بسم الله الرحمن الرحیم
زمین
روزها مِی آیند و در شبها می روند و شبها حاکمند تا آن هنگام که روشنایی روز، زمان اتمام آن را خبر دهد و این رفت و آمد هزاران سال است که ادامه دارد، روزها و شبهایی که حاصل گردش زمین بدور خورشید است. روزها و شبهایی که گویا پاره های تن انسان و بخشی از وجود اوست به گونه ای که هر روز و هر شب که می گذرد انگار تکه ای از انسان جدا می شود.
و انسان این موجود غافل، بدون توجه به آن غرق در زندگی خویش است، زندگی بر پشت این زمین، این مرکب راهوار و آرام که بی وقفه در حال حرکت است و مسافر خویش یعنی انسان را روزی یک بار به طواف خورشید می برد و این طواف بی وقفه و تکراری گرچه در ظاهر ملال آور و خسته کننده است ولی در واقع زمینه ساز فرصت هایی طلایی برای امری بزرگ و مقدس است، امری به بزرگی عالم خلقت، امری گرانسنگ که به خاطرش افلاک آفریده شد و ملائکه ی بزرگ و گرامی خدا به کار گرفته شد.
امری به نام «تجلی انسان کامل» یا «تجلی خدا بر روی زمین.»
آری این جلوه ی روزها و شبها تنها نور پردازی صحنه ایست که قرار است در آن موجودی به نام انسان به جلوه گری و بندگی بپردازد و زمین، تنها صحنه ی اجرای این فیلمنامه ی بزرگ است. صحنه ای که در آن:
جهان چون چشم و خط و خال ابرو است که هر چیزی به جای خویش نیکوست
و کوه ها و دشت ها، دره ها و دریاها ، جنگل ها و بیشه زارها، همه و همه اجزا و دکورهای این صحنه اند خورشید نورافکن آن، خداوند و ملائکه و نیز ذرات زمین و اجزای زمان همه و همه، تماشاگران آن و انسان، این موجود جهول بازیگر آن است.
بازیگر فیلمنامه ای که دارای بخشها و سکانس های مختلفی است، سکانس تولد، کودکی، جوانی، پیری و مرگ، سکانسِ بازی، تحصیلات ابتدایی، متوسطه، عالی، اشتغال، ازدواج، پدر یا مادر شدن، سکانس عشق و محبت ورزی، خشونت و جنایت، مکر و نیرنگ، افزون طلبی و سیری ناپذیری و ده ها و ده ها سکانس دیگر که تماماً بر روی این زمین خاکی و از سوی انسان به اجرا گذارده می شود.
آری زمین، یعنی همان کره ی متحرکی که بر روی آن زندگی می کنیم صحنه بزرگترین تئاترها و یا فیلم های عالم خلقت است و نه تنها صحنه نمایش که: حافظه تاریخ است و اگر خوب بجویی آثار و نشانه های فراوانی از بازیگران پیشین در آن خواهی یافت، آثاری به جا مانده از فرعون ها و نمرودها ، ابراهیم ها و اسماعیل ها، شمرها و ابن ملجم ها، و ...
و زمین با تو می گوید؛ چرا که او "فریبای صادق" است .
"فریبا"ست از آن رو که فریبنده است و انسان های فراوانی را گرفتار زرق و برق خویش ساخته و "صادق" است از آن رو که اخبار تمامی این حوادث را برای تو بازگو کرده و خود را به ما نمایانده است. و نیز "مادری مهربان" است که انسان را به مثابه فرزندی در آغوش خویش پرورش داده و به او توجه نموده است و در عوض ما مانند کودکی ناسپاس با تخریب طبیعت و محیط زیست با او نامهربانانه رفتار نموده و به او جفا کرده ایم.
زمین، گهواره ای برای آرامش کودکان خویش است "اَلَم نَجعَلِ الارضَ مِهاداً" و با کوه های استوار و سربه فلک کشیده ی خویش رمز و راز ایستادگی و پایداری را به او آموخته است. دریاها و اقیانوس هایش حاکی از وسعت بی کرانه ی او و درسی بزرگ برای کسب "سعه صدر" در انسان است و رودخانه های او معلمی بزرگ برای آموختن عفو و گذشت به انسان است آن چنانکه او طاهرکننده ی همه ی آلودگی ها و نجاسات است.
و نیز زمین شاهدی بر اعمال زشت و زیبای ماست شاهدی با حافظه ای قوی و دقیق، شاهدی که فردای قیامت از همه ی کرده ها و ناکرده های ما خبر می دهد، شاهدی بر جنایات و خباثتهای انسان، شاهدی بر عشق بازی بندگان مخلص خدا در دل شبها و در میدان های نبرد در راه خدا شاهدی بر صبر و استقامت انسان در برابر بلاها و گرفتاریها، گناهان و نیز سختی های طاعت و بندگی حق تعالی.
شاهدی بر محبت ورزی ها و کینه توزی ها، حسادت ها و رفاقت ها، رذالت ها و صداقت ها و همه و همه رفتارها و گفتارهای ریز و درشت انسان است.
کویر آن به ما می آموزد: چنانکه خاک فقیر، مستعد رشد و شکوفایی دانه نیست دل انسان گناهکار نیز شوره زاری است که بذر هدایت در آن به بار نمی نشیند و نابود می گردد.
باتلاق به انسان می آموزد: مبادا فریب ظاهر را خورده و واله ی نیلوفرهای خوشرنگ و زیبا گشته و از راز باطن خطرناک و مهلک آن غافل گردی و پا به درون آن بگذاری.
و می آموزد که گناه، باتلاق زندگی انسان است که ظاهری زیبا ، چشم نواز و دل ربا دارد و باطنی کثیف، آلوده ، مهلک و ویرانگر دارد.
سنگ آن می گوید: مبادا دلت مثل سنگ باشد که منفعل نشده و نرم نگردد، بلکه مثل موم باش که در دستان خالقت به هر شکل که او می خواهد در آییی.
و نیز میگوید: مبادا مثل بیدی باشی که به هر بادی بلرزی، بلکه مانند سرو محکم ، استوار و پایدار باش و در برابر ناملایمات بندگی، سنگ صفت و کوه وار باش.
و گویا گاه زمین بر انسان خشم می گیرد و او را با سیل و طوفان و زلزله های خود تنبیه می کند، آن هنگام که رسم بندگی را زیر پا می نهد و به معصیت خالق مشغول می گردد.
مرداب آن می گوید: باید حرکت کرد و نباید ماند، ماندن مردگی و تعفن است، گندیدن و پوسیدن است همانگونه که زمین دائماً در حال حرکت است انسان نیز باید دائماً در حال حرکت باشد چرا که در "مسابقه"، ماندن و سکون معنا ندارد.
جنگل می گوید: گرچه زیباست ولی خطرناک است و همان گونه که ورود به جنگل انبوه و تاریک بدون بلد بودن راه و داشتن نقشه و راهنما کاری ابلهانه و خطرناک است در این دنیای رنگارنگ نیز بدون بهره گیری از راهنمای معصوم علیه السلام و نقشه، زندگی سالم و امن محال است .
خاک آن درس سخاوت می دهد و می گوید: "تو یک دانه بده، من صد دانه می دهم" و تو یک ریال در راه خدا خرج کن تا او هفتصد ریال به تو باز گرداند.
آسمان آن می گوید: اگر خواهان پروازی باید خود را از زمین جدا سازی، اگر خواهان وصل جانانی باید از وابستگی ها و علائق دنیوی خویش بگذری.
و خلاصه هر جزء و هر قسمت زمین با تو سخن می گوید و تو را آگاه می سازد اگر چشم عبرت بین داشته باشی و خواهان سعادت و خوشبختی خویش باشی.
آری، زمین صادقانه با تو می گوید: من لایق دل بستن و ماندن نیستم، من تنها راهی برای گذر، پلی برای عبور، صحنه ای برای ایفای نقش، تجارتخانه ای برای سودآوری، سجده گاهی برای عبودیت و بندگی و سکویی برای معراج تو هستم.
من همان گونه که کوه هایی برای" صعود" دارم، دره هایی نیز برای "سقوط" دارم و این تو هستی که انتخاب می کنی "صعود" یا "سقوط" .
همان گونه که دریاهای من می تواند فرحبخش و شادی آور باشد اگر بدون مهارت شنا در آن وارد شوی می تواند خطرناک و نابود کننده باشد و ... .
و می گوید: خلاصه من آنچه باید بگویم به تو گفتم و شرط مادری را ادا کردم.
والسلام
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |