بسم الله الرحمن الرحیم
نظام احسن
یک روز جمعه در [مملکت] بدنم اتفاقی عجیب رخ داد. ماجرا از این قرار بود که طبق عادت همیشگی در گوشه ای نشستم تا ناخن های دست و پایم را بگیرم اما همین که ناخن گیر را بر ناخنم فشار دادم، درد زیادی را حس کردم! اولش احساس کردم شاید گوشه ای از گوشت انگشتم را نیز گرفته ام. دقتم را بیشتر کردم و مجدداً مشغول گرفتن ناخن شدم؛ باز هم همان درد تکرار شد! ناخن انگشت دیگر و انگشتان دیگر را امتحان کردم ولی با تعجب دیدم همه ی ناخن ها به درد آمدند گویا همه ی آنها حس پیدا کرده و دارای عصب شده بودند.
مسئله را جدی نگرفتم و با خود گفتم: «فعلاً موهای سر و صورتم را اصلاح کنم و بعد سر فرصت به سراغ ناخن ها خواهم رفت» قیچی را که به موهای صورت انداختم همان اتفاق عجیب تکرار شد؛ گویا تک تک موهای سر و صورتم نیز دارای عصب گشته و درد را حس میکردند! خیلی تعجب کردم؛ گفتم: چه اتفاقی افتاده است؟ نکند بیمار گشته و خود بی خبرم؟ برای مدتی گیج و منگ بودم.
بالاخره تصمیم گرفتم برای رفع خستگی و ایجاد تنوع مقداری میوه بخورم؛ سیبی برداشتم و گاز زدم؛ چشمتان روز بد نبیند، در یک لحظه دیدم همهی دندان هایم نرم و گوشتی شده و هیچ قدرت و استحکامی در برابر سیب ندارند درست مثل «زبان» شده بودند؛ گوشتی و نرم!
آمدم سخنی بگویم و فریاد بزنم دیدم زبانم مثل استخوان سفت و غیرقابل انعطاف گشته، خلاصه سرتان را درد نیاورم همهی اعضاء وجوارحم به هم ریخته بود و دیگر آن آدم قبلی نبودم.
درهمین حالات بودم و در فکر خود می گفتم خدایا چه شده است؟ نکند خواب می بینم؟ چه اتفاقی افتاده و ... که در میان این افکار صدایی را شنیدم؛ صدایی از درون که می گفت: «عبدالله! من زبان توام؛ می بینم که پریشان و دگرگونی!؟ حتماً می خواهی علت این اتفاقات را بدانی؟!»
من که با تعجب به سخنان او گوش می دادم در اندیشه ام خطور کرد: «یعنی چه؟ مگر زبان هم بدون اجازه ی من می تواند حرف بزند؟!» و زبان گفت: «اگر خدا بخواهد همه چیز ممکن است، فعلاً هم که میبینی من در حال تکلم هستم؛ خوب، نگفتی آیا می خواهی علت این حوادث را بدانی؟».
به ناچار و البته با اشتیاق جواب مثبت داده و منتظر پاسخ او شدم و او گفت: «راستش را بخواهی جریان از آنجا شروع شد که روزی موی سر به بقیه ی اعضاء و جوارح گفت: «اصلاً این چه معنی دارد که ما فاقد روح و هرگونه احساس درد باشیم؟ مگر ما چه چیزمان از دیگران کمتر است؟ و ...» .این سخن او سرمنشاء بروز بحثهای مختلف میان اعضاء و جوارح شد و هریک به طرفداری و یا ضدیت با او به سخن آمده و اختلافات آغاز شد.
استخوان می گفت: «مو راست می گوید مگر ما چه گناهی داریم که باید سفت و زمخت باشیم!؟»، ناخن نیز سخن او را تایید کرد و گفت: «باز وضع شما خوب است ما را که هر هفته با ناخنگیر گرفته و به دور می ریزند».
دندان ها نیز به سخن آمده و اضافه کردند: ما نیز همین مشکل را داریم چرا بعضی از ما باید نوک تیز و بعضی دیگر باید تخت باشیم، این چه تبعیضی است که اتفاق افتاده، چه کسی مسئول این همه نابرابری و بیعدالتی است؟!»
خلاصه هر یک از اعضاء، سر به اعتراض و نافرمانی برداشتند و از وضع موجود خود شکایت کردند تا اینکه تصمیم بر آن شد که هرکه هر جور دوست دارد باشد و این شد که تو اکنون شاهد این نابسامانیها و مشکلات در خود هستی».
من که دیگر قدرت هیچ کاری حتی نشستن را در خود نمی یافتم با تعجب فراوان [و البته عاجز از هر گونه تغییر]، به سخنان او میاندیشیدم ... .
به نظر شما حق با کدام است؟ و اشکال کار کجاست؟ راه رهایی از این معضل چیست؟ کدام یک عدالت است؟
به راستی اگر در عالم هستی هر یک از موجودات به گونه ای که خود می پسندند، زندگی کنند آیا نظام هستی برقرار خواهد ماند؟
اگر الاغ بخواهد اسب باشد و اسب بخواهد شیر باشد، شیر بخواهد انسان باشد و ... .اگر اتاق پذیرایی بخواهد آشپزخانه و آشپزخانه بخواهد اتاق خواب باشد، اگر توالت به اعتراض برخاسته و بگوید: «هرگز مایل به ایفای این نقش نیستم!» و هیچیک از فضاهای موجود در منزل نیز زیر بار ایفای چنین نقشی نرود؛ در آن هنگام چه اتفاقی می افتد؟ منزلی بسیار لوکس و زیبا ولی فاقد توالت! آیا قابل زندگی کردن است؟
آری در یک نظام احسن «وجود هر چیز به جای خویش، نیکوست» و موجب قوام و پا برجایی آن نظام است.
در یک نظام احسن همان قدر که وجود یک اطاق خواب برای استراحت ضروری است وجود یک آشپزخانه و یا دستشویی نیز لازم و ضروری است.
دقت فرمایید: «عدالت به معنای آن نیست که همه ی موجودات با یکدیگر مساوی باشند؛ [مثلاً همه ی دندان های انسان، دندان آسیا باشند]؛ عدالت به معنای آن نیست که هر یک از موجودات آن گونه که می پسندد، باشد؛ بلکه عدالت، یعنی هر چیز به جای خویش بوده و به ایفای نقش خود بپردازد [نقشی که کارگردان عالم هستی برایش معین کرده است].
از این رو:
یک انسان بیمار نمی تواند بگوید: «چون من بیمار هستم و دیگری سالم؛ پس خدا عادل نیست».
یک انسان با چهره ی آبلهرو نباید بگوید: «چون من زیبا نیستم و دیگری...؟ پس خدا عادل نیست».
یک فقیر نمی تواند و نباید بگوید: «چرا من؟ و نه دیگری؟!» و ... .
و صدها و صدها چون و چرای دیگر و ایراداتی که از سوی انسانهای جاهل، به مهندسی عالم هستی گرفته شده است و مهندس آن را متهم به بیعدالتی و یا فقدان تخصص کافی می نمایند.
مجدداً در مثال های متقدم تامل نمایید؛ باور فرمایید که
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
نظامی کامل، زیبا، مستحکم و در یک کلام، نظامی احسن که به دست برترین معمار و مهندس عالم هستی یعنی حضرت حق تعالی پی ریزی و بنا شده و هیچ ایراد و نقصی به آن وارد نیست.
والسلام
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |