بسم الله الرحمن الرحیم
گاوصندوق
فلسفه وجود «گاوصندوق» چیست؟ بله، حفظ و نگهداری چیزهایی که برای انسان ارزشمند و گرامی است. هر قدر ارزشمندتر، محافظت از آن بیشتر و دقیقتر و ... است.
گاه از ترس دزد چیزی را در گاو صندوق میگذاریم و گاه برای جلوگیری از آسیب دیدن و خراب شدن در آن قرار میدهیم.
اما چیزهای باارزش کدامند؟ فقط پول، طلا، عتیقه جات و دیگر چیزهای مادی؟! آیا برای برخی امور غیرمادی نیز ارزشی قائلیم؟ کدامیک؟
محبت ورزی، امانت داری، صداقت، عفت، ادب و ... آیا اینها باارزشند؟ اگر پاسخ مثبت است، آنها را چگونه و با کدام گاوصندوق باید حفظ کنیم؟
«تقوی و خداترسی»، «توجه به حضور در محضر الهی و ناظر بودن خداوند متعال بر اعمال ما»، «شرم از رویارویی با شاهدان اعمال در روز قیامت» و «مرگباوری» میتوانند گاوصندوق های محکمی برای نگهداری آن امور با ارزش باشد.
اگر این گاوصندوقها را نداریم هرچه سریعتر تهیه کنیم.
بسم الله الرحمن الرحیم
نفوذ
آب، اگر در خاک و دانه گندم نفوذ کند، دانه تبدیل به خوشه گندم میِشود و اگرنفوذ نکند نمیتواند تاثیر بگذارد، مثل آبی که در ظرفی پلاستیکی قرار بگیرد که اگر بماند میِگندد و عفن میِگردد.
«ذکر» نیز برای آنکه بر انسان تاثیرگذار باشد باید به روح و جان او نفوذ کند؛ ذکری که صرفاً لقلقه زبان است و بی توجه گفته میِشود چون بر جان انسان رسوخ نکرده است تاثیری آنچنان ندارد.
پس هنگام ذکر سعی کنیم با توجه به معنایش، به آن اجازهی نفوذ و ورود به روح و روانمان را بدهیم.
اینگونه ذکرگفتن است که:
دانههای نهفته در نهاد انسان را به خوشههای سعادت و کمال تبدیل میِسازد.
بسم الله الرحمن الرحیم
گدا
«گدا» کلمهای آشناست و همه ما همینکه این کلمه را میشنویم به یاد فردی میافتیم که «آبروی» خود را در کف دست گرفته و دربرابر سکهای ناچیز آن را به حراج میگذارد.
اما اگر اندکی دقت کنیم خواهیم یافت که خیلی از آدم ها نیز گدایند!، گدای توجه، گدای پست و مقام، گدای تشویق و بهبه، گدای نگاه و ... بله خیلی از ما نیز «آبرو» را در کف دست مینهیم؛ در اِزای اندکی «نگاه»، اندکی «اشعه چشم»! اندکی «بهبه و چهچه» و ... خلاصه اندکی «هیچ»!
و اگر غیر از این است پس چرا عدهای حاضرند برای «همرنگی با مد» از شخصیت و آبروی خود بگذرند و هرکاری را [که در شرایط عادی، زشت دانسته و انجام نمی دهند] به بهانه ی مدگرایی انجام دهند!!
بسم الله الرحمن الرحیم
او خواهد آمد
هر ساعت که می گذشت نزدیکتر می شد در حالی که من گمان میکردم: زمان زیادی باید بگذرد تا او برسد. راستش دلم نمیخواست که هرگز برسد و اصلاً منتظرش نبودم و از این رو هیچ زحمتی برای تهیه مقدمات رسیدن آن نمی کشیدم؛ نه آب و جارویی نه گوسفندی برای قربانی و نه هیچ کار دیگری.
تا این که یک روز چشمم به این فرمایش از امام حسین علیه السلام افتاد که :
«یا ابنَ آدم إنَّما أَنتَ أَیّامٌ کُلَّما مَضى یَومٌ ذَهَبَ بَعضُکَ»
«ای پسر آدم! همانا تو [همین] «روزها» هستی و هر روز که می گذرد «بخشی از تو» میگذرد [و از بین می رود]».
و این بود که منقلب شدم، دیگر گذر زمان و حرکت عقربه های ساعت را کوتاه تر شدن خود می دیدم. کوتاه شدن عمر، از بین رفتن فرصتها، فرصتهای بهرهبرداری از زندگی و جمعآوری توشه، فرصت تهیه مایحتاج روز فقر و نیازمندی.
و درست که دقت کردم دیدم:
تیر [مرگ] از چله رها شده و هر لحظه به من نزدیک تر می شود و درست مانند یک «موشک هدایت شونده» که همیشه در پی هدف است و قطعاً به آن اصابت می کند؛ مرا نشانه رفته و رهگیری میکند؛
و این جا بود که دانستم: مرگ، برای آمدن نیازمند به استقبال و آب و جارو کردن میزبان خویش ندارد و اصلاً منتظر آن نمی ماند، چه منتظر باشی و چه نباشی دعوتش نمایی یا ننمایی، خوشحال از آمدنش باشی یا غمگین و افسرده، او خواهد آمد.
او مهمان ناخواندهای است که هر روز پنج مرتبه میزبانش را از نظر می گذراند و مخفیانه به او سر می زند،
«أَنَا أَتَصَفَّحُهُمْ فِی کُلِّ یَوْمٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ»
«ملک الموت: من هر روز 5 مرتبه چهره انسانها را از نظر میگذرانم»
او جوان و ، زن و مرد، سالم و مریض، پادشاه و حاجب و ... نمیشناسد. همه در نگاه او واحدند و از حق مساوی! برخوردار.
البته تنها می توان با انجام برخی کارها نظیر صله رحم، نیکی به پدر و مادر، اعمال صالح، صدقه و ... آمدن او را به تاخیر انداخت و نه چیز دیگر! زیرا به فرموده قرآن:
« کُلُّ نَفسٍ ذائِقَهُ المَوتِ»
هر موجود زندهای مرگ را می چشد
آری او خواهد آمد. پس چه بهتر که ما خود را برای ملاقاتش آماده ساخته و به گونه ای زندگی کنیم که هنگام رؤیت او، غصه ی از دست دادن دیروزها و ندیدن فرداها را نخوریم. انشاالله
بسم الله الرحمن الرحیم
سرعت گیر
همه ما «سرعت گیر»های موجود در خیابان را دیده ایم. کار آنها کم کردن سرعت راننده هایی است که بدون توجه به اطراف و غافلانه در حرکتند، راننده که به آن می رسد گاه تقریباً مجبور به «ایست کامل» و حرکت مجدد می شود.
در نماز هم برخی از ما آنچنان با سرعت حرکت می کنیم که اصلاً متوجه نمی شویم که کی به انتهای نماز و «السلام علیکم و رحمه الله و برکاته» می رسیم!
برای آنکه جلوی این سرعت را بگیریم خوب است که در بیان هر «الله اکبر» اندکی «ایست کامل» کنیم و بیش از پیش به معنای آن و عظمت حق تعالی توجه کنیم و سعی کنیم با این کار، غفلت ها و عدم حضور قلبمان را از بین ببریم.
این امر عاملی بسیار موثر در ایجاد و یا تقویت «حضور قلب» در نماز است.
بسم الله الرحمن الرحیم
بزرگ یا کوچک؟!
گاه گناهی مرتکب میشویم و با خود یا در جواب کسی که ما را از انجام آن نهی نموده است میگوییم: «این گناه که گناه بزرگی نیست؛ یک گناه کوچک! است».
وجملاتی از این قبیل که برای توجیه گناه یا زمینه سازی انجام آن بکار گرفته و بدینگونه سعی در آرام ساختن وجدان ناآرام خویش مینماییم.
به راستی آیا «گناه کوچک» وجود دارد!؟ اصلاً گناه چیست؟ مگر گناه همان سرکشی از اوامر خالق و گردنکشی در برابر او نیست؟ و مگر گناه، «نه» گفتن به خالق مهربان و خیرخواه نیست؟ و آیا نفس «نه» گفتن به او میتواند کوچک و بیمقدار باشد؟! بگذارید مثالی بزنیم:
اگر وارد منزل خود شدید و خسته و وامانده به استراحت مشغول گشتید در همین حال برادر کوچک و 8 سالهی شما به شما که 18 سال دارید بگوید: فلانی برو برایم یک لیوان آب بیاور و شما در پاسخ او بگویید: «به من چه ارتباطی دارد خودت برو آب بریز» به نظرتان این عمل شما چقدر زشت و ناپسند است؟ بیتردید اگرچه بر کوچکتر رعایت احترام شما واجب بوده و لازم است از دستور دادن به شما پرهیز نماید ولی اگر چنین نمود آیا شما حق دارید در پاسخ او جملهی مذکور را به کار برید؟.
حال فرض نمایید برادر دیگر شما که هم سن و سال شماست او همان درخواست را از شما داشته باشد و شما نیز عین همان جواب و نه بیشتر را به او بدهید و بگویید: «به من چه ارتباطی دارد خودت ... .» اکنون قبح و زشتی پاسخ شما چقدر است؟ آیا همان مقدار پیشین؟ یا بیشتر از آن؟ بدون تردید بیشتر.
حال فرض نمایید: برادر بزرگ شما که حدود 45 سال دارد و متاهل است؛ به منزل شما آمده و چنین درخواستی از شما دارد و شما نیز عین همان پاسخ را به او میدهید؛ اکنون قبح آن چقدر است؟ با حالات قبل مقایسه نمایید.
پدر شما از راه رسیده و خسته و عرقریزان در گوشهای نشسته و از شما درخواست یک لیوان آب میکند و شما مجدداً همان پاسخ را عیناً تکرار مینمایید، کراهت و زشتی این پاسخ و عملکرد شما در مقایسه با حالات پیشین چقدر است؟.
فرض بفرمایید: امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و سپس امیرالمومنین علی ( علیهالسلام) و سپس نبی مکرم اسلام(صلیاللهعلیهوآله) به ترتیب حاضر گشته و از شما چنین درخواستی را نموده و شما نیز تنها و تنها عین همان جواب، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر را تکرار کردهاید، قبح و رذالت این پاسخ را در مورد تک تک این حالات با یکدیگر مقایسه نمایید.
حال اگر فرضاً خود حضرت حقتعالی از شما چیزی بخواهد و شما مجدداً عین آن پاسخ سرکشانه و ناسپاسانه را بدهید؛ اکنون زشتی این عمل و خباثت آن چقدر است؟! آیا قابل مقایسه با حالات سابق هست؟
دقت نمایید: در تمامی این مثالها جواب شما ثابت بود و تنها یک جمله تکرار میشد؛ ولی منزلت و موقعیت درخواست کنندگان در حال تغییر و تعالی بود یعنی چیزی که موجب بیشتر شدن زشتی و رذالت این پاسخ میشد نفس پاسخ شما نبود بلکه بالاتر رفتن مقام درخواست کننده موجب آن گشته است.
آری «گناه»، از آنجا که یک پاسخ منفی و یک سرکشی در برابر متعالیترین موجود جهان هستی و مهربانترین مهربانان یعنی حضرت باریتعالی است، به هر شکل که رخ دهد شرمآور و کریه است. گناه، یعنی از دست دادن خداوند و رضای او، گناه یعنی ناسپاسی در برابر همهی الطاف بینهایت و غیر قابل شمار او. از این رو؛
گناه اگر چه در ظاهر، کوچک باشد در واقع یک «نه بزرگ» به یک مهربان بیهمتاست.
و از همین روست که نبی اکرم (صلیاللهعلیهوآله) میفرماید:
لا تَنظُرْ اِلی صِغَرِ الخَطیئَةِ وَ لکن انظُر الی مَن عَصَیتَ
«به کوچکی گناه نگاه نکن، بلکه به بزرگی کسی نگاه کن که نافرمانی او را مرتکب شدهای»
و از همین جهت است که میگوییم: « گناه کوچک مصداقی نداشته و همه و همهی گناهان در برابر آن ذات یگانه، کبیره محسوب گشته و خطرناک و ویرانگرند».
البته این سخن که گناهان تقسیم به دو گونهی کبیره و صغیره گشتهاند، نیز از آن روست که خداوند متعال، خود جهت پرهیز دادن جدیتر بندگان خود برخی از گناهان را بزرگتر و خسارتبارتر معرفی نموده و بدین گونه خواسته تا بندگان خویش را بیش از پیش در کنف حمایت و مهربانی خویش قرار داده و ایشان را از آلودگی به چنین گناهان مخرب، بیمه نموده و مصون بدارد.برای درک بهتر این نکته نیز به مثال ذیل توجه فرمایید:
گاه پدری از فرزند خود میخواهد که در رعایت نظم در زندگی، جدیّت داشته و کسالت و تنبلی را کنار بگذارد و گاه از او میخواهد که هرگز سمت گناهانی نظیر خیانت، حرام خواری و ... نرود؛ در کدام صورت سرپیچی و نافرمانی از او بزرگتر و خسارتبارتر خواهد بود؟! بیتردید حالت دوم، از این رو میتوان گفت: «اگر در میان تعالیم اسلامی برخی از گناهان «کبیره» و برخی دیگر «صغیره» نامیده شدهاند؛ نسبت به نفس همان گناهان و مقایسهی آنها با یکدیگر و میزان خسارتبار بودن آنها نسبت به یکدیگر بوده است وگرنه در مقایسه با منزلت و مقام حضرت حقتعالی و عظمت او تمامی گناهان، کبیره بوده و انجام همهی آنها ننگین و دور از انصاف است.
«اللهمَّ احفَظْنا مِن شُرورِ اَنفُسِنا»
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
خواب در بیداری!
========================
نبى اکرم (صلی الله علیه و آله) مىفرماید:
النّاسُ نیامٌ فَاِذا ماتُوا اِنتَبَهُوا
«مردم [در] خوابند و هنگامى که مردند، بیدار مىشوند»
در خصوص این حدیث شریف مىتوان نکاتى را در مورد این خبر و یا «تشبیه» نبى مکرم«ص» یادآور شد:
1ـ چنان که براى انسانهاى در حال خواب آن چه در پیرامون آنها مىگذرد قابل درک نیست؛ براى مردم ناآگاه و غافل نیز این چنین است و گویا آنها نمىدانند که کل این نظام هستى بر پایهى حکمت و نظمى از سوى خالق یکتا شکل گرفته و همهى موجودات به سوى هدفى متعالى در حرکتند.
2ـ انسانى که در خواب است نمىداند که در اطراف چه مىگذرد بدین معنى که حتى اگر دزد وارد منزل او شود و به غارت اندوختههاى او بپردازد، باز هم اقدامى شایسته از او سر نمىزند. بسیارى از انسانها نیز این گونهاند که در طول زندگى در حال غارت شدن اندوختهها و سرمایههایشان از سوى دیگرانند ولى آنها متوجه چنین خساراتى نیستند، سرمایههایى نظیر عمر، سلامت، جوانى، عقل، فراغ و عدم اشتغال و... 3ـ خواب بخش کوچکى از زندگى انسان است و اصل زندگى در بیدارى است. دنیاى برخى از انسانها نیز گویا در خواب مىگذرد و توجهى ندارند که اصل زندگى مربوط به سراى دیگر است و این دنیا تنها نظیر یک خواب و رویاست. به تعبیرى دیگر دنیا در برابر آخرت مانند خواب در برابر بیدارى و مانند لحظهاى در برابر ابدیت است از این رو ارزش آن در مقابل آخرت چیزى قابل اعتنا نمىباشد.
4ـ در خواب و هنگام خواب دیدن خوشىها و رنجها موقت و زودگذرند و نهایت عمر آنها به درازاى خواب انسان است. خوشىها و رنجهاى دنیا نیز در برابر آخرت عمرى کوتاه دارند و تحمل سختىها و یا گذشتن و دل کندن از لذایذ نامشروع در آن خیلى راحت و آسان است.
5ـ لذتهاى زندگى مثل رویاهاى شیرین در خواب است و نباید به آنها دل بست و سختىها و رنجهاى زندگى نیز مثل رویاهاى وحشتناک و ناخوشایند در هنگام خواب است که هنگام بیدار شدن انسان خوشحال از آن است که در خواب بوده و سختىها واقعیتى نداشتهاند.
در قیامت نیز هنگامى که به دنیا و حوادث تلخ و شیرین آن مىنگریم آن را نظیر یک خواب مىبینیم ولى با این فرق که رویاهاى موجود را در طول زندگى تماماً واقعیت داشته و باید پاسخگوى آنها باشیم و اگر در دنیا نیز به حوادث مانند رویاهاى تلخ و شیرین موجود در یک خواب بنگریم؛ دیگر تحمل سختىها و گذشتن از زرق و برق دنیا سخت نخواهد بود. به تعبیرى دیگر چنان که ثروتهایى که شخص در خواب مىبیند ارزشى ندارند و هنگام بیدارى هیچ چیز دست او را نمىگیرد؛ انسان عاقل نیز به زندگى دنیا به همین چشم مىنگرد و خود را اسیر «هیچ» نمىنماید.
6ـ خیلىها در خواب غنى و ثروتمند و در هنگام بیدارى فقیر و نیازمند و خیلىها در خواب فقیر و نیازمند و در بیدارى غنى و ثروتمندند، حال اگر انتخاب با شما باشد کدام یک را برمى گزینید؟
چه بسیار افرادى که در دنیا ثروتمند و در آخرت فقیر و تهىدست مىباشند و چه بسیار افرادى که در دنیا فقیر و در آخرت ثروتمند و بىنیازند.(البته باید دید ثروت و فقر دنیا و آخرت چه فرقى با هم دارند و ثروت و فقر آخرت به چیست؟)
7ـ خیلىها در خواب مریضند و در بیدارى سالم و خیلىها بر عکس؛ کدام بهتر است؟ افرادى که در طول زندگى در ظاهر سالم و تندرستند ولی در واقع گرفتار انواع امراض روحى و معنوىاند و به خاطر انجام گناهان از خداوند دورند و در قیامت بیمارى آنها نمایان گشته و امراض روحى آنها تجسم یافته و در آن هنگام ناخوش و ناسلامتند و برخى دیگر در حال زندگى در دنیا در ظاهر گرفتار امراض جسمى و مشکلات اقتصادی و فقر و ... ولى از آنجا که داراى صبر و رضا و توکل و سلامت نفسند در فرداى قیامت نیز دارای آرامش و برخوردار از سلامتند.
8ـ خیلىها در خواب قدرتمند و در بیدارى ضعیفند و خیلىها در خواب ضعیف و در بیدارى قوىاند. راستى «قدرت و ضعف» در آخرت به چیست؟
9ـ آنان که در خوابند [پرخوابها] از زندگى بهرهاى کمتر دارند و سحرخیزان و کم خوابها از عمر خود بیشتر بهرهمند مىگردند.
10ـ آنان که در خوابند گویا در حال رکودند و آنان که بیدارند در حال سیر و سلوکند. مومنین بیدارند و در حال بهرهگیرى از عمر و فرصتهای طلایی و غیر مومنین در خوابند و در حال خسران و زیان.
11ـ گاه از انسان خواب امورى سر مىزند که موجب شرمندگى او در بیدارى مىشود. پس باید مراقب بود که در طول زندگى دنیا کارى نکنیم که هنگام بیدارى [یعنی پس از مرگ] شرمنده و حسرتزده باشیم. 12ـ انسانى که از خواب بیدار مىشود گاه حسرت آن چه را که در خواب داشته است مىخورد و دلش مىخواهد به خواب برگردد؛ فرداى قیامت نیز کثیرى از انسانها حسرت دنیا را مىخورند و دلشان مىخواهد به دنیا برگردند و آن گونه که شایسته است زندگى کنند و به اصطلاح پس از، از دست دادن دنیا قدر آن را دانسته و دلشان مىخواهد به آن برگردند.
13ـ آنان که در خوابند، هنگام بیدارى و پس از شناخت کسانى که حقى را از آنان ضایع ساختهاند از آنان شاکى خواهند گشت، در روز قیامت نیز انسانها از خواب بیدار گشته و حق خود را از ظالمان و ستمگران طلب خواهند نمود به تعبیرى دیگر انسان خواب نمىداند چه کسانى حق او را خورده و به او بدهکارند ولی هنگام بیدارى و شناخت این افراد، حق خود را از آنها طلب مىکند. پس ممکن است در روز قیامت و هنگام محاکمه صف طویلى از طلبکارانى را که شاید در دنیا حتى برخى از آنها را نمىشناختیم، در برابر ما صف کشیده و حق خود را از ما طلب نمایند.
14ـ آنان که در خوابند تنها به لذایذى اندک و خیالى، دل خوش نمودهاند و آنان که بیدارند از لذایذ گوناگون، فراوان و واقعى بهره مىگیرند.
15ـ خیلىها هنگام بیدار شدن شاد مىشوند و خیلىها ناراحت.
16ـ خواب افراد متفاوت است خواب سبک، متوسط، سنگین، برخى زود از خواب بیدار مىشوند و بعضى دیگر دیر؛ در دنیا نیز انسانها این گونهاند برخى با اندک موعظهاى بیدار مىشوند و برخى حتى با مواعظ فراوان تغییرى نمىکنند به تعبیرى دیگر برخى تنها با مرگ بیدار مىشوند بیدارىاى که شاید فایدهاى نداشته باشد.
17ـ بهرهى افراد از خواب متفاوت است برخى فقط مىخوابند و برخى حتى خوابشان نیز عبادت است.
18ـ اساساً خواب براى بهره بردن از بیدارى است یعنى کسى که مىخوابد مىخواهد آرام بگیرد؛ رفع خستگى نماید تا در بیدارى داراى قدرت کافى براى بهرهگیرى از زندگی باشد ولى خواب برخى از آدمها تنها براى خوابیدن و لذت بردن از خود خواب است.
19ـ طالبان بیدارى از خواب مىگذرند آنان که از خواب گذشته و دل کندهاند به خیلى جاها رسیدهاند.
20ـ به تعبیرى دیگر همهى مردم غیر از معصومین(ع) در خوابند و بیدارى حقیقى حتى براى مومنین تنها در روز قیامت حاصل مىشود زیرا: «شنیدن کى بود مانند دیدن» و در آنجاست که وعدهها و وعیدهاى الهى رخ مىنماید و جلوهگر مىشود.
(هرگونه اقتباس و استفاده از این مطالب آزاد و موجب خوشحالیست)
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
درسهایی از «ساعت»
بدون آن، گویا خود را گم کرده و گذر سریع عمر را در نمی یابیم، موجودی که به کمک انسان آمده و او را در عرصه های مختلف زندگی یاری رسان است. موجودی که فلسفه ی وجودش تنبیه انسان و تذکر به اوست. تذکر به اینکه: ارزشمندترین دارایی خود را دریاب و مبادا غافل از آن شوی که این «خاک طلای عمر» از کیسه ی سوراخ غفلت فرو ریخته و تو قدر آن را درنیابی.
آری سخن از موجودی به نام ساعت است که وجودش برکتی بزرگ و ارزشمند است. براستی اگر ساعت نبود چه می شد؟
بسیاری از برنامه ریزی ها و زمان بندی ها نبودند، بسیاری از دقت ها و مراقبت ها نبود، نظم نبود، قول و قرارهای معین و منظم نبود.
اگر ساعت نبود؛ اتلاف عمر و به هدر رفتن اوقات ارزشمند زندگی بسیار بیش از آنی که هست؛ بود.
ساعت، خدمتگزاری بی ادعا و کم توقع است که گاه تنها سالی یک «باطری کوچک» از تو طلب کرده و گاه تنها به «کوکی روزانه» و یا «تکان های دائم» بسنده نموده و دیگر خواهان هیچ خدمتی از سوی صاحبش نیست.
موجودی وظیفه شناس و خدوم که گاه در اوج سکوت و بی صدایی به وظیفه ی خویش عمل نموده و یاری رسان انسان هاست.
ساعت با آن عقربه های کوچک و بزرگ و چاق و لاغرش که دائم به دور مدار بسته ای در حرکتند معلم بزرگی برای انسان است.
زندگی خیلی ها مانند «مدار بسته»ای است که سرانجامی ندارد؛ «خوردن برای زنده ماندن و زنده ماندن برای خوردن!!» یک زندگی کاملا حیوانی.
برخی ها مثل عقربه ثانیه شمارند که تند می دوند ولی تنها به دور خویش، برخی نیز مانند عقربه دقیقه شمار و یا ساعت شمارند که آرام و گویا بی حرکت اند ولی در عین آرامش و سکون ظاهری در تکاپو و جنبش اند، تکاپویی که منشاء آثار خیری در زندگی دیگر انسان هاست وجودشان برکت است و نبودشان ثلمه ای بزرگ، ولیّ خدا و صالحین کَتوم که کمتر کسی آنها را می شناسد از این دسته اند.
صفحه ساعت به هر شکل که باشد؛ دایره، مستطیل، یا مثلث، عقربه ها دایره وار در حرکتند؛ مؤمن نیز اینگونه است عرصه های زندگی هر شکل که باشند او از مسیر اصلی خارج نگشته و در مدار بندگی حق تعالی در حرکت است؛ خداوند، محور زندگی و مقصد اوست و او هرگز از خدا دور نمی شود.
در یک ساعت، وجود علائمِ بین اعدادِ اصلی ضروری نیست؛ بود و نبود آنها تاثیری در نقش ساعت ندارد؛ ولی وجود اعداد اصلی و یا عقربه ای آن، بسیار ضروری و لازمست؛ بسیاری از انسانها نیز وجودشان مثل آن علائم کوچک و غیر ضروری است؛ گویا بود و نبودشان در دنیا تاثیری ندارد؛ آنها بمثابه سیاهی لشگرند؛ نقشی در زندگی دیگران ایفا نمی کنند؛ هنرپیشه های نقش چهارم و پنجم اند ولی برخی از آدمها هنرپیشه های نقش اول فیلم اند؛ دقیقا مثل عقربه های ساعت شمار و دقیقه شمار و یا اعداد اصلی؛ وجودشان ضروری و تاثیرگذار است.
چنان که در یک ساعت سکون اعداد و نشانه ها و حرکت عقربه ها ضروری است، زندگی انسان نیز همین گونه است؛ انسان در حال حرکت است ولی سنت های الهی ثابتند. حوادث تاریخ بر اساس سنت ها، قوانین و جریاناتی ثابت در حال شکل گیری است، برای مثال نبرد حق و باطل و یا کاربرد مثلث زر، زور و تزویر در همیشه ی تاریخ امری ثابت و لایتغیر است؛ اموری که اگر درست شناخته شوند می توانند منشاء بسیاری از خدمات و آثار خیر در زندگی انسان گشته و او را از بسیاری خطاها و ضررها دور سازند.
پس در یک نگاه، زندگی انسان ها مانند صفحه ی یک ساعت است که در آن برخی از امور در حال حرکت و در جریانند؛ آهسته، متوسط و تند و برخی در حال ثبات و سکون اند.
چنانکه ساعت راهنمای انسان برای شناخت زمان است؛ تاریخ نیز این گونه است و از این رو بر هر عاقل لازم است که امور ثابت و متغییر تاریخ را شناخته و از آنها بهره برداری نماید.
برای نمونه گذر شب و روز مانند حرکت عقربه های ساعت در ظاهر تکراری است ولی این تکرار لازمه ی زندگی است؛ همان گونه که هر روز و هر شب عرصه ی جدیدی برای تجلی انسان و شکوفایی اوست هر دقیقه و ساعت نیز این گونه است پس هر تکراری عبث و بیهوده نیست.
همان گونه که عقربه های ساعت حول محوری واحد در گردشند و موتور و محرک آنها مرکز ساعت است. عالم هستی نیز حول محور حق تعالی در گردش و در جریان است و موتور محرک آنها خداوند سبحان است و این درس بزرگ از توحید افعالی است.
ساعت معلمی بزرگ است که نظم و هماهنگی بین اجزایش برای رسیدن به هدفی واحد درسی بزرگ برای انسان است
و همان گونه که همه ی حرکات و سکنات ساعت برای خدمتگذاری به انسان است همه ی عالم هستی و نظم موجود در آن نیز به برکت وجود انسان کامل و برای تجلی اوو در خدمت اوست.
ابرو باد و مه خورشید و فلک در کارند تا کمالی به کف آری و به غفلت نروی
برخی ساعت ها دیواری اند و برخی مچی، ولی برای دیدن هر دو باید سر یا دست را بالا برد. شاید این امر حاکی از آن است که زمان، شریف است و جایگاهش رفیع.
برخی از افراد از ساعت دیواری به جای ساعت مچی استفاده می کنند آنها گمان دارند که هر چه ساعتشان بزرگتر باشد قدر و منزلتشان نیز بیشتر است. البته اگر پا روی حق! نگذاریم این ساعت ها فایده ای دیگر نیز دارند زیرا می توان از آنها برای وزنه برداری و تقویت عضلات بازوان استفاده کرد!
برخی گمان دارند که اگر خلاف دیگران عمل کنند شایسته تر و گرامی ترند برای همین ساعتشان را به دست راست می بندند و در نظر این ها و عدّه ای دیگر، ساعت یک وسیله ی تجملی است از این رو غرض آنها در استفاده از ساعت صرفاً نمایش جمالات و کمالات خویش است و نه بهره گیری از زمان؛ ساعت های بند طلایی و یا دارای اعداد الماس و زمرد نشان در دست این گونه افراد است.
ساعت ها نیز می خوابند؛ اگر به آنها توجه نشود به خواب رفته و از زمان عقب می افتند؛ آدم ها نیز همین گونه اند گاه آنقدر در خواب غفلت فرو رفته که گذر عمر و به آخر خط رسیدن را متوجه نمی شوند.
بعضی ساعت ها کوکی اند و تند تند باید کوک شوند و برخی از ساعت ها تنها با یک باطری مدتهای طولانی در حال کارند.
انسان ها نیز همین گونه اند؛ برخی از آنها باید دائماً کوک شوند، دائماً به آنها تذکر داده شود، دائماً به آنها نهیب زده شده و یا تشویق شوند و گرنه از حرکت می ایستند و گرفتار رکود و خمودی می شوند؛ به خواب می روند و در خواب، عمر گران مایه ی خویش را صرف می کنند!.
بله چه خواب باشیم و چه بیدار عمر مانند گذر عقربه های ساعت می گذرد، او کاری ندارد که تو خواب باشی یا بیدار.
برخی از آدم ها مانند ساعت، باطری دارند که کافی است دقیقاً تنظیم شوند، این ساعت ها مدت ها دقیق و بی اشکال کاری می کنند، این آدم ها به خاطر معرفت عمیق و ریشه ای راه را یافته و دائم در تلاش برای رسیدن به هدفند؛ اینها مؤمنان واقعی و مستقیمند؛ راه یافتگانی که هرگز گرفتار خمودی و غفلت نمی شوند.
برخی از ساعتها عقربه ای اند؛ برای انجام وظیفه و نشان دادن زمان، نیاز به عقربه دارند؛
بعضی از آدم ها نیز این گونه اند آنها برای ادامه ی خدمات نیازمند به بازو و دست و پایند؛ ولی برخی دیگر از آدم ها مثل ساعت های بی عقربه و کامپیوتری اند آنها بدون داشتن دست و پا نیز خدوم، مؤثر و پرتلاش اند. مغز و اندیشه ی آنها گاه بسیار بیشتر از انسان های دارای دست و پا کار می کند؛ خدمت آنها گاه فراوان تر از انسان های سالم است بسیاری از جانبازان و معلولین با همت و پرامید این گونه اند.
ساعت شنی نوع دیگری از ساعت هاست که با حرکت گرافیکی و تصویری خویش به زیبایی سمبلی برای نشان دادن کوتاه شدن عمر انسان و تمام شدن آن است. او با نیست شدن خود نیستی انسان را به او گوشزد نموده و او را بیدار می سازد؛
اصلاً یکی از کارهای ساعت بیدار سازی انسان است. گاه با زنگ زدن او را بیدار می کند و گاه با همین نیست شدن و کم شدن ذرات وجود خویش او را بیدار می سازد.
ساعت خدمتگزاری شایسته که گاه صاحب خویش را متوجه مهمترین «قرار ملاقات ها»ی خویش می نماید، قرار ملاقات با خالق یکتا، آن رؤوف بی همتا، آن هنگام که با نوازش زنگ خویش صاحبش را برای برپایی نماز شب بیدار ساخته و توفیق مناجات و همدمی با حق تعالی را در اختیار انسان می گذارد.
این ساعت شریک بسیاری از ثواب های اولیاء خداست، البته ساعت دیگری نیز داریم که ناخواسته شریک جرم صاحبش می باشد؛ دزدان محاسبه گر و دقیق از این ساعت ها بهره می برند.
برخی ساعت ها اهل هشدارند. برخی از آدم ها نیز این گونه اند آنها نیز مانند این ساعت ها مانع در خواب ماندن دیگر انسانهایند آنها بیدارگران مصلح اند؛ علمای بزرگ تشیع از این دسته اند.
برخی از ساعت های زنگی و قدیمی برای بیدار سازی من و تو از خود بسیار مایه می گذارند؛ آنها گویا برسر خود می کوبند تا من و تو بیدار شویم! علما و خیراندیشان نیز گاه برای بیدار سازی امت از همه چیز خود می گذرند.
برخی از ساعت ها گویای آنند که حتی هزارم ثانیهها نیز مهمند و عاقل دور اندیش و دل آگاه مراقب همه ی لحظات خویش است و از هیچ ثانیه ای از عمر نیز به راحتی نمی گذرد.
تیک تیک ساعت فریاد اوست که: «ای انسان! عمر درگذر است بیدار باش و بشتاب» و من باید به خود بگویم:
«وقت کم است باید عجله کنم».
والسلام
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
شجاعتِ برگشت
برخی اوقات، ترس از رفتن و ترس از آینده موهوم، نامعلوم و تاریک موجب وحشت و اضطراب و مانع حرکت می شود.
گاه نیز برگشت از راهی همین حالت را برای انسان پدید می آورد.
به بیان دیگر: گاه رفتن شجاعت می خواهد و گاه برگشتن، گاه رفتن سخت است و گاه برگشتن. مثلاً بالا رفتن از کوه سخت است و پایین آمدن آسان است.(البته اگر توام با دقت باشد)
اما منظور از بیان این مقدمه چیست؟ زندگی انسان مشحون از این راه ها و کوره راه هاست، سربالایی ها و سرازیری ها، بن بست ها و آزاد راه ها، راه هایی که درست برگزیده شده و انسان را به مقصد می رسانند و راه هایی که به غلط انتخاب شده و انسان را از مقصد دور می کنند.
گاه بعضی از انسان ها در راهی قدم می نهند که سرانجام هولناکی در انتظار آنهاست؛ [درست مانند کسی که در راهی قدم نهاده که منجر به سقوط از پرتگاه می شود] و نکته جالب اینجاست که گاه انسان با وجود علم به سرانجام شوم راهی که در آن قدم نهاده شجاعت برگشت از آن را ندارد!
انسان، گاه تمام پل های پشت سر را خراب می کند و راهی برای برگشت ندارد ولی گاه آن قدر در ذهن خود برای برگشت موانعی تراشیده و یا موانع موجود را بزرگ می کند که جرات بازگشت را در خود کشته و از بین می برد!
مثلاً گاه به بهانه حفظ آبرو نمی تواند اعتراف به خطا و اشتباه خود کند و از همین رو آنقدر به خطای خود ادامه می دهد تا ... .
در واقع حاضر است «از ترس مرگ خودکشی کند!» ولی خود را از مرگ نرهاند!!
بی تردید هر یک از ما در طول زندگی گرفتار این معضل گشته ایم، گاهی «جرات بازگشت» را در خود یافته ایم و جلوی خسارت بیشتر را گرفته ایم و گاهی گرفتار اشتباه فوق شده ایم و خسارت های مادی و معنوی فراوانی خورده ایم!
نمونه اش در بسیاری از بحث ها و گفتگوهای طرفینی است که گر چه متوجه خطای فکری، اعتقادی، سیاسی و ... خود شده ایم ؛اما شجاعت پذیرش اشتباه خود را نداشته و به خطای خود [با ادامه ی بحث] استمرار بخشیده ایم!
«حق مداری» صفتی والا و ارزشمند است که یک انسان عاقل از آن پروایی نداشته و آن را منش خود قرار می دهد.
فقدان این صفت ارزشمند سرمنشاء بسیاری از انحرافات است و «اعتراف به خطا» یکی از سخت ترین کارها در نزد انسان های غیر خود ساخته است.
تقویت این صفت [یعنی حق مداری] در خود تنها راه دست یافتن به این شجاعت است و نیز درمان بسیاری از خطاهای انسان است.
حال این خطا هرچه می خواهد باشد: خطای سیاسی، که بسیاری از سیاستمداران امروزی گرفتار آن گشته اند؛ یا خطای اخلاقی، که بسیاری از انسان ها گرفتار آنند.
در اینجا به برخی از روایات در خصوص حق مداری اشاره می شود:
علی علیه السلام:
فَلَا یُؤْنِسْکَ إِلَّا الْحَقُّ وَ لَا یُوحِشْکَ إِلَّا الْبَاطِل
هرگز به جز با حق با چیزی انس مگیر و به غیر از باطل از هیچ چیز مترس
(الکافی ج8 ص206 )
عمار یاسر خطاب به ابوذر غفاری هنگام تبعید ابوذر:
وَ اللَّهِ مَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یَقُولُوا الْحَقَّ إِلَّا الرُّکُونُ إِلَى الدُّنْیَا وَ الْحُبُّ لَهَا
سوگند به خدا منع نمی کند مردم را از حقگویی مگر اتکا و اعتماد به دنیا و محبت آن.
(الکافی ج8 ص206 )
أَبُو الْحَسَنِ الْمَاضِی علیه السلام:
قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ کَانَ فِیهِ هَلَاکُکَ فَإِنَّ فِیهِ نَجَاتَکَ وَ دَعِ الْبَاطِلَ وَ إِنْ کَانَ فِیهِ نَجَاتُکَ فَإِنَّ فِیهِ هَلَاکَکَ
حق را بگو اگرچه [گمان بری که] هلاک تو در آن باشد؛ زیرا محققا نجات تو در آن است؛
و باطل را رها نما اگرچه [گمان بری که] نجات تو در آن باشد؛ زیرا محققا هلاک تو در آنست.
(بحارالأنوار ج2 ص 79 )
و چه زیباست که انسان تلاش کند تا شجاعت بازگشت را در خود تقویت کرده و خود را بیهوده، هلاک نسازد.
والسلام
اکبر فرحزادی نویسنده این سطور معتقد است تنها مذهب بی نقص و نجاتبخش اسلام شیعی است و بدون هدایت اهل بیت علیهم السلام هرگز نمی توان به مقصد رسید. بیایید همه در نشر آموزه های اهل بیت علیهم السلام کوشا باشیم. |