خود نشویم ولی اگر آن عمل از سوی دیگران انجام شود چون منفعت و لذتی متوجه ما نمی شود؛ زشتی و قبح آن عمل را بهتر می توان دید. [مثلا اگر خودمان چشم چرانی کنیم به خاطر لذت موجود در این گناه متوجه قبح آن نمیشویم ولی اگر شخص دیگری به ناموس ما بنگرد قبح و زشتی عمل او را به خوبی درک میکنیم]
- هرگاه کار غلط و ناپسندی را از دیگری مشاهده کردیم حق نداریم او را مواخذه و مذمت کنیم مادامی که خود نیز مرتکب آن عمل می شویم.
- می فرماید: آگاهی از زشتی اعمال، گاه نیازی به تذکر و آموزش ندارد؛ بلکه هر عقل سلیم و فطرت پاکی با اندکی دقت، خود به تنهایی می تواند متوجه قبح گناهان و خطاهای انسان شود.
- می فرماید: هرکس باید ابتدا از خود شروع کند و بدین ترتیب است که جامعه اصلاح و ساخته می شود.
- می فرماید: ؟؟
به نظر شما چه برداشتهای دیگری می توان از این حدیث شریف داشت؟
والسلام – التماس دعــــــــــــــــــــــــا
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |