حضورِ بیحضور!
در کلاس، صندلیهای بسیاری در کنار هم ساکت و آرام نشسته بودند؛ صندلیهایی که کاملاً منظم در درس حاضرند و هرگز از سرهیچ درسی غیبت نمیکنند؛ هفتهها، ماهها و سالها، اما هیچیک از آنها تا به حال مهندس، دکتر و ... نشدهاند، هیچکدام تا زندهاند! فارغالتحصیل نمیشوند؛ چرا؟
چون حضور آنها در همهی درسها حضوری بیحضور! است. جسم آنها در کلاس است ولی روحی برای درک، ندارند؛ گرچه در کلاس، «هستند» ولی فرقی با «نبودن» ندارند.
بسیاری از انسانها نیز در طول نماز و حضور خویش در آن اینگونهاند. جسم آنها در نماز است و روح آنها در جای دیگر و در حال پرواز از این شاخه به آن شاخه!.
اینان هیچ بهرهای از کنه نماز ندارند زیرا تا روح انسان و توجه او در جایی حاضر نباشد او با صندلی کلاس فرقی ندارد.
مَثَل اینگونه افرد مَثَل کسی است که همه گنجهای عالم را به او بخشیدهاند و او تنها به لمس! یکی از گوهرها! بسنده کرده است!
به حضورمان در نماز بیشتر توجه نموده و آن را تقویت نماییم زیرا:
گر در یمنی چو با منی پیش منی
ور پیش منی چو بیمنی در یمنی
چه کوتاه!؟
زمستان، اولین بهار زندگی او بود؟ برفی سنگین و زیبا همه جا را پوشانده بود او در میان همان سوز و سرما و نزدیک کلبهای کوچک به دنیا آمد با چشمانی درشت و بینی نه چندان قشنگ ولی جذاب و مانند همه نوزادان دیگر از همان ابتدا در قنداقهای سفید.
کلاهی بافتنی بر سر داشت و با نگاهی خیره به کودکان دیگر مینگریست بچهها علاقه بسیاری زیادی به او داشتند و دائماً گرداگرد او میچرخیدند. خیلی خوشحال از تولد او و ... .
چند روز از تولد او گذشته بود و او به سرعت در حال آب شدن و تحلیل رفتن بود؛ آفتاب بیرحمانه بر او میتابید و او را با گرمای هلاکبخش! خویش ذوب میکرد و او تنها کاری که میکرد همان نگاه خیره و البته بیرمق بود.
تا اینکه بالاخره همان زمستان، آخرین زمستان عمرش نیز شد!
او آدم برفی بود؛ سمبُلی از آدمهای غیربرفی، از من، از تو که سرمایه عمرمان به سرعت در حال زوال و اتمام است و اگر آنچنان که شایسته است از آن بهره نگیریم آخرین زمستان زندگی ما نیز به سرعت فرا میرسد و ما نیز ...
خوشا به حال آدم برفی، لااقل مدتی کوتاه موجب شادی کودکان بود!.
و کاش حتی به اندازه یک آدم برفی، دوستان و همنوعان خویش را شاد سازیم.
شدت وضوح
ماهی کوچولو درون آب از این طرف به آن طرف میرفت گاه دمی میجنباند گاه نوکی به علفهای سطح آب میزد و ... . روزی نزد مادرش رفت و گفت: «مادر جان! این آب که میگویند چیست؟ کجاست؟ پس چرا ما آب نداریم!؟»
مادر با مهربانی لبخندی زد و گفت: «عزیزکم! آب همین است که در آن شنا میکنی ما این همه آب داریم و ... .»
ولی ماهی کوچولو نمیتوانست این سخنان را درک کند تا این که روزی که به سطح آب آمده بود، ناگاه خود را درون یک سبد پلاستیکی یافت [کودکی بازیگوش او را از آب گرفته بود].
تمام عالم در نظرش سیاه شد و اگر اندکی دیرتر درون تنگ آب میافتاد ...
و آنجا بود که با همهی وجود فهمید آب چیست [البته قدری دیر شده بود!].
حالِ ما انسانها حال همین ماهی کوچولو است؛ آنقدر در نعمتهای الهی غرقیم که آنها را نمیبینیم؛ کافی است گاهی اندکی از این نعمتها از ما گرفته شود تا با همه وجود آنها را درک کنیم.
گاه، خاری کوچک که به دستمان فرو میرود سفیر الهی است برای آنکه به ما بگوید: «نعمت سلامت را ببین و ... .»
یکی از فلسفهها و آثار هر بلا و سختی دیگر نیز در زندگی انسان نشان دادن همین نعمتهایی است که از فرط وضوح دیده نمیشوند.
اگر چشمها را کاملاً بگشاییم نعمتهای کثیر و عظیم الهی را خواهیم دید.
سیب زمینی
هنوز درست و حسابی وارد منزل نشده بودم که رییسِ خانه! [یعنی همسرم] گفت: «تا لباست را در نیاوردی برو یک کیلو سیب زمینی خوب بخر و گرنه از شام خبری نیست!»
اولین فروشنده، سیب زمینی خوبی نداشت؛ دومی، گرانفروش بود؛ مال سومی گرچه چنگی به دل نمیزد اما بهتر از اولی بود و قیمتش نیز مناسب....
اتفاق فوق برای خیلی از ما افتاده، اینکه گاه حتی برای خرید یک کیلو سیب زمینی از چند مغازه پرسوجو کرده و کیفیت آن را با قیمتش مقایسه کرده و سپس اقدام به خرید کردهایم.
یکی از ویژگیهای انسان در انجام هر فعالیت و یا هر معاملهای «ارزش سنجی» است یعنی قبل از هرگونه اقدام، به شکل کاملاً اتوماتیک ارزش "آنچه از دست میدهیم" را با ارزش "آنچه به دست میآوریم" مقایسه کرده و سپس ... .
اما تعجب این است که همین انسان ارزشسنج در خصوص بسیاری از امور معنوی زندگی خویش از این ویژگی [ارزش سنجی] غفلت ورزیده و ناآگاهانه اقدام به ضررهای فاحش مینماید.
به راحتی با یک دروغ، اعتبار خود را از دست میدهد؛ با یک غیبت، ثوابهای خویش را میبازد و ...
خلاصه و از همه مهمتر اینکه:
با انجام هر گناه، رضای خداوند متعال را از دست داده و خشم او را برای خود میخرد!
چه موجود عجیبی است این انسان!؟
گشت نامحسوس!
در حال رانندگی بودم و تلاش میکردم که همهی قوانین را دقیقاً رعایت کنم که ناگاه به ذهنم خطور کرد: «چه خوب میشد اگر یک گشت نامحسوس پلیس در حال تعقیب من باشد و ببیند که من تمامی قوانین را رعایت میکنم و به همین خاطر مرا مورد تشویق قرار داده و جایزهای خوب و نفیس برایم در نظر بگیرد».
بلافاصله پس از این افکار به ذهنم خطور کرد: «مگر غیر از این است؟! مگر تمامی حرکات و سکنات خوب و بد انسان در حال نظارت وضبط توسط دوربینهای مخفی الهی نیستند؟
مگر خداوند متعال، خود شاهد اعمال و رفتار من نیست؟ و مگر او نفرموده است: «هر که عمل صالحی انجام دهد ده برابر به او پاداش خواهم داد»
مگر نفرموده: «هیچ ریز و درشتی از اعمال [نیک و بد] انسان نیست مگر آنکه به شماره آمده و محاسبه خواهد شد!».
مگر ملائکه خداوند، همه اماکن، همه زمانها و حتی اعضاء و جوارح خود انسان، شاهدانی بر اعمال او نیستند؟... .
پس این چه فکری بود که کردی!؟
با خیال راحت و در کمال لذت، قوانین [زمینی و آسمانی] را رعایت کن و بدان که زحماتت هرگز به هدر نخواهد رفت».
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |