بسم الله الرحمن الرحیم
امام موسی بن جعفر علیهما السلام:
یا هشام! فَإِنَّ الدَّهْرَ طَوِیلَةٌ قَصِیرَةٌ فَاعْمَلْ کَأَنَّکَ تَرَى ثَوَابَ عَمَلِکَ لِتَکُونَ أَطْمَعَ فِی ذَلِک
ای هشام! همان روزگار، طولانی و کوتاه است!
آنگونه عمل کن که گویا پاداش عملت را می بینی؛ تا بدین ترتیب به انجام کار نیک بیشتر راغب گردی.
(بحار الأنوار ج1 ص 144)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
شجاعتِ برگشت
برخی اوقات، ترس از رفتن و ترس از آینده موهوم، نامعلوم و تاریک موجب وحشت و اضطراب و مانع حرکت می شود.
گاه نیز برگشت از راهی همین حالت را برای انسان پدید می آورد.
به بیان دیگر: گاه رفتن شجاعت می خواهد و گاه برگشتن، گاه رفتن سخت است و گاه برگشتن. مثلاً بالا رفتن از کوه سخت است و پایین آمدن آسان است.(البته اگر توام با دقت باشد)
اما منظور از بیان این مقدمه چیست؟ زندگی انسان مشحون از این راه ها و کوره راه هاست، سربالایی ها و سرازیری ها، بن بست ها و آزاد راه ها، راه هایی که درست برگزیده شده و انسان را به مقصد می رسانند و راه هایی که به غلط انتخاب شده و انسان را از مقصد دور می کنند.
گاه بعضی از انسان ها در راهی قدم می نهند که سرانجام هولناکی در انتظار آنهاست؛ [درست مانند کسی که در راهی قدم نهاده که منجر به سقوط از پرتگاه می شود] و نکته جالب اینجاست که گاه انسان با وجود علم به سرانجام شوم راهی که در آن قدم نهاده شجاعت برگشت از آن را ندارد!
انسان، گاه تمام پل های پشت سر را خراب می کند و راهی برای برگشت ندارد ولی گاه آن قدر در ذهن خود برای برگشت موانعی تراشیده و یا موانع موجود را بزرگ می کند که جرات بازگشت را در خود کشته و از بین می برد!
مثلاً گاه به بهانه حفظ آبرو نمی تواند اعتراف به خطا و اشتباه خود کند و از همین رو آنقدر به خطای خود ادامه می دهد تا ... .
در واقع حاضر است «از ترس مرگ خودکشی کند!» ولی خود را از مرگ نرهاند!!
بی تردید هر یک از ما در طول زندگی گرفتار این معضل گشته ایم، گاهی «جرات بازگشت» را در خود یافته ایم و جلوی خسارت بیشتر را گرفته ایم و گاهی گرفتار اشتباه فوق شده ایم و خسارت های مادی و معنوی فراوانی خورده ایم!
نمونه اش در بسیاری از بحث ها و گفتگوهای طرفینی است که گر چه متوجه خطای فکری، اعتقادی، سیاسی و ... خود شده ایم ؛اما شجاعت پذیرش اشتباه خود را نداشته و به خطای خود [با ادامه ی بحث] استمرار بخشیده ایم!
«حق مداری» صفتی والا و ارزشمند است که یک انسان عاقل از آن پروایی نداشته و آن را منش خود قرار می دهد.
فقدان این صفت ارزشمند سرمنشاء بسیاری از انحرافات است و «اعتراف به خطا» یکی از سخت ترین کارها در نزد انسان های غیر خود ساخته است.
تقویت این صفت [یعنی حق مداری] در خود تنها راه دست یافتن به این شجاعت است و نیز درمان بسیاری از خطاهای انسان است.
حال این خطا هرچه می خواهد باشد: خطای سیاسی، که بسیاری از سیاستمداران امروزی گرفتار آن گشته اند؛ یا خطای اخلاقی، که بسیاری از انسان ها گرفتار آنند.
در اینجا به برخی از روایات در خصوص حق مداری اشاره می شود:
علی علیه السلام: فَلَا یُؤْنِسْکَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا یُوحِشْکَ إِلَّا الْبَاطِل
هرگز به جز با حق با چیزی انس مگیر و به غیر از باطل از هیچ چیز مترس
(الکافی ج8 ص206 )
عمار یاسر خطاب به ابوذر غفاری هنگام تبعید ابوذر: وَ اللَّهِ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یَقُولُوا الْحَقَّ إِلَّا الرُّکُونُ إِلَى الدُّنْیَا وَ الْحُبُّ لَهَا
سوگند به خدا منع نمی کند مردم را از حقگویی مگر اتکا و اعتماد به دنیا و محبت آن.
(الکافی ج8 ص206 )
أَبُو الْحَسَنِ الْمَاضِی علیه السلام: قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ کَانَ فِیهِ هَلَاکُکَ فَإِنَّ فِیهِ نَجَاتَکَ وَ دَعِ الْبَاطِلَ وَ إِنْ کَانَ فِیهِ نَجَاتُکَ فَإِنَّ فِیهِ هَلَاکَکَ
حق را بگو اگرچه [گمان بری که] هلاک تو در آن باشد؛ زیرا محققا نجات تو در آن است؛
و باطل را رها نما اگرچه [گمان بری که] نجات تو در آن باشد؛ زیرا محققا هلاک تو در آنست.
(بحارالأنوار ج2 ص 79 )
و چه زیباست که انسان تلاش کند تا شجاعت بازگشت را در خود تقویت کرده و خود را بیهوده، هلاک نسازد.
والسلام
بسم الله الرحمن الرحیم
جورچین
هدف از خلقت انسان این موجود دو پا و البته عاقل!؛ هدف از ارسال پیامبران و خلق این عالَم بزرگ با اینهمه نظم و دقت، چیست؟ در تمامی لحظات زندگی و در همه فعالیتهای آن، به دنبال چه می گردیم؟. هدف از ازدواج، اشتغال، تحصیل، کسب درآمد و ... همه و همه اینها چیست؟.
تکمیل یک چیز؛ بله تکمیل یک چیز! و آن، چیزی جز جورچین «انسان کامل» نیست. جورچین یا همان پازلِ انسانیت انسان.
آری، انسان در تمامی ایام، ساعات و لحظات زندگی تنها یک وظیفه دارد و آن وظیفه چیزی جز گذاردن قطعات این جورچین در جای خویش نیست.
هدف از خلق اینهمه شگفتی در عالم هستی این است که انسان از زمانی که خود را شناخت تا زمانی که از این دنیا می رود سعی در تکمیل این جورجین دقیق و ظریف یعنی تصویر! «انسان کامل» نموده و با دقت هر چه تمام تر آنرا به اتمام رساند و به حضرت حق تعالی تحویل داده و پاداش خود را دریافت دارد.
هدف از خلق انسان «خودسازی» او و در نتیجه «تجلی انسان کامل» در روی زمین است. هدفی والا و ارزشمند.
و البته این بدان معنی نیست که خداوند متعال از خلقت انسان سودی می برد و بخشی از نیازهای خویش!! را مرتفع می سازد چرا که او بی نیاز و کمال مطلق است. خلق انسان در واقع لطف حقتعالی به انسان است؛ زیرا خداوند لطیف است و لطف بر موجودات و بندگان بر او واجب است؛
کَتَبَ ربُّکم عَلی نَفسِه الرَّحمهَ
پروردگار شما مهربانی را بر خویش واجب نموده است
( سوره مبارکه انعام/ آیه 54)
و از این رو با خلق انسان به او مرحمت و لطف فرموده و به او فرصت بهره برداری از امکانات عالم هستی را اعطا فرموده و بدین ترتیب او را آماده تعالی و عروج ساخته است. حال اگر کسی از این فرصت [خلق و ارسال رسل برای هدایت او و ....] بهره کافی را نبرد و خود را به هلاکت رساند [مانند گنهکاران]؛ این امر هیچ منافاتی با لطف حق تعالی در حق این شخص ندارد. درست مانند آنکه شما به کسی لطف نمایید و او این لطف شما را قدر ندانسته و از روی جهالت آن را پس زده و نپذیرد. آیا در این صورت می توان گفت: «شما به او لطف نکرده اید؟!» قطعا خیر.
او وظیفه دارد که هر روز و هنگام مواجهه با هر حادثه تلخ و شیرین یک یا چند قطعه از این قطعات را درجای خود نهاده و هر روز بیش از پیش «کاردستی» خود را تکمیل نماید.
و از آنجا که زمانِِ در اختیار، نامعلوم و نامعین است لازم است که «سرعت» را ضمیمه ی «دقت» نماید و از گذر زمان و عمر کوتاه خویش حداکثر بهره را ببرد چرا که هر آن ممکن است بانگ رحیل به صدا درآمده و دیگر مجالی برای اتمام کار نداشته باشد.
یک انسان مومن متوجه است که هر «حادثه» ساده، ریز و درشت در زندگی، عرصه ای برای بهره گیری او از آنهاست؛ صبحانه ای که می خورد، مواجهه با همسایه هنگام خروج از منزل، مناظری که مشاهده می کند و .... همه و همه این حوادث به ظاهر ساده، زمینههایی برای بروز و تجلی اوصاف زیبای الهی در او و ریشه کنی اوصاف زشت و خبیث از نهاد اوست.
به بیان دیگر او به دنیا نیامده تا غذا بخورد، ازدواج نماید، فرزندان خود را بزرگ نماید، سر کار برود و درآمدی کسب نماید، به دانشگاه برود و مدرکی بگیرد و .... بلکه او به دنیا آمده که در عین انجام همه این امور، خود را بشناسد، خود را بسازد، خود را شکوفا و متعالی سازد و خود را لایق دیدار حق تعالی نماید.
از این رو باید توجه داشت که انسان به این دنیا پا ننهاده تا مثلا به زشتی و زیبایی جسم خویش توجه نماید بلکه او آمده است تا از زشتی و زیبایی جسم در جهت زیبا سازی روح و مطهر ساختن آن، بهرهگیری نماید.
او نیامده تا فقیر یا غنی باشد بلکه فقر و غنای او زمینه ای برای رسیدن به مقصد نهایی خلقت اوست. او نیامده تا «بماند» او آمده تا «سیر نموده» و صعود نماید.
انسان مانند شخصی در حال مسابقه است؛ مسابقه بر سر تصاحب «برترین ها»، و دنیا میدان این مسابقه است و جایزه ی این مسابقه «بهشت» و یا حتی «تصاحب حق تعالی»! است.
البته عده کثیری از این شرکت کنندگان به گونه ای رفتار می کنند که گویا از اصل قضیه بی اطلاعند! گاه فقط به دور خود می چرخند! و گاه به راست و گاه به چپ؛ و گاه حتی به عقب! در حرکتند.
هر «سایه» اندکی در میان مسیر راه مسابقه، آنان را به استراحت و اطراق وسوسه نموده و از را ه باز می دارد؛ هر منظره بدیع و دلکشی ایشان را مجذوب نموده و از حرکت غافل می سازد. دائما از مسیر مسابقه خارج گشته و به دنبال هوسرانیهای خویشند. کاملا فراموش کرده اند که در حال مسابقه اند و زمان مسابقه اندک و هنگام اتمام زمان مسابقه نا معلوم است.
آنان تمام توان خویش را صرف «استراحت»! و خوش گذرانی می کنند به گونه ای که دیگر برای راه رفتن، رمقی ندارند! آنان روندگان را نیز به تمسخر گرفته و به باد نیش و طعن می گیرند!
ایشان فراموش کرده اند که «روزی نبوده اند» و «روزی نیز نخواهند بود». آنان نمی اندیشندکه «آن زمان که نبوده اند کجا بوده اند؟» و از همین رو به این مطلب نیز توجه ندارند که «فردا که نیستند کجا خواهند بود؟».
و سرانجام روزی می رسد که دیگر در این جهان نیستیم و در صورت غفلت، تنها چیزی که از ما باقیست «پازلی نیمه کاره»، زشت و نامتقارن خواهد بود.
و اینک این ما و این «پازل انسانیت»مان
و راستی پازل ما در چه مرحله ای ایست و اکنون چه شکلی دارد؟! و در مسیر این مسابقه ما هم اکنون در کجای راهیم؟.
والسلام
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
حدیث قدسی
قال الله تعالی:
عَبْدى! بِحَقِّکَ عَلَىَّ اِنِّى اُحِبُّکَ فَبِِحَقِّى عَلَیْکَ اَحِبَّنى
اى بنده من! سوگند به حقى که بر من دارى، تو را دوست دارم، تو را سوگند به حقى که من بر تو دارم، تو نیز مرا دوست بدار!
خواهش نگارنده این است که در محتوای این حدیث بسیار تفکر و دقت نمایید.
دقت در اینکه:
او چگونه خدائی است و ما چگونه بنده ای؟!!
او چگونه و در اوج زیبایی و بی نیازی به ما ابراز عشق و محبت نموده و
ما در اوج فقر و نیازمندی، متکبرانه از بندگی خالصانه و تامّ او سر باز زده ایم و ...
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
امام موسی بن جعفر علیهما السلام:
یَا هِشَامُ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ جَوْزَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ لُؤْلُؤَةٌ مَا کَانَ یَنْفَعُکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا جَوْزَةٌ وَ لَوْ کَانَ فِی یَدِکَ لُؤْلُؤَةٌ وَ قَالَ النَّاسُ إِنَّهَا جَوْزَةٌ مَا ضَرَّکَ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّهَا لُؤْلُؤَة
اى هشام اگر در دست تو «گردوئى» بود و مردم گفتند: «مروارید است» [این سخن مردم] به تو نفع و سودى نمی رساند در حالى که میدانى آن گردو است؛
و اگر در دستت «مروارید» بود و مردم گفتند: «آن گردو است» [این سخن مردم نیز] ضرر و زیانی به تو نمیرساند در حالى که تو خود می دانى که آن، یک مروارید است.
(بحار الأنوار ج1 ص 136 )
[ عاقل به مدح و ستودن مردم مغرور نشده و فریب نمی خورد
و به ثناء و ستایش ایشان افتخار ننموده و سرفرازى نمی نماید
زیرا مدح و ثناء آنان بیشتر از روى حقیقت و درستى نبوده و نیست
و عاقل به سخنان مردم از راه حق دست نمی کشد و به راه باطل میل پیدا نمی نماید
و فریب «اکثریت» را نمی خورد].
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
تفاوت زن و مرد، ظلم یا عدالت
در خصوص شبهه ی نقصان عقل زنان و این فرموده ی حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه که «مَعَاشِرَ النَّاسِ إِنَّ النِّسَاءَ نَوَاقِصُ الْإِیمَانِ نَوَاقِصُ الْحُظُوظِ نَوَاقِصُ الْعُقُول.....»(نهجالبلاغة ، ص 105 ، خطبه 80 )
به مطالب زیر اشاره می شود:
- پاسخ اول: نقصان عقل زنان به این معنا است که به خاطر وجود عاطفه ی قوی تر و احساسات زیاد در زن ها نسبت به مردان، غلبه ی احساسات و عواطف بر عقل در زن ها بیشتر از مردان است. برای مثال غصه ی اکثر مادران در خصوص غذای فرزند و یا بیماری او خیلی بیشتر از غصه ی آنها در خصوص ایمان فرزند و خطاهای اوست! اگر فرزندش مریض شود شب به خواب نمی رود ولی اگر او اهل نماز نباشد! نهایتاً مقداری ناراحت و دل گیر می شود!! یعنی هلاکت روحی او در نظرش کم اهمیت تر از هلاکت و یا خسارت مادی است و این خلاف عقل سلیم است و البته ناشی از همان غلبه احساسات و عواطف در مادران است.
- پاسخ دوم: چه ایرادی دارد اگر قایل باشیم که خداوند به نوع زن عقل کمتری از نوع مردان داده است؟!
و اگر کسی بگوید: «این خلاف عدل الهی است».
می گوییم: «مگر میزان عقل در خود مردان مساوی و یکسان است؟!».
قطعاً عقلی که خداوند بین مردان تقسیم کرده است نیز در همه ی آنها به یک اندازه و یکسان نیست و عقل نیز مانند بقیهی نعمتهای الهی در افراد مختلف شدت و ضعف دارد درست مانند حافظه که در یکی قوی تر و در دیگری ضعیف تر است و یا مثل صحت بدن و یا قوت جسم و ... . آیا این خلاف عدالت است؟! خیر، زیرا،
اولاً: نوع زنان منظور است و نه تک تک زن ها؛ چه بسا زنی که عقلش خیلی بیشتر از یک مرد باشد و بهتر از او بیاندیشد.
ثانیاً: زمانی عدالت خداوند متعال زیر سوال می رود که درعین وجود اختلاف بین آدم ها، همه ی آنها را به طور یکسان مورد تکلیف قرار داده و یکسان مواخذه نماید؛ و حال آن که چنین مطلبی صحت ندارد.
به این مثال دقت فرمایید:
اگر پدری به دو فرزند 5 ساله و 20 ساله خود هر یک ظرفی 200 لیتری بدهد و از آنها بخواهد که طی یک ساعت و با یک ظرف نیم لیتری آن را پر از آب کنند، در این صورت می توان گفت که او خلاف عدل و انصاف رفتار کرده است زیرا قطعاً توان یک کودک 5 ساله برابر با یک جوان 20 ساله نیست.
ولی اگر همان دو فرزند خود را فرا خوانده و از کودک 5 ساله بخواهد که یک ظرف 20 لیتری را پر کند و از فرزند 20 سالهاش پر کردن ظرف 200 لیتری را طلب کند، در این صورت می توان گفت که عدالت و انصاف رعایت شده است؛ خصوصا آنکه اگربه نسبت کاری که انجام داده اند به آنها پاداش دهد. یعنی مثلا اگر هر یک، نصف ظرف خود را پر کرده اند به آنها پاداش یکسان دهد و نگوید «چون کودک 5 ساله فقط 10 لیتر را پر نموده است و فرزند 20 ساله 100 لیتر؛ پس به کودک 5 ساله یک دهم فرزند 20 ساله پاداش می دهم» بلکه چون هر یک از آنها پنجاه درصد ظرف خویش را پر کرده اند پس پاداش آنها یکسان است. بنابراین زنان نیز به راحتی می توانند به مقام و منزلتی که مردان ممکن است به آن برسند واصل گردیده و به همان اندازه پاداش بگیرند.
بله اگر خداوند متعال نیز به بندگان خود توان و نیروهای متفاوتی مرحمت فرماید ولی از آنها یکسان و به تساوی درخواست ننماید؛ این با عدالت الهی منافاتی داشته و ناقض آن است.
اکنون اگر کسی قائل باشد که خداوند توان فکری زنان را کمتر از مردان قرار داده است [درست مثل توان جسمی و زور بازوی آنها] و به همان تناسب نیز تکالیف آنها را سبکتر و مواخذه آنها را سهلتر در نظر گرفته باشد، چه اشکالی به عدل الهی وارد می آید؟!!.
برای نمونه خداوند متعال جهاد را که کاری سخت و خشن و پرخطر است تنها بر مردان واجب کرده است و زنان در این خصوص راحت اند و تکلیفی ندارند.
تامین معاش زندگی و یا تهیه نفقه خانواده بر عهده ی مردان است و زنان در این خصوص تکلیفی ندارند [بگذریم تعدادی از زن ها خودشان این را برگزیده اند که سر کار بروند و مشقت ها را تحمل کنند] و ده ها نمونه ی دیگر که تکالیف مردان شمرده شده و بر زنان سخت گیری نشده است.
ثالثاً: اساساً این اختلاف و تفاوت بین زن و مرد نه تنها نمیتواند دلیلی بر عدم عدالت حق تعالی باشد؛ بلکه این اختلاف مانند همهی اختلافات دیگر در عالم هستی، ضرورت و لازمه ی یک «نظام احسن» است.
مثلاً دندان های انسان ها برخی تیز و برنده و برخی تخت و مخصوص آسیا هستند؛ پوست، نرم و لطیف و استخوان، سفت و زمخت است؛ مو، فاقد عصب و گوشت و پوست، دارای عصباند و ... .
پس نباید از این نکته [یعنی وجود اختلاف بین زن ومرد] وحشت کرد و هیچ اشکالی ندارد که تفاوت های بین زن و مرد حتی در میزان عقل آنها بوده باشد.
البته اینها نظرات شخصی بنده است و هر که قبول ندارد؛ نقد فرماید. خوشحال می شوم.
والسلام
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمتگزار باشیم یا ارباب؟
منزلی را می شناسم که در آن یک ارباب پول دار زندگی می کرد و در این منزل عده ی کثیری خدمتگزار با شرح وظایف و مسئوولیت های مختلف وجود داشت و نیز مجموع این خدمتگزاران زیر نظر یک سرخدمتکار دل سوز و امین به فعالیت خود مشغول بودند, روزها می گذشت و وضعیت این خانه خوب و مطلوب بوده; امورات, همه بر وفق مراد صاحبخانه می گذشت. هر یک از خدمتگزاران به خوبی به مسئوولیت های خویش عمل می کرد و هر گاه به هر دلیل یکی از آنها کم کاری و تخلفی می کرد توسط ارباب و با راهنمایی سرخدمتکار با تنبیهی مناسب روبرو گشته و مجددا" به وظایف خود می پرداخت. در همسایگی این منزل شخصی سکونت داشت که نسبت به این ارباب و جاه و جبروتش بسیار حسادت می ورزید و کینه ی دیرینه ای از او به دل داشت. او سوگند یاد کرده بود که به هر شکلی شده موجبات سقوط و فلاکت این ارباب خوشبخت را فراهم آورد; از این رو هر زمان که فرصتی به دست می آورد خدمتگزاران منزل را با توصیه های شیطانی خویش دعوت به تنبلی و سر کشی می نمود.
تا اینکه روزی از روزها یکی از آن خدمتکاران که نسبت به سرخدمتکار حسادت می ورزید; با استفاده از راهنمایی های مکارانه ی آن همسایه ی حسود, تلاش نمود تا با اندکی خود شیرینی و طنازی خود را در چشمان ارباب زیبا جلوه داده و توجه او را به خود معطوف دارد. نقشه ی او گرفت و ارباب مقداری مجذوب هنرنمایی ها و خود شیرینی های او گشت و او در چشم و دل ارباب جا باز نمود. همین امر موجب شد تا او از این محبت ارباب سوء استفاده نموده و در خصوص انجام وظایف روز مره ی خویش کوتاهی نماید. سرخدمتکار عاقل و امین که متوجه این قضیه گشته بود نزد ارباب رفته و او را از عواقب این «دل دادگی» بر حذر داشت, ولی متاسفانه ارباب خوش گذران به نصایح او توجهی ننموده و هر روز بیش از پیش, دست آن خدمتکار را در تنبلی و گاه دخالتهای نابجا در امور منزل باز می گذاشت. خدمتگزاران دیگر که نظاره گر این امور بودند با بهره گیری از راهنمایی های خبیثانه ی آن همسایه ی پلید برای دست یابی به چنین موقعیتی تلاش مشابه نموده و یکی پس از دیگری با طنازی ها و چاپلوسی های فراوان در برابر ارباب; خود را به او نزدیک نموده و قلب او را تسخیر خود نمودند. دیگر هیچیک از آنان به دستورات سرخدمتکار امین توجهی ننموده و به وظایف محوله و مسئوولیت های خویش عمل نمی کرد. و تلاش های فراوان سرخدمتکار دلسوز و دل آگاه برای بیدار ساختن ارباب از خواب غفلت ثمری نبخشیده و بدین ترتیب او نیز قدرت خویش را در مدیریت و تدبیر امور منزل از دست داد. کلیه ی امور منزل به هم ریخته و فشل گشته بود و در یکی از روزهای سیاه و تلخ بود که آن حادثه ی شوم یعنی «شورش وکودتا»ی خدمتکاران به طور کامل و علنی شکل گرفت. آنان با خوراندن دارویی لذت بخش ولی سحر کننده به ارباب او را مسحور خویش نموده و ارباب نگون بخت و حتی سرخدمتکار بیچاره به اسارت خدمتکاران در آمده و جای ارباب و خدمتکار عوض شد.
آری از آن روز به بعد حاکم و ارباب منزل, آن خدمتکار حسود بود و نوکران و خدمتکاران, همه در خدمت او و گوش به فرمان او بودند. او دستور می داد و ارباب, مسحورانه به اطاعت و فرمانبرداری از آنها مشغول بود و البته آنان برای آنکه بتوانند با خیال راحت به خوش گذرانی ها و فرمانروایی خود ادامه دهند تدبیر دیگری نیز اندیشیدند آنان به خوبی می دانستند که تنها راه شکست امپراطوری آنها, تدبیرهای آگاهانه ی آن سرخدمتکار امین و دل آگاه خواهد بود, از این رو برای اطمینان بیشتر او را در بند و غل و زنجیر نموده و آزادی او را بسیار محدود نمودند.
روزها به همین منوال می گذشت تا آنکه روزی فرصتی نصیب سرخدمتکار گردید, فرصتی که در آن بتواند با ارباب نگون بخت, خلوت نموده و با راهنمایی های مشفقانه و آگاهانه ی خود, مجددا او را به خود آورده و تا حدی آثار سحر آنها را از بین ببرد. او به ارباب خود فهماند که تنها راه رهایی از این فلاکت آن است که بندهای او را باز نموده و شبانگاهان با کمک هم ابتدا آن خدمتکار حسود یعنی سر دسته ی خدمتکاران خائن و سپس یکی یکی آن خدمتکاران سرکش و طاغی را در بند ساخته و بدین گونه زمام امور منزل را به دست گیرند. سر انجام اینگونه شد و با تلاشهای بی شائبه و دل سوزانه ی سرخدمتکار امین و نیز به خاطر اعتماد ارباب به او, همه چیز به روال سابق خویش برگشته و ... .
به راستی به نظر شما ارباب داستان ما چرا خطا نمود؟ آیا اگر ما به جای او بودیم, مرتکب چنین خطایی می شدیم؟ آیا فکر نمی کنید که ما نیز هم اکنون ممکن است در چنین وضعیت مشابهی قرار گرفته باشیم؟
آری هم اکنون. نگویید ما که ارباب متمکن و دارای خدم و حشم نیستیم تا چنین مشکلی برای ما پیش آید. خیر اشتباه نکنید; زیرا ما هم اکنون اینچنین بوده و دارای خدمتگزاران بی شماری هستیم; می پرسید «چگونه؟!» در پاسخ می گوییم: در مملکت وجود ما نیز «ارباب» و «سرخدمتکار امین» و «خدمتکار حسود و افزون طلب» و «خدمتگزاران دیگر» وجود دارد. ارباب این مملکت «من و شما» هستیم, سرخدمتکار امین و دلسوز, همان «عقل» ارزشمند و دور اندیش است و خدمتکار حسود همان «نفس اماره» و خدمتکاران دیگر «غرائز و تمایلات نفسانی» انسان است.
آری نفس و دیگر غرایز انسان, خدمتکارانی خدادادی هستند که جهت گذران صحیح امور بدن و یک زندگی شایسته و مفید به انسان ارزانی گشته اند! خدمتگزارانی که وجود هر یک از آنها جهت بقاء و پایداری زندگی و رفع نیازهای آن, کاملا" ضروری و لازم است و بدون هر یک از آنها نظام زندگی فردی و یا اجتماعی انسان مختل می گردد. غریزه هایی مثل «شهوت و تمایل به جنس مخالف» برای ادامه نسل و کسب آرامش های مادی و روحی در کنار همسر و فرزندان; غریزه ی «مادری» و «پدری» برای تکمیل آن هدف پیشین و لذت بردن از زندگی; غریزه های مربوط به «خوردن و آشامیدن و خوابیدن» نیز به منظور سلامت و بقاء انسان; غریزه ی «خشم و غضب» برای دفاع از خویش در برابر خطرات و حفظ حقوق خود در برابر دشمنان و دیگر غرایز خدادادی و مفید که وجود هریک لازم و ضروری است.
در مملکت وجود ما, سرخدمتکاری هوشیار و مدبر به نام «عقل» نیز تعبیه گشته تا سرپرستی این تعداد از خدمتگزارانِ گاه سرکش به او سپرده شده و با مدیریت شایسته ی خود آنها را کنترل و تدبیر نماید و از آنجا که خدمتگزاران مذکور گاه از مسؤولیت خویش, شانه خالی نموده و اگر نظارتی بر آنها نباشد طغیان می کنند و به جای «خدمت», «خیانت» می نمایند; وجود یک چنین موجود دل سوز و دل آگاهی کاملا" ضرورت داشته و بدون آن نظام زندگی انسان دگرگون شده و زندگی او شبیه زندگی حیوانات خواهد شد و صد البته این سرخدمتکار به تنهایی نمی تواند از عهده ی مشکلات بر آمده و اگر حمایت های بی دریغ و دائمی ارباب از او نباشد; نظام مملکت وجود مانند نظام منزلی خواهد شد که در ابتدای بحث به آن اشاره شد. این ارباب باید توجه داشته باشد که در همسایگی دیوار به دیوار خود دارای دشمنی «قسم خورده»[1] است. دشمنی به نام «شیطان». دشمنی که تمام هم و غم خود را صرف ضربه زدن به او نموده و برای رسیدن به مقصد و تشفی دل خود کاملا" برنامه ریزی نموده و از راه های مختلف به ارباب غافل «یعنی من و تو» ضربه خواهد زد. حال با وجود چنین دشمنی در کمین, چگونه می توان آرام و بی خیال بود!؟ البته تنها راه مبارزه با او نیز بها دادن به «عقل» و «تامین نیاز های» اوست.
آری اگر به عقل و دستورات و نیازهای او توجه نشود; خدمتگزاران از طریق دسیسه چینی های شیطان و با فرماندهی نفس اماره, تبدیل به موجوداتی سرکش و یاغی گشته و در مملکت وجود انسان کودتا می نمایند که نتیجه ی این کودتا اتمام حکومت عقل و سقوط امپراتوری ارباب و پایان دوره ی خوشی های حقیقی خواهد بود.
اما بها دادن به عقل و تامین نیاز ها ی او به چیست و راه آن کدام است؟ بی تردید پاسخ آن در لابلای کلام معصومین (علیهم السلام) بوده و
انسان عاقل تنها از طریق پیروی از فرامین ایشان است که می تواند عقل خویش را در برابر خطرات و حوادث بیمه کرده و او را حاکم وجود خویش سازد.
والسلام
«نوشته شده در سالروز فتح خرمشهر ....تقدیم به شهدای عزیز دفاع مقدس» 3/3/85
[1] - اشاره به آیه ی کریمه ی: «فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین...» که در آن به نقل از شیطان آمده است:
«سوگند به عزتت که همه ی بندگانت را گمراه خواهم ساخت, مگر بندگان مخلص تو را»
بسم الله الرحمن الرحیم
کَتَبَ هَارُونُ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ علیه السلام:
عِظْنِی وَ أَوْجِزْ قَالَ فَکَتَبَ إِلَیْهِ مَا مِنْ شَیْءٍ تَرَاهُ عَیْنُکَ إِلَّا وَ فِیهِ مَوْعِظَة
هارون الرشید عباسی [علیه اللعنه] به حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام می نویسد:
«مرا موعظه فرما و مختصر نما»
امام علیه السلام در پاسخ می نویسد:
« هیچ چیزی را چشمت نمی بیند؛ مگر آنکه در آن پند و اندرز است»
(بحار الأنوار ج68 ص 324)
در پرتو آموزه های معصومین علیهم السلام زندگی کنیم
با تکثیر این روایات و یا نهادن آنها در وبلاگ خود، در ثواب تاثیرات آن سهیم باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ مَا انْتَفَعْتُ بِکَلَامٍ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانْتِفَاعِی بِکِتَابٍ کَتَبَهُ إِلَیَّ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَإِنَّهُ کَتَبَ إِلَیَّ:
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ یَسُرُّهُ دَرْکُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیَفُوتَهُ وَ یَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ یَکُنْ لِیُدْرِکَهُ
فَلْیَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ وَ لْیَکُنْ أَسَفُکَ عَلَى مَا فَاتَکَ مِنْهَا
وَ مَا نِلْتَ مِنْ دُنْیَاکَ فَلَا تُکْثِرَنَّ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَکَ مِنْهُ فَلَا تَأْسَ عَلَیْهِ جَزَعاً
وَ لْیَکُنْ هَمُّکَ فِیمَا بَعْدَ الْمَوْتِ
وَ السَّلَامُ
ابن عباس می گوید: «پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله از هیچ سخنی مانند سخنان علی علیهالسلام که در نامه ای به من نوشت؛ بهره نبرده ام؛ او به من نوشت:
اما بعد؛ همانا گاه انسان از به دست آوردن چیزی که [اصلا] قرار نبود از او فوت شود؛ شاد میشود!! و گاه فقدان چیزی که [اصلا] قرار نبود تا از آنِ او شود؛ او را ناراحت می سازد!!
سرور و شادمانی تو باید در خصوص آن چیز از آخرتت باشد که بدان دست یافته ای و ناراحتی و تاسفت نیز باید در مورد آن چیز از آخرتت باشد که آنرا از دست داده ای.
و بر آن چیز از دنیایت که بدان دست یافته ای شادی ات را بسیار مکن و بر آنچه از دنیایت از دست داده ای ؛ غصه مخور
همت تو باید در مورد [زمان] پس از مرگت باشد؛
والسلام .
(بحارالأنوار ج 75 ص 7 )
با تکثیر یا نهادن این احادیث در وبلاگ خود در ثواب تاثیرات آنها سهیم باشید
التماس دعا
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |